به بهانه ۲۹ آبان سالروز درگذشت منوچهر آتشی
تقدیر و تاریخ ادبیات تا الآن چنین خواسته که از شاگردان نیما و جریان شعر نوی فارسی بهجز چهار نفر، کس دیگری را بهرسمیت نشناسد. تقدیری که شاید مبارزه کودکانه با آن دور از خرد است. چه این مبارزه به حق باشد و تحقیق، چه ناحق باشد و به تقلا.
چنانکه میدانیم آنچهارستون شعر نو، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و احمد شاملو بودند. پیش و پس و همراه با این اسامی، اسمهای بسیار دیگری بودند –به تحقیق- یا هستند –به تقلا- که نتوانستند –گرچه بعضیشان بسیار میخواستند- از حاشیه جریان شعر نو به متن آن بیایند. اسمهایی چون سیاوش کسرایی، نصرت رحمانی، یدالله رویایی، محمد مشرف آزاد تهرانی، اسماعیل شاهرودی، محمد زهری، فریدون مشیری، رضا براهنی، محمدرضا شفیعی کدکنی و چهبسیار اسمهای دیگر.
اگر امیدی هم باشد برای این رفتن از حاشیه به متن، بیشتر به زندگان است. چه، آنان که روی در خاک کشیدند را داوران و نقادان و مخاطبان شعر بارهاوبارها داوریها کردهاند و به پروزینها سپردهاند؛ بنابراین اگر لقمه گلوگیر و آش دهانسوزی از اجاق آن نسل از شاعران نوگرا درمیان میبود، تا اکنون به سفره ذائقه مخاطب شعر امروز، رهنمون شده بود. اما زندگان را هنوز امیدی هست، ولو اندک. چه اینکه زندگی بزرگترین پرده بر دیدگان معرفت است. چیزی که از آن با عنوان «حجاب معاصرت» یاد میشود.
از آن اسمهای بهمتن درنیامده و در حاشیهمانده که دیگر در میان ما نیستند، یکی از درخشانترینها منوچهر آتشی است. آتشی با مجموعهشعر «آهنگ دیگر»ش که در سال 1339 منتشر شد واقعا آهنگی دیگر را در روزگار خود نواخت. مخصوصا با شعری که به همین نام در مجموعه او بود:
«شعرم سرود پاک مرغان چمن نیست
تا بشکفد از لای زنبقهای شاداب
یا بشکند چون ساقههای سبز و سیراب
یا چون پر فواره ریزد روی گلها
خوشخوان باغ شعر من زاغ غریب است
نفرینی شعر خداوندان گفتار
فوارهی گلهای من مار است و هر صبح
گلبرگها را میکند از زهر سرشار...»
شعری که در عین صلابت و جذابیت و رنگ و لعابی تازه، شاید آنقدرها هم بدیع نبود و در راستای صدای غالب شعر نوی آنروزگار و شعر بعضی دیگر از پیشکسوتان و همکسوتان شاعر بود. از جمله شعر معروف نصرت رحمانی که پنج سال قبل از مجموعه آتشی در دفتر شعر «کوچ و کویر» منتشر شده بود:
«شاعر نشدم در دل این ظلمت جاوید
تا شعر مرا دختر همسایه بخواند
شاعر نشدم تا دل استاد اگر خواست
احسنت مرا گوید و استاد بداند...»
و یا آنجا که آتشی سعدی را هدف تیرهای آتشین خود قرار میدهد طبیعتا یاد سطرهایی از افسانه نیما میافتیم که (ولو از زبان یک شخصیت) متعرض حافظ شده بود. باری، در آنروزگار شعر نیما و نصرت و خیلیهای دیگر در ذهنها روشنتر بودند اما بازهم شعر آتشی گل کرد و این شاید نبود مگر بهخاطر زبان سالم و محکم و جذابیتهای منحصر به فرد این شعر. گویا در آن شعر، آتشی حافظوار، جمعبندیکننده سخن و اندیشۀ همروزگاران خود شده است. (در کل اینگونه شعرهای «بیانیهوار» و آنهم با اظهار و اصرار به «نو، تازه، و جدید و دیگرگون بودن حرفها و شعرهای سراینده» از مشخصههای شعری آن عصر بوده است. چنانچه بسیاری از مجموعه شعرها هم نامی شبیه مجموعه «آهنگ دیگر» آتشی دارند. از جمله «تولدی دیگر» فروغ فرخزاد یا «هوای تازه» احمد شاملو)
از این دست شعرهای زیبا در قالبهایی مثل چارپاره و نیمایی مخصوصا در کارهای آغازین آتشی باز هم وجود دارد که شاید یکی از مشهورترینهایشان «اسب سپید وحشی» است. وقتی اینگونه شعرهای آتشی را بخوانیم واقعا از اینکه او با زبان، نبوغ، طبع شاعری توانمند و متفاوتی که با همشاگردیهایش دارد، چرا باز نتوانسته از حاشیه به متن برسد شگفتزده شویم.
پاسخ به نظر نگارنده، روشن است. آتشی شعلهای را که در پی نیما برافروختهبود بیش از دورهای کوتاه روشن نگاه نداشت و سر در پی شاملو و دیگر سپیدسرایان نونوارتر آن روزگار از طبع و طبیعت شاعری خویش دست کشید و نتیجه چیزی جز تقلیل آتشیِ تازهنفسِ شعر نیمایی به یک آتشیِ معمولی سپیدسرا نبود. بهجز مطالعه سیر شعرها، مطالعه سیر نقدهاونظرهای آتشی نیز این موضوع را آشکار میکند. از جمله این مستندات بخشی از سخنرانی دهه هفتاد آتشی در کنفرانس «سیرا»ی آمریکاست. فرض کنید، دهه هفتاد است، آمریکاییها یک شاعر روشنفکر، شناختهشده و نوگرای ایرانی را دعوت میکنند و موضوع کنفرانس هم «دموکراسی و موانع آن» است! طبیعتا اول و آخر کار روشن است! هم روشن است این کنفرانس چرا تشکیل شده و هزینهاش از کجا آمده و هم روشن است قرار است چه خروجیها و نتایجی داشته باشد. آتشی، شاعر باصفای ایرانی آنجا با حرارت و سرعت در همین مسیر از پیش تعیینشده میتازد و به اخوان به خاطر اینکه شعر نیما را «نوعی از شعر فارسی» میداند حمله میکند و این «نوعی از شعر فارسی» را تقابلی با «شعر نوی فارسی» عنوان میکند. آتشی عزیز در آن سخنرانی موسیقی و وزن شعر را تلویحا برآمده از ذهنهایی میداند که هنوز در چنگال ساختهای استبدادی اسیرند و با این تفسیر سطحی و سیاسیتزدهاش بین «شاعر ایرانی»، «دعوت به آمریکا»، «موضوع کنفرانس» و «سیر نزولی شعر خویش» یک جمعبندی کامل انجام میدهد!
به همین خاطر است که باوردارم اگر زندهیاد آتشی در شاعری همان راهی را که آغاز کرده بود ادامه میداد الآن جایگاه بسیار ارزشمندتری در شعر معاصر و در متن شعر نو داشت.
این یادداشت را در واپسین ساعاتِ منتهی به سالروز درگذشت منوچهر آتشی مینویسم چون هم آتشی را دوست دارم هم شعر فارسی را و امیدوارم یادی و فاتحهای باشد برای آن روح سرشار و سرکش.
باری، چنانچه گفتم آتشی در مقایسه با بسیاری از دیگر نیمکتنشینان و حاشیهنشینانِ شعر نو، مقام ارزشمندی دارد و هنوز هم قابل خواندن و یادگرفتن است. برای این مهم اما شاید بهتر از خواندن مجموعه اشعار، خواندن گزیده اشعار او، مخصوصا آن گزیدهها که توسط آشنایانِ شعرش گردآوری شده، مفید فایده باشد. گزیدههای بسیاری از شعر آتشی در نشرهای مختلف منتشر شدهاند که بسیاری از آنها را دوستان و شاگردانش انجام دادهاند. از جمله زندگینامه و گزیدهای که «فرخ تمیمی» با عنوان «پلنگ دره دیز اِشکن» فراهمآورده و یا گزیدهای که «محمدعلی سپانلو» با عنوان «اسب سپید وحشی» از شعر او جمع کرده است که از نظر نگارنده دومی گزیدهی خواندنیتری است. جدا از اینکه روز درگذشتِ آتشی، روز تولد سپانلوست!
انتشار نخست ۲۹ آبان ۱۳۹۷