در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

۲۳
خرداد

 

گفت کسی خواجه سنایی بمرد

مرگ چنین خواجه نه کاری‌ست خرد

 

شهادت آقای آل هاشم به خودی‌خود یک رویداد بزرگ ملی و معنوی بود. اما جمع‌شدن این هشت ستاره در یک هلیکوپتر و البته شعاع عظیم نور و اندوه و غربت رئیس جمهور شهید شاید بر فهم اندوه و معنای فقدانِ دیگر شهیدان پرواز اردیبهشت سایه انداخت. من همه را نمی‌شناختم ولی هرکدامشان را که می‌شناختم بهترین بودند، رئیسی در میان همه مدعیانِ آشکار و پنهانِ امروز ریاست جمهوری، عبداللهیان در میان همه وزیران کابینه و همه وزیران امور خارجه تاریخ ایران و آل هاشم در میان همه امامان جمعه

 

برای این بزرگ‌مرد هم اول می‌خواستم یک شعر منتشر کنم، اصلا اولین کسی که دلم می‌خواست برایش شعر بگویم آقای آل هاشم بود، مخصوصا شاید از این جهت که بسیار شعردوست و شعرشناس بود، اما بعد فکرکردم چون ایشان شهرت دو شهید دیگر را ندارد بهتر است برایش یادداشت بنویسم

 

مردم آذربایجان شرقی می‌دانند چه کسی را از دست دادند، اما بنده نوشتم درگذشت ایشان یک رویداد ملی بود، چرا؟ عارف بزرگ زندگی‌ام مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا مرتضی تهرانی مهمترین و مکررترین نقدی که به بخشی از روحانیت وارد می‌دانست دور شدنشان از مردم بود. چه از بعد اشرافی‌گری چه از ابعاد دیگر. ایشان معتقد بود قبل از انقلاب و ابتدای انقلاب روحانیت با مردم تنیده بودند، اما به مرور و شاید دقیقا از وقتی که روحانی‌ها رئیس‌جمهور شدند- فاصله روحانیان از مردم بیشتر شد، امری که اگر چاره نشود هم به معنویت مردم و هم به معنویت خود روحانی‌ها ضربه می‌زند

 

سال ۱۳۹۶ آقای آل هاشم امام جمعه تبریز و نماینده ولی فقیه در استان شد. اینکه در آن سال وضعیت روحانیت در ایران چه بود را خودتان یادتان هست، ولی شهید آل هاشم استثنا بود چون از قبل مخصوصا به خاطر محبوبیت پدرش در تبریز، بین مردم شهر محبوبیت داشت. با اینحال ایشان در همان سال اول دست به کارهای عجیبی زد که این فاصله را شکست و این «شکست فاصله» را الگوسازی و ارزش‌گذاری کرد برای همه روحانیان، مخصوصا امامان جمعه شهرها. ایشان در نماز جمعه دستور داد میله‌های فاصله‌گذاری امنیتی بین مردم و مسئولان را بردارند. این یک خبر یا رویداد خام است که قابل تفسیر است: پس از ۳۹ سال از پیروزی انقلاب امام جمعه شهری که دو امام جمعه‌اش شهید محراب بودند، برخلاف نگرانی‌های امنیتی دستور به برداشتن میله‌های نماز جمعه داد. این می‌تواند یک رویداد اصیل و ارزشمند اخلاقی و انقلابی باشد، ولی می‌تواند یک خبر و حرکت نمایشی و پوپولیستی هم باشد که مثال‌هایش را از بعضی رئیس‌جمهورها نیز دیده بودیم. اما چه وقتی می‌توانست نمایشی و پوپولیستی باشد؟ وقتی که در همین رویداد خلاصه می‌شد: دستور داد میله‌ها را بردارند و تمام. اما این اتفاق نیفتاد. هفته بعد در ویژه تشریفات نماز جمعه هم بسته شد. کمی بعد فهمیدیم امام جمعه اکثرا با اتوبوس و تاکسی به نماز جمعه می‌رود و بر می‌گردد و در راه با مردم گپ می‌زند. کمی بعد فهمیدیم امام جمعه بازدیدهای مکرر دارد از بازار و دیگر محل‌های تجمعات عموم مردم و سعی می‌کند با همه اقشار مردم معاشرت داشته باشد و برای مردم غیرقابل دسترس نباشد. در حالیکه یک نکته اینجاست: او یک مسئول اجرایی و خدماتی نبود، او در مقام راهبری بود. و نکته دوم: او یک مسئول انتصابی بود، با رای مردم بر سر کار نیامده بود و برای ماندن در موقعیتش نیازی به رای مردم و مردم‌فریبی نداشت. کمی بعد فهمیدیم تلفن آقای آل هاشم را همه مردم تبریز دارند! و بعد که بیشتر تحقیق کردیم دیدیم او سعی دارد هم برای همه در دسترس باشد، هم سعی می‌کند با همه اقشار شهر و استان در گفتگو باشد. چه فقیر چه غنی، چه مذهبی چه شل‌دین، چه روشنفکر چه انقلابی، چه فرهنگی چه اقتصادی. پیرمردی که شبانه به محله‌های فقرا سر می‌زد و مدام با خانواده شهدا و جانبازان مأنوس بود، همان پیرمردی بود که هر نوجوان یا جوان در آن دیار موفقیتی کسب می‌کرد ولو در ژیمناستیک یا حتی شطرنج، شماره شخصی آقای امام جمعه به او زنگ می‌زد و می‌گفت دمت گرم که پرچم شهر (یا استان) را بالا بردی.

 

روزی که با دوستانِ یک دوره آموزشی هنری رفتیم دفترشان برای ما یک عالمه پیامک عجیب خواند. امیدوارم دوستان موسسه سلوک یا دفتر امام جمعه این ویدئو را منتشر کنند. موضوع پیامک‌ها چه بود؟ تا جایی که حافظۀ ضعیفم یاری می‌کند: همان روزها یک جوان ضدانقلاب که فکر کرده بود شماره امام جمعه سرکاری است، شروع کرده بود پیامک فحش فرستادن، و امام جمعۀ کهنسالِ خاک جبهه و جنگ خورده هم شروع کرده بود با ادب و حوصله پاسخ دادن، یک چت طولانی که اولش فحاشی بوده، بعد صحت‌سنجی، بعد بحث و جدل سیاسی اعتقادی و آخر هم دیدار و رفاقت و گره‌گشایی از گرفتاری جوان.

 

پس، برداشتن میله‌ها نمایش نبود، نماد بود:

 نماد از آمدن مردی که در لباس پیامبر و از نسل پیامبر به میان مردم آمده، در حالیکه چون پیامبر با مردم تنیده است، هم «من انفسکم» است، هم «عزیز علیه ما عنتم» است، هم «حریص علیکم» است و هم «بالمومنین رئوف رحیم».

 

آیا این‌ها ممکن است فقط ادعا و تخیل نویسنده باشد؟ سال ۱۳۹۳ آیت‌الله آل هاشم با دعوت مکرر مردم برای اولین بار برای نامزدی در مجلس خبرگان ثبت نام کرد. نتیجۀ رای‌گیری شگفت‌انگیز بود. بیشترین رای نه تنها در این انتخابات، بلکه در تمام ادوار خبرگان آذربایجان شرقی: بیش از هشتصدهزار رای! (یادآوری: نفر اول این دوره از انتخابات مجلس شورا در تهران پانصدهزار رای آورده بود!) و یعنی یک سوم کل واجدان شرایط رای! او از سوی مردم با آرای بالا انتخاب شده بود اما این انتخاب هم‌زمان شده بود با انتخاب خداوندش: اولین جلسه خبرگان دقیقا در روز اعلام خبر شهادت او و با قاب عکس روبان‌سیاه‌دارِ او بر صندلی سرخش برگزار شد.

مردم آذربایجان شرقی عاشقش بودند و قدردانش، و این عشق و قدرددانی را پیش از تشییع باشکوه در تبریز در انتخابات باشکوه به او اعلام کردند. خدا نیز او را دوست داشت که آرزویش را -که مکرر از او شنیده بودیم- در چنان روز بارانی و باشکوهی و همراه با چنان شهیدانی استجابت کرد:

«سومین امام جمعۀ شهید تبریز».

 

این فرهنگِ «دوست و دلسوز و هم‌درد و هم‌شکل مردم بودن» در تضاد با فرهنگ «آقامنشی» و «ما کسی هستیم برای خودمان» و «مردم باید قدر ما را بدانند» و «لابد شایستگی داشتیم که» بار دیگر به مانند سال‌های اول انقلاب در فرهنگ روحانیت فرهنگ‌سازی و ارزش‌گذاری شد، چنانکه بعد نمونه‌های مشابهش را در بعضی امام جمعه‌های مغتنم دیگر هم (در اهواز و اردیبل و...) دیدیم.

 

شهادت مرد مهربان، پرکار، شب‌وروز نشناس، عاشق مردم، هنرشناس و فرهیخته مرحوم آیت‌الله آل هاشم یک داغ ملی و یک امر ملی و معنوی بود که نه فقط با نگاه بومی بلکه باید با نگاه ملی قدردانسته و ارج‌گذاری شود.

 

▪️به عنوان ضمیمهٔ بحث یک خاطره هم برایتان بگویم:

 

در آن سفر تبریز که به همراهی دوستان رفتیم، یک مجموعه استوری (بعضا انتقادی و تیز) و چندتا پست درباره بخش‌های مختلف مدیریت فرهنگی هنری تبریز نوشتم. همان حین سفر می‌نوشتم و همان‌جا هم واکنش می‌گرفتم. یعنی استوری‌هایم هم خوانده و پخش می‌شد هم اثر داشت. واکنش‌های خیلی مختلفی از مسئولان فرهنگی تبریز و تهران دیدم. بعضی همدلانه و مسئولانه، بعضی هم شیادانه و فریبکارانه. ولی همه محدود به همان زمان حضورمان در تبریز و نشستن پشت دوشکای استوری بود، همان وقتی که متن‌هایم درباره تبریز خوانده میشد. عجیب‌ترین واکنش اما مدتی بعد وقتی در تهران بودم اتفاق افتاد. یک شماره غریبه چندبار به بنده زنگ زد که طبق معمولِ اکثر شماره‌های غریبه جواب ندادم. چند دقیقه بعد این پیامک آمد: «سلام جناب صنوبری عزیز، آل هاشم هستم، تبریز». خب ما در بازدید از تبریز پیش امام جمعه هم رفتیم، ولی گروهی و بیشتر برای شنیدن تجربه و نگرش خود آقای آل هاشم، و اصلا نه شماره‌ای رد و بدل شد نه ارتباط شخصی خیلی خاصی صورت گرفت. خیلی تعجب کردم و حتی فکر کردم شاید مثلا فامیل ایشان است. تماس گرفتم و دیدم خودشانند. خیلی گرم و مهربان و فروتنانه تحویلم گرفتند و گفت متن‌های انتقادی‌ام را خوانده‌اند و خیلی خیلی از من و اینکه سعی کردم به مسائل تبریز توجه کنم تشکر کردند و برای قدردانی و برای گفتگو دعوتم کردند با خانواده‌ام به میزبانی ایشان به تبریز بروم. یکبار دیگر هم که دیدمشان این دعوت را تکرار کردند و البته من نرفتم (به چند دلیل که مهمترینش شرم از بزرگواری و کرامت ایشان بود در قبال کسی که هرگز شایستگی‌اش را نداشت). این هم مواجهۀ امام جمعۀ مهربان و مردمی با یک منتقد غیر بومی که منجر به دوستی ابدی‌مان شد. آخرین پیامکی که ازشان دارم مربوط به همین عید فطر است، ایشان عید فطر را تبریک گفتند و آن روز باعث شرم بیشتر من شدند و فردای شهادتشان دیدن این پیامک باعث آتش گرفتن قلبم.

محشور باشد با پاکان و نیاکانش.

  • حسن صنوبری
۱۷
خرداد

 

 

 


خوشا سعادتِ همواره در سفر بودن

به سمت مقصد هستی گشوده‌پر بودن

 

پیامِ عشق به سرتاسر جهان بردن

کبوترانه بر این بام نامه‌بر بودن

 

لباس عافیت از جان خویش برکندن

هم‌آشیان و هم‌آغوش با خطر بودن

 

نخفتن از تبِ اندوه کودکانِ حصار

به داغ غربتِ سردار، خون‌جگر بودن

 

به پاسداری ایران خوشا صدف‌مانند

خوشا فدایی این مرز پرگهر بودن

 

ترازِ راستی و راست‌قامتی، چون سرو

خوشا که بر سر این خاک سایه‌ور بودن

 

شگرف و شاد و شکیبا چو فرش ایرانی

چو شعر سعدی شیراز جلوه‌گر بودن

 

سخن ز خویش نگفتن، ز خویش بی‌خبری

از آشیانۀ خورشید با خبر بودن

 

نظر ز سیم و زر و مال و جاه پوشیدن

از ارتفاع جهان صاحبِ نظر بودن

 

خوشا به گفتۀ اغیار قدرنادیدن

ولی به دیدۀ جانان عزیزتر‌ بودن

 

ز طعنه‌های حسودان خوشا نرنجیدن‌

به تیرهای عنودان خوشا سپر بودن

 

خوشا سکوت، خوشا عاشقی، خوشا اندوه

خوشا فراغت از این خاکِ فتنه‌گر بودن

 

 

***

«محال نیست رجایی شدن»، رئیسی گفت

به ما که باز نشد چشممان به تر بودن

 

تو نیز با هنر خویش یادمان دادی

محال نیست دگرباره: «باهنر بودن«

 

 

حسن صنوبری

 

با یاد شهید مظلوم «حسین امیرعبداللهیان«

 

  • حسن صنوبری
۰۸
خرداد

به بهانه هفتم شهیدان پرواز اردیبهشت

https://aminus3.s3.amazonaws.com/image/g0022/u00021938/i02360918/11396783c707ecac130a8e07501331c2_large.jpg

 

یک


دوست فرهیخته‌ای در متنی از ارجاع به نمادها و رموز پرهیز داده و به درستی گفته آنچه رئیسی را عزیز و ابدی و شهید کرد رموز نبود، بلکه رفتار، کردار و نیت نیک بود؛ پس چه بهتر در سوگ و ستایشِ رئیس جمهور شهید از واقعیات عینی و عقلی بگوییم.

بنده توضیحی دارم:

بین «حجت» و «نشانه» تفاوتی‌ست و هرکدام را برای انسانِ باورمند فایده‌ای جدا.

حجت -چه عقلی چه نقلی- برای قطعیت و پذیرش است
و نشانه -چه آفاقی چه انفسی- برای تامل و تردید .

قطعا برای اینکه به قضاوت و اعتقاد درستی برسیم باید سلوکی عقلی داشته باشیم، این درست
اما چه کسی است که سلوک عقلی بی‌نقصی داشته باشد؟
و چه کسی است که مدعی تعقل نیست؟

در جهان ما همه مدعی عقل‌اند و اکثریت دور از عقل.

نشانه‌ها برای این‌اند که اگر در تعقل خود راه به اشتباه رفتیم و در عین حال دچار تکبر و خودحق‌مطلق‌پنداری نبودیم و هنوز وجدان و لطافتی در ما بود، به تامل و تردیدی بیدار شویم.

پس نشانه جای حجت را نمی‌گیرد و نمی‌خواهد هم بگیرد. هرکدام برای خود فایده‌ای دارند
حذف نشانه و اتکای صرف به عقل، انسان را به تعصب مستدل، خودفریبی و جهل مرکب می‌برد
و حذف تعقل و اتکای صرف به نشانه نیز انسان را به تعصب کور، جهل بسیط وخرافه‌گرایی.

 

دو


در ماجرای شهادت رئیس‌جمهور چند نشانه است که هرچقدر هم خودمان را به آن راه بزنیم، آنقدر عجیب‌اند که فراموش‌شدنی نیستند. بعضی از این نشانه‌ها آنقدر قدرتمندند که انسانِ کافرِ منصف می‌تواند با آن‌ها به وجود خدا معترف شود، حقانیت رئیسی و راه شهیدان که جای خود
من دو مورد را به ترتیب اهمیت در اینجا روایت می‌کنم:
داستان دو عدد

 

اول: عدد ۸

در شهر امام هشتم، مردی از خانوادهٔ امام به دنیا می‌آید که آغاز شهرت و محبوبیتش نیز در خدمت به آستان امام هشتم است. با انتصاب رهبری به قوه قضائیه از تولیت آستان قدس کنار می‌رود در حالیکه بارها می‌گوید هیچ‌کاری را به اندازه خادمی امام دوست ندارد. چندسال بعد در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می‌کند و از سوی رقیبِ اخلاق‌گریزش با ادبیاتی تهاجمی و تحقیرآمیز به سوءاستفاده از امام هشتم متهم می‌شود. او در آن انتخابات پیروز نمی‌شود. اما در انتخابات بعد پیروز می‌شود، دقیقا روز میلاد امام هشتم حضرت علی‌ابن‌موسی‌الرضا (علیه السلام). عجیب آنکه او «هشتمین» رئیس جمهور ایران می‌شود. ۳سال بعد درست باز در روز میلاد امام هشتم هلیکوپترش مفقود و سپس خبر شهادت غریبانۀ او و یارانش به گوش جهانیان می‌رسد. وقتی تعداد و اسامی شهدا منتشر می‌شود معلوم می‌شود، آنان «هشت‌»نفر بودند!

این چیدمانِ مکررِ غیربشری و غیرعادی عدد ۸ در قصۀ خونین سیدابراهیم رئیسی یک نشانه و یک نشانۀ آشکار است، نشانه‌ای که همۀ مردم ایران به همه یا بخشی از آن فکر کردند، حتما برای بعضی به تامل و تردیدی تازه و در ادامه به دریافتی تازه انجامیده و حتما بعضی افراد هم سعی کردند آن را نادیده و کم‌اهمیت بیانگارند:
«سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند»

من سه برداشت و رمزگشایی به ذهنم می‌رسد از این نشانه که برای خودم تقریباً قطعی است و البته که نمی‌دانم نزد خداوند چگونه است:

۱. امام هشتم علیه السلام، نیت خادمیِ خادم خسته و رنج‌کشیدۀ خود را قبول کرده است و بر غربت مومنانهٔ او مهر تأیید زده.

۲. غیرت حضرت شمس‌الشموس تهمت و بردن آبروی خادم خود را بر نتافته و با چنین صحنه‌آرایی الهی عجیبی بر دهان یاوه‌گوی دروغ‌پراکن و تهمت‌زن سیلی زده است. هیچ رویداد نمادینی نمی‌توانست تا این حد تهمت سوءاستفاده از امام هشتم را به یاد مردم ایران آورد و در عین‌حال آن را رسوا کند.

۳. رئیسی هدیۀ حضرت علی‌ابن‌موسی‌الرضا علیه السلام بود به مردمی که علی‌رغم انقلاب اسلامی و جان‌فشانی‌هایشان نزدیک سی‌سال اسیر والیان ناراست‌گو و سیاست‌باز بودند و پناهی جز امام رضا نداشتند. امام رئوف بی‌پناهی موالیان خود را تاب نیاورد و مردی از جنس خودشان و مردی صاحب مقام «سعی و صفا و صداقت» را به ایشان ارزانی داشت.

اما یک برداشت غیر قطعی هم دارم که این است:

رئیسی هدیۀ امام رضا به ما مردم ایران بود که به ناسپاسی از ما گرفته شد. به همین دلیل در روز میلاد امام رضا اهدا شد و در روز میلاد امام رضا هم بازپس گرفته شد، آن‌هم پیش از پایان دورهٔ خدمت.

 این برداشت قطعی نیست، ممکن است این شهادت برکتش هم شامل حال شهید باشد و هم شامل حال مردم، اما برداشتی است که باید به آن فکر شود و اضطراب مومنانه گریزی از اندیشیدن به آن ندارد. شاید هم هردو برداشت محتمل باشند و نتیجه به عمل ما باز گردد، عملِ از ساعتِ اعلان مفقود شدن رئیس جمهورِ شهید به بعد، تا روز قیامت .

«چندان کنم حکایت؟ شرح اینقدر کفایت
باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران»


دوم: عدد ۶۳

اولین‌بار در مدرسه به این عدد حساس شدم. وقتی داشتم سن شهادت معصومان را نگاه می‌کردم تعجب کردم که در دو چهره اصلی اسلام و شیعه یعنی پیامبر و امام علی ( صلوات الله علیهما) این عدد تکرار شده و هردو در ۶۳سالگی به شهادت رسیده‌اند و بال گشوده‌اند.

بار دیگر وقتی بود که سال ۹۵ داشتیم درمورد دایی حسنم مصاحبه می‌گرفتیم. [قبلا مفصل‌ترنوشتمش]. وقت مصاحبه، آن آزاده محترم از زمانی گفت که داییم در اوج اندوهش بعد از رفتن مرحوم ابوترابی، به محضر عارف و عالم بزرگ و خلوت‌گزیدهٔ ملایر آیت‌الله فاضلیان می‌رود و از او به زبانی کنایی درخواست می‌کند برای راحت‌شدنش از دنیا و مرگش دعا کند و ایشان در جواب داییم اول این روایت را خوانده بودند: «اکثر اعمار امتی بین الستین و السبعین» (بیشتر عمرهای امت من بین ۶۰ تا ۷۰سال است) و بعد گفته بودند: هنوز زود است انشاالله ۶۳سالگی، سن مبارک حضرت رسول و حضرت امیر. مصاحبه‌شونده اینجای صحبت از من پرسید راستی شهید چند سالش بود که درگذشت؟ فکرکردم و حساب کردم دیدم بله دقیقاً ۶۳سال و دیدم اگر چندروز دیرتر از دنیا رفته بود از ۶۳سالگی خارج می‌شد.

آنجا دیگر فهمیدم این عدد عدد خاصی است و معنای خاص و مبارکی دارد برای زمان درگذشت، مخصوصا درمورد شهیدان.

سال ۹۸ که شهادت قهرمان ایران، شد دومین بهت عظیم زندگی‌ام، دوباره یاد این ماجرا افتادم و نگاه کردم دیدم بله، سردار شهید هم درست در ۶۳سالگی به شهادت رسید.

و این روزها پس از به هوش آمدن از خبر جانسوز شهیدان پرواز اردیبهشت، اولین چیزی چک کردم همین تاریخ تولد و شهادت بود، شگفت بود که رئیس جمهورِ شهید هم دقیقا در ۶۳سالگی به شهادت رسید.

در این تکرار اعداد هم قطعا نشانه‌ای است که کمترینش وجود نوعی پیوند و مناسبت است، حال اینکه دقیقا چیست را شاید در وقتی دیگر و در عالمی دیگر ببینیم و بشنویم، وقتی و عالمی که چشم‌هایمان بیناتر و گوش‌هایمان شنواتر باشند.

«تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش»
و
«جان‌پرور است قصهٔ ارباب معرفت
رمزی برو بپرس، حدیثی بیا بگو»

 

  • حسن صنوبری
۰۵
خرداد

https://bayanbox.ir/view/9128909628917282743/%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B1%D8%A6%DB%8C%D8%B3%DB%8C.jpg

بیا که ابر، صلایی به سوگواران زد
که مِه نشست و پرنده پرید و باران زد

دگر صدایی از آن کشتگان نمی‌خیزد
مگر نسیم که شیون به لاله‌زاران زد

نبود دشت و بیابان حریف غربت ما
دل از نهایت غربت، به کوهساران زد

 

***

بیا چو ابر بباریم بر جنازۀ گل
بیا که لشکر پاییز بر بهاران زد

«جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال»
فراق آمد و خنجر به دوست‌داران زد

جزای آنکه نبودیم قدردانِ بهار
تگرگ آمد و آتش به کشت‌زاران زد

دریغ از اینکه به تاوانِ ناسپاسی ما
اجل خدنگ، به سرهای حق‌گزاران زد

مگر که روز جزا شد که دست قهر خدای
شراره بر گنه ما گناهکاران زد؟!

خمید قد صنوبر، شکست قامت سرو
از آتشی که به گل، دست روزگاران زد

نزد فراق رفیقان و کین بدخواهان
چنان که بر دل ما داغ آن سواران زد

 

 

***

عجب ز مرحمتِ آن نگارِ کهنه‌سوار
که جای لشکر دشمن، به قلب یاران زد

به شاهراهِ شهادت چنان شتابان تاخت
که نقش تازه به آیین شهریاران زد

ز جام زهر نترسید و از بلا نگریخت
که گام در ره صاحب‌دلِ جماران زد

که ابر بود و زمانی بر این کویر گذشت
سپس پرنده شد و بال با هَزاران زد

 

 

نوشته شد، با اندوهِ شرم‌آگین، در بهار خونین ۱۴۰۳

 

  • حسن صنوبری