به بهانۀ نکوداشت مرتضی امیری اسفندقه
فردا بعدالظهر قرار است مراسم نکوداشت مرتضی امیری اسفندقه برگزار شود. گویا این بیستمین برنامهشان است. تا حالا در برنامههایشان شرکت نکردهام. شاید این یکی توفیقی شود و بروم. بالاخره امیریاسفندقه یکی از معدود افرادی است که بیتعارف شاعر است. اکثر شاعران کشور هم بیتعارف شاعر نیستند و فقط با تعارف و بفرما و هندوانه و نوشابه و دورهمی شاعرند. این تعارف واقعا چیز بدی است. راست میگویند که ما ایرانیها در این زمینه افراطی عمل میکنیم. طرف همینطوری شوخیشوخی با همین تعارف تکه پاره کردنها یکشبه میشود «استاد»، «شاعر سرشناس»، «منتقد»، «داستاننویس»، «کارگردان سینما»، «کارگردان خفن سریالهای تلویزیونی»، «روشنفکر»، «آیتالله»، «رجل سیاسی»، «رجل مذهبی»، «رجل شاخص»، «رجل فرهنگی» ... به قول همین شاعر:
«مولایی و مردی کن و مگذار پس از این
در بین رجال اینهمه اشباه بیفتد!»
دربارۀ امیری اسفندقه پراکنده زیاد نوشتهام. چندتایش را که یادم میآید:
- دربارۀ قصیده ---> این اولینبار بود به گمانم، خیلی جوان بودم. شش سال پیش در وبلاگم (به رنگ آسمان) نوشتم. دربارۀ کلیت قصیده، قصیدۀ امروز و قصیدههای اسفندقه.
-
پیش از این پنج کتاب ---> فکر کنم اول در وبلاگم منتشر کردم و بعد شهرستان ادب هم منتشرش کرد. مروری است بر همۀ کتابهای امیری اسفندقه (اعم از شعر و پژوهش) تا پیش از کتابهای سال 92 (که 5 مجموعه شعر تازه با هم منتشر شدند).
-
نه سعی حقطلبی ---> ابتدا در مجلۀ فقیدِ «اقلیم نقد» منتشر شد. بعد در وبلاگم (البته نسخۀ بلاگفایش پرید و اینجا در پشتیبانی بارش گذاشتم). دکتر مهدی طباطبایی یادداشت بی ادبانه و پرت و پلایی در نقد چهار کتاب بیدلپژوهی امیری اسفندقه (سوانح اوقات، مکتوب شوق، انجمن صبح و نسخۀ دل ) نوشته بود در همان مجله، من اینجا مقالهاش را حلاجی و اشتباهاتش را برایش گوشزد کردم. هنوز هم سر این یادداشت از بیانصافی و بیاخلاقی جناب محمدرضا سرشار (داستاننویس مشهور و سردبیر مجلۀ مزبور) گلهمندم. ایشان بی که به من خبر بدهند، مقدمهای را در نکوهش مقالۀ من و در حمایت از همکار و رفیقشان (جناب طباطبایی) به ابتدای یادداشتم افزودند. و البته این یک روش قدیمی است که وقتی کم میآورند و منطق ندارند دشنام و اتهام را برای طرف مقابل حواله میکنند.
-
از غزلها و عاشقانهها ---> ابتدا در خبرگزاری فارس منتشر شد. بعد در موسسه کتاب متن و شهرستان ادب و وبلاگم. دربارۀ کتاب «ورمشور» آقای اسفندقه است.
یادداشتهای جمع و جورتر هم هست و البته اینها بهجز شعرهای ایشان و مقدمه و موخرههایی است که بر آنها نوشتهام و طی این ششهفت سال در وبلاگم و جاهای مختلف منتشر کردهام. مثلا این: «تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟» (قصیدۀ اسفندقه با صدای رضا یزدانی)
علیایحال هرچند «هیچیم و چیزی کم» ولی همیشه به نظرم امیری اسفندقه شاعر مهمی بوده است، هم با توجه به حقیقت مفهوم «شعر» و تصوری فطری که از «شاعر» داریم، هم با توجه به دو ساختِ شعریِ دشوارِ «قصیده» و «نیمایی».