شعر: خانۀ تو
چهارشنبه, ۲۵ آذر ب.ظ
تازهترین سرودهام (ساعاتی پیش) یک شعر اجتماعی بود و میخواستم همین الآن اینجا بگذارمش؛ اما امروز همزمان با سالروز تولدم (بیست و پنجِ آذرِ عزیز) ابتدا یکی از اولین سرودههایم برای خانمم را اینجا مینویسم. یادش به خیر آن اولها. (یکجوری حرف میزنم انگار هفتاد سال از ازدواجم گذشته و نوهام را به دوش گرفتهام!)
ای دختری که آنسوی دریاست خانهات
در اوجِ مِهگرفتۀ رؤیاست خانهات
تو آنسوی زمانی و من اینسوی زمین
از این کرانه هیچ نه پیداست خانهات
در مشتِ ساحل است اتاق حسن، ولی
چون قایقی مسافر دریاست خانهات
تا که نسیمِ گیسوی تو میوزد در آن
باغی همیشه سبز و مصفّاست خانهات
با چند آینه که تو را میدهد نشان
زیباست خانهات... و چه زیباست خانهات
چون آتشی تو در دل آن خانه روشنی
پس با وجود تو، چه شکیباست خانهات
***
هرچند باشکوه و درخشان، ولی هنوز
همسایهای ندارد و تنهاست خانهات
دیگه از حال و هوای شعر، زمان سرایشش مشخص است و بی نیاز به درج تاریخ :)
بعد از این غزل، یک قصیدۀ 29 یا 30 بیتی هم برای خانمم نوشتم، دقیقا در همین مضمون و یکجورهایی بسطش. از قدیم گفتهاند الکلام یجر الکلام. گاهی آدم یک حرف را باید چندبار در شعر بزند تا حرفش را خوب زده باشد. با اینحال فکر کنم ممدوح فوقالذکر این شعر اولی را بیشتر پسندید آن موقع.
ای دختری که آنسوی دریاست خانهات
در اوجِ مِهگرفتۀ رؤیاست خانهات
تو آنسوی زمانی و من اینسوی زمین
از این کرانه هیچ نه پیداست خانهات
در مشتِ ساحل است اتاق حسن، ولی
چون قایقی مسافر دریاست خانهات
تا که نسیمِ گیسوی تو میوزد در آن
باغی همیشه سبز و مصفّاست خانهات
با چند آینه که تو را میدهد نشان
زیباست خانهات... و چه زیباست خانهات
چون آتشی تو در دل آن خانه روشنی
پس با وجود تو، چه شکیباست خانهات
***
هرچند باشکوه و درخشان، ولی هنوز
همسایهای ندارد و تنهاست خانهات
دیگه از حال و هوای شعر، زمان سرایشش مشخص است و بی نیاز به درج تاریخ :)
بعد از این غزل، یک قصیدۀ 29 یا 30 بیتی هم برای خانمم نوشتم، دقیقا در همین مضمون و یکجورهایی بسطش. از قدیم گفتهاند الکلام یجر الکلام. گاهی آدم یک حرف را باید چندبار در شعر بزند تا حرفش را خوب زده باشد. با اینحال فکر کنم ممدوح فوقالذکر این شعر اولی را بیشتر پسندید آن موقع.
بر شما و صاحبِ آن خانه؛ همسرِ محترمتان این غزل و عاشقانۀ زیبا، مبارک و خوش!