پس از انتشار موسیقی و ترجمه ترانه «آندونیس» چند نفر سوال بهحقی پرسیدند که: «قصۀ آن یهودیِ توی متن ترانه چه بود؟ و اصلا آهنگ ضدآمریکایی را چه به دلسوزی برای یهودی؟» دیدم خوب است متنی درباب نسبت «تئودوراکیس» با قوم یهود و همچنین اسرائیل بنویسم که این ناگفتهها جایی ثبت شود.
اما قبلش به جای مقدمه، ماجرای ترانه را بگویم:
سرایش ترانه آندونیس در ایام مبارزات حکومت نظامی در دهه ۶۰ و ۷۰ اتفاق نیفتاده، بلکه مربوط به دهه ۴۰ است که یونان در اشغال نازیها بود (۴۴-۱۹۴۰). در کشور خودمان هم زیاد شده که ترانهای در ماجرایی (مثلا مشروطه) سروده شده و در روزگاری دیگر که شبیه آن روزگار بوده (مثلا انقلاب) شنیده شود؛ مثل ترانه «از خون جوانان وطن» عارف قزوینی. ماجرای آندونیس هم مربوط به وقتی است که نهتنها اسرائیل تاسیس نشده (تاسیسش: ۱۹۴۸) بلکه جهان تصوری از آن روی سکه یهود نداشته. آنچه در آن روزگار از یهودیان دیده میشد مظلومیت و گرفتاریشان زیر فشار فاشیستهای بیرحم بود.
«ایاکووس کامبانلیس» شاعر اثر در آن ایام اسیری یونانی بوده که برای کار اجباری در معادن سنگ به «ماوتهاوزن» فرستاده شده است. او آنجا آندونیس (یک کمونیست) را میبیند که به دیگران کمک میکرده از جمله روزی که یک یهودی از بردن سنگ خودش عاجز میشود و از آندونیس کمک میخواهد و آندونیس با سرپیچی از دستور آلمانها که نباید به هم کمک کنند به کمکش میشتابد و سنگ او را روی سنگ خودش میگذارد؛ و سرآخر سرباز وحشی آلمانی برای قدرتنمایی، یهودی را در همان راهپله میکشد. این خلاصه قصه است. شعر آن زمان سروده میشود و به عنوان نمونهای درخشان از «ادبیات مقاومت» محبوب میشود و در روزگاری دیگر دربرابر متجاوزانی دیگر با موسیقی «میکیس تئودوراکیس» بازتولید میشود که همان احساس مقاومت نوستالژیک را در مخاطب بازآفرینی کند.
نکتۀ دیگر این است که اسرائیل در سالهای نخست نهتنها چهرۀ درندهاش آشکار نشده بود، بلکه داعیۀ کمونیستی و کارگری داشت. حقیقت جنایتکارانۀ اسرائیل، به نظرم از انتفاضۀ اول (۱۹۸۷) برای عموم مردم غیرمسلمان جهان آشکار شد. یعنی اتفاقا در جنگهای درونی و ظلم به فلسطینیان، نه جنگ با اعراب.
✔اما اصل داستان: تئودوراکیس، یهود و اسرائیل
امروز در نظرسنجیها یهودستیزترین ملت اروپا آلمانیها نیستند، بلکه یونانیها هستند. همانهایی که در ترانه انقلابیشان برای یهودیان هم دل سوزانده بودند؛ علت این امر یکی نوع فعالیت خود یهودیان در دوران پس از کودتای یونان است و علت دوم حرفها و نظرات همین جناب تئودوراکیس سیاستمدار-هنرمند محبوب یونانی.
میکیس تئودوراکیس در سالهای مختلفی به خاطر حرفهایش شخصیت ضدیهود نام گرفت.
تئودوراکیس ابتدا هوادار جدی اسرائیل بود، مثل بیشتر کمونیستهای آن روزگار، سپس با درگیری بیشتر با موضوع رویکرد روشنفکرانه و میانمایهای در موضوع فلسطین پیدا کرد و صرفا هوادار گفتگوهای صلح بود و سپس در همین دوره کمکم به آنجا رسید که موسیقی ملی فلسطین را به پیشنهاد یاسر عرفات روی شعری از محمود درویش بسازد؛ و البته این به معنای دشمنی با اسرائیل نبود.
همراه یاسر عرفات، هنگام پخش موسیقی ملی فلسطین در پارلمان فلسطین، سال ۱۹۸۲
اما چهارمین دوره تفکر تئودوراکیس که مصادف با چند دهه پایانی عمرش بود رویکرد او کاملا عوض شد. آغاز حرفهای جنجالی و پرهزینهٔ او مربوط به سالهای انتفاضه دوم (آوریل ۲۰۰۲) بود، وقتی که ابتدا مقالهای علیه مظلومنماییهای بیش از حد یهودیان و اسرائیلیها درموضوع هولوکاست و نیز مظلومیت فلسطین نوشت که در هر سه روزنامه مهم یونان منتشر شد. او در بخشی از این مقاله مینویسد:
«اگر فلسطین را در چنگ فاتحان مدرن تنها بگذاریم، در را برای عبور تاریکترین نیروهای شناختهشده بشر به فردا باز میگذاریم».
چند روز بعد از انتشار این مقاله، تئودوراکیس چفیه بر دوش در کنسرت «همبستگی با فلسطین» در یونان حاضر شد و جنجالیترین سخنانش را گفت. او در آن سخنرانی -که به طور زنده پخش میشد- آریل شارون ( نخست وزیر وقت اسرائیل) را «هیتلر کوچولو» خطاب کرد و گفت:
«امروز یهودیان از جنایات نازیها تقلید می کنند... قربانیان سابق مسحورِ سرنوشت پیشین خود شدهاند...»
و گفت:
«ما همه فلسطینی هستیم».
تئودوراکیس حواسش به آهنگ محبوبش و «یهودی»ِ ترانه آندونیس هم بود، به همین خاطر همانجا گفت:
«آهنگهایی که ما درباره یهودیان رنجدیده در ماوتهاوزن نوشتیم هیچ ربطی به هیتلریستهای کنونیِ اسرائیل ندارد».
او همچنین در بخشی از سخنانش با برشمردن برندهای معروف تاکید میکند:
«امروز در همین یونان یهودیان کنترل مهمترین شرکتها و سازمانهای اقتصادی و رسانهای را در دست گرفته است.».
سخنرانی میکیس تئودوراکیس در کنسرت همبستگی با فلسطین در یونان سال ۲۰۰۲
مخصوصا از این جهت که چندی پیشتر افشاگریهایی درمورد «قاچاق اعضای بدن یونانیان توسط اسرائیل» در رسانهها منتشر شده بود، این سخنرانی احساسات ضداسرائیلی مردم یونان را به شدت برانگیخت. تا جایی که در روزهای بعد نماد هولوکاست در یونان توسط گروهی از مردم تظاهراتکننده ساقط شد. موج یهودستیزی و اسرائیلستیزی گسترش پیدا کرد و حتی تعدادی از مسئولان یونان هم حرفهایی علیه اسرائیل و لابیهای یهودی زدند (و در این موارد که اسرائیل برخلاف مورد قبلی زورش میرسید از طریق خود دولت یونان هردو مسئول عالیرتبه را از کار برکنار کرد).
همچنین اسرائیل و رسانههای آمریکایی انگلیسی جو رسانهای گستردهای را علیه تئودوراکیس راه انداختند که تئودوراکیس یک نژادپرست و ضد قوم یهود است تا این هنرمند یونانی منفعل شود و سکوت کند. تا حدی که دولت یونان بیانیه داد و گفت اظهارات تئودوراکیس را تایید نمیکند. یک هفته بعد که فشارهای سیاسی و رسانهای بسیار بالا گرفت هم، تئودوراکیس حاضر نشد حرف خود را پس بگیرد ولی حاضر شد توضیحی بدهد؛ او در بیانیه خودش گفت:
« اظهارات من متوجه دولت اسرائیل است نه مردم یهود. من همیشه در کنار ضعیفان، از جمله مردم اسرائیل بودهام؛ با اینحال کاملاً با سیاست شارون مخالفم و بارها بر این امر تاکید کردهام، همانطور که بارها نقش سیاستمداران، روشنفکران و نظریهپردازان یهودی آمریکایی برجسته در شکلگیری سیاست تهاجمی امروز بوش را محکوم کردهام».
باری، این همه ماجرا نیست، این فقط آغاز ماجرا بود، سال بعد باز یک جمله از تئودوراکیس جنجالی شد. ژانویه ۲۰۰۲ بود که جرج بوش عبارت «محور شرارت» (axisofevil) را علیه ایران، عراق و کره شمالی گفته بود و تئودوراکیس در نوامبر ۲۰۰۳ عبارت «ریشه شرارت» (rootofevi) را درباره یهود گفت. این حرف در تقابل با حرف بوش ضریب دوچندان گرفت و چندین برابر حرف سال گذشته فشار رسانهای را روی تئودوراکیس تشدید کرد. منظور او از یهود چیزی شبیه منظور قرآن از این کلمه بود: رهبران خدعهگر و سرمایهسالار یهودی، نه هر یهودی بیچاره در هر جای عالم. اما خب طبیعتا فرصتی دوباره پیدا شده بود تا به تئودوراکیس اتهام نژادستیزی بزنند.
در میان آنهمه رسانه غربی که به او حمله میکردند و در شرایطی که میکیس تئودوراکیس به طور جدی محاصره شده بود، روزنامه اسرائیلی هاآرتص مصاحبه مفصل و هوشمندانهای را با تئودوراکیس تدارک دید که ضمن احترام به او، ضمن یادآوری سوابق دوستی اسرائیل با این هنرمند محبوب جهانی، او را به نوعی منفعل کند و به عذرخواهی یا پس گرفتن عقایدش بکشاند. اما پاسخهای هوشمندانه تئودوراکیس به مصاحبهگر خود موج دیگری علیه اسرائیل شد. تئودوراکیس در این مصاحبه که قرار بود آشتی او با اسرائیل باشد حرفهایی علیه اسرائیل و یهودیان زد که بینظیر بود. مهمترینش بخشی بود که او با نگاهی تاریخی-روانکاوی اصلا وجود یهودستیزی در جهان امروز را منکر شد و با تحلیلی دقیق گفت این یک برساختۀ ذهن مازوخیستی یهودیان است که دوست دارند به دروغ احساس قربانیبودن و مظلومبودن بکنند تا با اتکا به این احساس هرگونه جنایتی را برای خود مشروع بدانند. و البته تحلیلهای روانکاوانۀ دیگر و نیز حرفهای شجاعانۀ دیگری از جمله اینکه یهودیان بخش اعظم اقتصاد و رسانهها و حتی دولتهای همه جهان را مدیریت میکنند، و حتی:
«از آنجا که صادقانه داریم صحبت میکنیم، چیز دیگری را هم به شما خواهم گفت. قوم یهود اکثر ارکستر سمفونیکهای بزرگ جهان را هم کنترل میکنند. هنگامی که سرود ملی فلسطین را نوشتم، سمفونی بوستون در حال برنامهریزی برای تولید آثار من بود؛ سمفونیای که کنترل آن توسط یهودیان قرار داشت. سرانجام آنها اجازه ندادند که کنسرت ادامه یابد. جدا از اینکه از آن پس من اصلا نتوانستم با هیچ ارکستر بزرگ دیگری کار کنم. پس از موسیقی فلسطین آنها همه از من سربازمیزنند».
این حرفها را اگر یک آهنگساز درجه سۀ ایرانی بزند همه میدانیم مسئله چیز دیگری است؛ اما این حرفها سخنان یکی از بزرگترین موزیسینهای دنیاست که معتبرترین جوایز شرق و غرب عالم را در کارنامه خود دارد. او در بخشهای دیگر صحبتش در کل ماجرای ۱۱سپتامبر تشکیک میکند و از تسلط یهودیان بر سیاست آمریکا حرف میزند و میگوید:
«من معتقدم که جنگ آمریکا در عراق و نگرش تجاوزکارانه به ایران به شدت تحت تأثیر سرویسهای مخفی اسرائیل است».
شاید روزی این مصاحبه را به طور کامل ترجمه و منتشر کردم.
همراه یانیس ریتسوس در یک همایش مربوط به فلسطین، سال ۱۹۸۱
این زدوخوردها تا پایان عمر پر تلاطمِ میکیس تئودوراکیس بین او و لابیهای اسرائیلی ادامه داشت. از یک سو تئودوراکیس طعنه میزد و از سویی برای او محدودیتی جدید اتفاق میافتاد. از جمله مدتی پس از همین مصاحبه بود که دولت اتریش کنسرت همه ساله او به یاد قربانیان ماوتهاوزن را برای همیشه لغو کرد. تئودوراکیس در واکنش به این اقدام اتریش بیانیهای درمندانه منتشر کرد و در پایان آن گفت:
«من بار دیگر به وضوح میگویم: یهودستیز نیستم، اما همانقدر که از یهودستیزی متنفرم از صهیونیزم متنفرم».
در سالهای بعد وقتی قرار بود همایش بزرگی به نفع صهیونیستها با میزبانی دولت یونان برگزار شود تئودوراکیس با هشداردادن و آگاهسازی مردم برنامه اسرائیلیها را بههم زد و همایش لغو شد. مدتی بعد نخست وزیر را به خاطر گفتگو با نتانیاهویی که قاتل کودکان فلسطینیاش میدانست به شدت نکوهش کرد.
سال ۲۰۱۰ انزجار و ناراحتی خود را از جنایت تازه اسرائیل علیه نیروهای حافظ صلح در غزه اعلام کرد و دولت و وزیر دفاع یونان را متهم کرد که «ریاکارانه حمله اسرائیل را محکوم کردند» و افزود:
«دولت ما دوباره در مدت کمی دست در دست اسرائیل روی این اقدام جنایتکارانه هم که باعث شرمساری همه مردم و کشورهای آزاد است سرپوش خواهد گذاشت».
سال ۲۰۱۱ در نشست مهمی در شهر سالونیک گفت:
«آمریکا، اسرائیل و عوامل لابی آمریکایی-یهودی مسئول بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جهانی هستند.»
و باری دیگر در واکنش به تهمتهای یک نهاد یهودی که او را به یهودستیزی متهم کرده بود ضمن برائت از این عنوان و یادآوری سوابق حمایتهایش از یهودیان گفت:
«من هستم! گرچه با تعصب و هرگونه عمل خودسرانه، خشونت و نفرت از هر کجا که می آید مخالفم؛ اما من هستم؛ در کنار تمام مستضعفان و ضعیفان مانند فلسطینیها، زنان و کودکان لبنان و غزهٔ در محاصره، هستم و خواهم بود!».
میکیس تئودوراکیس سال ۲۰۱۳ در اوج حملات داعش به سوریه در مصاحبهای خواندنی گفت:
«هدف مجریان سناریوی حمله به سوریه همانند گذشته قتلعام ملت سوریه و تامین منافع مالی و نظامی قدرتهای سلطهگر است و جهان نباید در مقابل اینگونه جنایات آشکار علیه بشریت ساکت بنشیند.»
او در همین مصاحبه میگوید:
«در جریان یکی از سفرهایم به پاریس برای مداوای فرزندم مشاهده کردم که شماری از نیروهای ایرانی جنگ با صدام در یکی از بیمارستانهای فرانسه بستری شدهاند. در این بیمارستان مجهز، ایرانیانی که بر اثر حمله شیمیایی شهید شده بودند، یک طرف و آنانی که بر اثر گازهای شیمیایی دچار سوختگی شده بودند در طرف دیگر در حال مداوا و بررسیهای دقیق بودند و برخی از سازندگان مواد و سلاحهای شیمیایی از طریق آزمایشگاه این بیمارستان از نتیجه تولیدات خود مطلع میشدند تا در جهت افزایش قدرت کشندگی آنها اقدام کنند!»
و و و ...
خداوند روح سرکش و آزاده و بیقرار او را با آزادهترین بندگان خویش محشور کند که گرچه نام اهل حقیقت را نمیدانست ولی عمری با مرامِ اهل حقیقت زیست.
نوشتۀ مرتبط:
۲۱ آوریل ۱۹۶۷ نظامیان وابسته به آمریکا با طراحی سازمان سیا در یونان کودتا کردند. یک ماه قبل از انتخاباتی که پیشبینی میشد پیروزش یک چهرۀ ضدآمریکایی است: ذبح دموکراسی در سرزمین دموکراسی. حکومت سرهنگها قرار بود صرفا یک دورۀ کوتاه باشد، اما با چراغ سبز آمریکا کودتاگران ۷سال هولناک حکومت کردند. ۷سال خفقان وحکومت پلیسی همراه با کشتار و زندان و تبعید و شکنجه. سرآخر هم نه مبارزان چپ پیروزشدند نه کودتاگران راست بیخیال؛ جنگ با ترکیه علت فروپاشی سرهنگها شد.
۴سال پیش از کودتا لمبراکیس سیاستمدار محبوب ضدآمریکایی ترور شد. این ترور بر بسیاری از جوانان مبارز یونانی تاثیری عمیق گذاشت. «میکیس تئودوراکیس» آهنگساز نابغۀ یونانی که در دهه ۴۰ سابقۀ مقاومت در برابر تهاجم و مداخله نیروهای خارجی (ایتالیا و آلمان و انگلیس) را داشت، تحت تاثیر این ترور ، جنبش سیاسی جوانان لامرباکیسیس را راهاندازی کرد و در مدت کمی توانست افراد بسیاری را با محوریت سوسیالیسم، استقلال یونان و ضدیت با آمریکا گردآورد. پس از کودتا اوضاع برای تئودوراکیس سخت شد؛ به فعالیت زیرزمینی روی آورد اما به سرعت بازداشت شد و سپس شکنجه و اردوگاه کار اجباری و تبعید و...
هنرمند نابغۀ یونانی دیگر «کاستا گاوراس» بود که در واکنش به هر دو تهاجم آمریکاییها (یعنی ترور و سپس کودتا) شاهکار سینمای سیاسی یعنی فیلم «زد» (۱۹۶۹) را ساخت. آهنگساز فیلم تئودوراکیس شد. زد جهان هنر و سیاست را تکان داد. فیلم و موسیقیش هردو در سراسر جهان درخشیدند و الهامبخش دیگر حرکتهای ضدامپریالیستی شدند. با اینکه در زد صراحتا اسمی از یونان برده نشده، پخش فیلم گاوراس هم مثل شنیدن موسیقیهای تئودوراکیس در یونان ممنوع شد. تا پایان عمر دولت کودتا. در حالیکه کشورهای دیگر مرزبهمرز این فیلم و موسیقی را انعکاس میدادند. البته جز کشورهای ذلیل آمریکا. جالب است که فیلم جایزه اسکار را برد اما در همین آمریکای اسکاردهنده هم مثل خود یونان تا پایان عمر دولت کودتا اجازه نمایش پیدا نکرد. در ایران هم تا قبل از سقوط پهلوی خبری نبود و اولین نمایشش مربوط به سالهای ابتدای انقلاب بود.
تم اصلی موسیقی زد، قطعۀ آندونیس همان آهنگ محبوب و حماسی بود که جزو نمادهای اعتراض علیه رژیم دستنشاندۀ آمریکا شد و شنیدنش در دوران حکومت نظامی جرمی سنگین بود. با سقوط دولت کودتا در ۱۹۷۴ تئودوراکیس نسخۀ باکلام این آهنگ را با صدای «ماریا فارانتوری» و شعر «ایاکووس کامبانلیس» در حضور جمعیت شگفت هواداران در ورزشگاه کارایسکاکیس یونان اجرا کرد. فیلمی که میبینید همین اجراست.
شعر کامبانلیس برآمده از خاطرۀ کمک یک کمونیست یونانی به یک یهودی در اردوگاه کار اجباری آلمانهاست. برای زیرنویس از روی متن انگلیسی ترجمهاش کردم، بعد دیدم احمد شاملو هم ترجمه کرده، اما وقتی مقایسه کردم دیدم جناب شاملو چندان وفادار به متن نبوده و بیشتر ترجمه آزاد انجام داده. لذا به متن خودم بسنده کردم.
همکاری گاوراس و تئودوراکیس در شاهکار ضدآمریکایی دیگری به نام «حکومت نظامی» (۱۹۷۲) هم تکرار شد. در این فیلم هم موسیقی تئودوراکیس بینظیر بود، مخصوصا قطعۀ مشهور «پائولا . 11099». و این فیلم هم تا پایان دولت کودتا در یونان دیده نشد و البته «حکومت نظامی یونان» تنها یکسال پس از «حکومت نظامی گاوراس» دوام آورد (این فیلم را قبلا برایتان معرفی کردهام).
گاوراس در مدت اندکی فاصله خود را با کمونیستها زیاد کرد، اما تئودوراکیس همچنان عضو حزب کمونیست یونان ماند و حتی در وصیتنامه هم اعلام کرد دوست دارد به عنوان یک کمونیست از دنیا برود. و البته او خیلی بیشتر و مستقیمتر از گاوراس در فعالیتها و مناصب سیاسی حضور داشت و واقعا یک هنرمند-سیاستمدار بود تا یک هنرمند سیاسی.
و البته نگرش تئودوراکیس و کلا کمونیسم در یونان تفاوتهای زیادی با نسخههای شرقیتر داشت؛ چه اینکه یونانیها بیشتر دنبال حفظ منافع و استقلال ملی خودشان بودند و بیرون از مرزها هم به جای دخالت در امور کشورها، از استقلال و آزادی ملتها در برابر آمریکا دفاع میکردند، که کنشهای تئودوراکیس در شیلی و فلسطین گواه همین نکته است.
دانلود اجرای تصویری و با کلام آهنگ آندونیس با صدای ماریا فارانتوری (1974) + ترجمه در زیرنویس
دانلود نسخه بی کلام موسیقی فیلم زد (1969)
موسیقی میتواند صدای فریادهای خاموش یک ملت باشد ...
برخلاف اندیشه بسیاری از اهالی اندیشه، دین و سیاست، موسیقی میتواند و توانست. «احمد علی راغب» _که اینک راهی آسمان شد_ این را ثابت کرد.
موسیقی میتواند به ترور شلیک کند. هنر میتواند پرچم خونخواهی را بالا ببرد. وقتی رئیس جمهور و نخست وزیر محبوب مردم ایران رجایی و باهنر توسط نوکران آمریکا ترورشدند، وقتی نفس یک ملت در سینه حبس شد و بغض گلو را تا خفگی پیش برد، این موسیقی احمدعلی راغب بود که راه بغض را برای گریستن و زندهماندن و مبارزه باز کرد. نیز آنگاه که بزرگ متفکران انقلاب اسلامی مطهری و مفتح هدف ترور شخصیتی و سپس ترور فیزیکی منافقان کثیف قرار گرفتند موسیقی راغب بود که پیکر خونین شهیدان را روی دست گرفت.
اما جدا از وقت اندوه، موسیقی راغب حماسهخوان روزهای پرافتخار پیروزی مردم ایران هم بود. آواز کودکان، ترانهٔ روستا و نغمۀ نیکوکاری این مردم نیز بود. پس اگر بگوییم موسیقی راغب صدای غم و شادی مردم مظلوم ایران در این ۴۰سال بود، اگر بگوییم راوی مجاهدتها و مبارزههای دوران انقلاب بود، اگر بگوییم صدای تمام شهیدان این سرزمین بود دروغ نگفتهایم. و با توجه به حجم بسیار آثار درخشان و محبوبش در بین توده مردم، اگر بگوییم راغب «موفقترین آهنگساز عصر انقلاب» بود اغراق نکردهایم. (احترام استادانی چون زندهیاد لطفی، علیزاده و شاهنگیان در جای خود محفوظ).
فکر نمیکنم هیچ آهنگسازی تا این میزان در میان شهیدان (چه شهیدان عصر انقلاب چه شهیدان دوران دفاع مقدس) محبوب باشد و آهنگ هیچ آهنگسازی تا این اندازه در جبههها و راهپیماییها پخش شده باشد. وقتی این را اضافه میکنم به صفای شخصیتی، پاکیزگی درونی، تواضع، تدین، دنیاگریزی و شهرتگریزی او، مطمئن میشوم امشب شهیدانی با لباسهای خاکی جبههای، سوار موتورهای هوندای پرندهشان به استقبال پیرمرد آمدهاند.
ده اثر از بهترین آثار مرحوم راغب به انتخاب بنده:
۱. بانگ آزادی (این بانگ آزادی است کز خاوران خیزد)
۲. خجسته باد این پیروزی (از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما) ---> دانلود
۳. آمریکا آمریکا (آمریکا آمریکا ننگ به نیرنگ تو)
۴. راه رجا (هر دم از این رهگذار رهگذری میرود) ---> دانلود
۵. شهید مطهر (ای مجاهد شهید مطهر)
۶. نادعلی (مظهر مهری و وفایی علی)
۷. امداد (الا که داری ز فیض باری توان و قدرت به جسم و جان) ---> دانلود
۸.سرود بابا خون داد (بابا آب داد دیگه شعار ما نیست، بابا خون داد)
۹.سرود همشاگردی سلام (آغاز سال نو با شادی و سرور)
۱۰.سرود مدرسهها وا شده
برای مطالعه بیشتر: سال گذشته کتاب «بانگ آزادی» مجموعه خاطرات مرحوم راغب به کوشش محسن صفاییفرد، مهدی چیتساز و مرتضی قاضی منتشر شد
جستاری پیرامون تازهترین اثر موسیقایی استاد محمدرضا علیقلی *
محمدرضا علیقلی، نابغۀ رنگهای گوناگون موسیقی امروز ایران، پس از سالها با آلبوم قدرتمند دیگری به سوی مخاطبان موسیقی جدی و هنری آمده است. پوئم سمفونیک «ناصر» اثر تازۀ علیقلی بار دیگر میخواهد از جنگ و دفاع هشتسالۀ ایرانیان سخن بگوید. اثری که در همین ابتدای انتشار با استقبال خوب مخاطبان موسیقی مواجه شده است و هفتمین آلبوم پرفروش سال جاری است.
پیش از این در یادداشتی نوشته بودم: علیقلی با ساخت بیش از ۲۰۰ موسیقی فیلم (که ۹۰% آنها موسیقی سینمایی بودند) از پرکارترین سازندگان موسیقی فیلم در جهان است. با ۱۶بار نامزدی سیمرغ بلورین موسیقی در جشنواره فیلم فجر و ۵بار برگزیدهشدن آثارش در این جشنواره، رکورددار هردو بخش و از پرافتخارترین آهنگسازان ایران است. نوشته بودم: امتیاز او نسبت به بسیاری از هنرمندان این است که همهفن حریف است، اینکه که محدود به یک فضای ساختاری یا محتوایی نیست. علیقلی همانقدر در موسیقی فیلم کودک و نوجوان درخشان است که در موسیقی فیلمهای عرفانی. همانقدر در موسیقی فیلمهای اجتماعی قدرتمند است که در موسیقی فیلمهای ژانر جنگ و دفاع مقدس. از موسیقی «کلاهقرمزی»ها یا «مدرسه موشها» که از شاهکارهای موسیقی کودک و نوجواناند تا موسیقی «افق»، «پناهنده»، «روبان قرمز»، «سیمرغ» و «خاک سرخ» که از بهترینهای موسیقی جنگ هستند تا «اینجا چراغی روشن است»، «زیر نور ماه»، «قدمگاه» و «خیلی دور خیلی نزدیک» که از آثار درخشان موسیقی اجتماعی و عرفانی مدرن امروزند. از «من غریب خلوت تنهاییام» تا «تولد عید شما مبارک». و البته جدا از موسیقی فیلم، در موسیقیهای مستقل یا نماهنگها نیز موفق است: چه بسیار نماهنگهای آموزشی و نوجوانانه عالی از علیقلی در خاطراتمان داریم، از کاری مثل نسخۀ موزیکال شعر «روباه و کلاغ» کتاب درسی تا آن مجموعه فوقالعادۀ «روزهای هفته».
وقتی این پیشینه را مرور میکنیم میبینیم با یک آهنگساز کمتوان یا جوان و جویای نام طرف نیستیم که حاضر باشد برای شهرت یا ثروت یا حتی تفنن به سفارش این و آن، اثری بسازد. از طرفی حوزۀ جنگ و موسیقی دفاع مقدس برای او عرصۀ تجربهنکرده و نویی نیست که علیقلی برای تجربه بخواهد سری هم به این سامان بزند. علیقلی در سیمرغ و خاک سرخ و انبوهی کارهای منتشرشده یا نشدۀ دیگر سازهایش را با نغمۀ جنگ کوک کرده است و مخاطبانش را پیدا کرده است. بیرون از عالم موسیقی فیلم نیز با آلبومی مثل «با نوای کاروان» ادای دین شخصی و قلبی را به جنگ و نغمهها و شهیدانش کرده است. پس در جهان موسیقایی این هنرمند ناصر چیست؟ یا بهتر و دقیقتر است بپرسیم: ناصر کیست؟
قبل از پاسخ به این پرسش دشوار ابتدا کمی از ساختار آلبوم سخن بگوییم:
ناصر یک پوئم سمفونیک با هشت موومان است. پوئمیکبودن این سمفونی در ظاهر فقط بسته به یک بیت شعر است. این بیت شعری است از کتاب گلستان، سعدی شاعر بزرگ قرن هفتم و تنها کلامی است که در آوازها شنیده میشود: «ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز | کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد». اما اگر از ظواهر بگذریم و تعریف عمیقتری از یک پوئم سمفونیک داشته باشیم، ما به ملاقات شعرهای دیگری هم در این سمفونی میرویم، اما از حنجرۀ سازها. در این سمفونی، نغمههای تعدادی از آهنگها، سرودها و نوحههای محبوب دوران جنگ و همچنین نوحههای مشهور عاشورایی حضور دارند که بدون ادای کلام نیز، شعر خود را در ذهن مخاطب اثر تصویر میکنند. این نغمات و شعرهای غیرآوازی، مثل نغمات حاضر در پوئم سمفونیک «آب تشنه» و آلبوم ارکسترال «با نوای کاروان» حضوری محوری و اصلی ندارند، بلکه این نغمات چون خردهروایتهایی هستند که در خدمت روایت اصلی سمفونی هستند. این قطعات گرچه در آن آثار پیشین موضوع نمایش بودند، اینجا بازیگران نمایشاند. نکتۀ دیگر این است که پوئم سمفونیک ناصر را میتوان از آثار برجسته موسیقی توصیفی دانست، اما نه با تعاریف معمول این موسیقی. چه اینکه در این سمفونی بدون حضور یک منظومه شعری یا یک متن داستانی اتفاق میافتد، داستانی با آغاز و انجام، با شخصیتپردازی و فضاسازی، با پیرنگ موسیقایی و داستانی شامل گرهافکنی، گسترش، تعلیق، نقطه اوج و گرهگشایی در این موسیقی روایت میشود ولی فقط با استفاده از زبان موسیقی.
موومان نخست که نام «مقدمه» را بر خود دارد، با زمان ۹دقیقه و ۲۵ثانیه طولانیترین قطعۀ این آلبوم موسیقایی است و به نوعی میتوان آن را پیشدرآمد و اوورتور این پوئم سمفونیک به حساب آورد. اوورتوری که از منجسمترین و زیباترین اوورتورهایی است که در سالهای اخیر شنیدهایم و به نظرم بهجز طولانیبودنش، بهخاطر آغاز و انجام داشتنش و نیز غنای موسیقاییاش، بهتنهایی هم میتواند یک پوئم سمفونیک به حساب بیاید. این اوورتور تا حدودی طرحی کلی از آلبوم و بیشتر قطعاتش به دست مخاطب میدهد؛ از جمله رنگبندیسازها و تنوع نغمات و تکنیکها. در این قطعه چند نغمۀ مشهور مربوط به دوران جنگ به عنوان بازیگران اصلی نمایش معرفی میشوند، اما پایانبخش آهنگ، نغمۀ زیبا و دلپذیری است که از ساختههای خود استاد علیقلی در موضوع جنگ و شهادت است.
در موومان دوم با نام «آغاز» ابتدا نغمۀ محوری و تم اصلی سمفونی با شیپور نواخته میشود و سپس موسیقی، ضربی حماسی و تمپویی تند به خود میگیرد و شروعی نفسگیر را رقم میزند. این موومان هم چون موومان نخست از قطعات بسیار دلپذیر این سمفونی است. حماسینواختههای این موومان روایت و داستان سمفونی را آشکار و آغاز میکند و شیپور جنگ را به صدا در میآورد. اگر بخواهیم با نگاههای چون نشانهشناسی، تحلیل محتوا و یا روایتشناسی پوئمسمفونیک را بررسی کنیم، این سمفونی در بطن خود یک قصه دارد، یعنی با نگاه دقتآمیز میتوان لحن روایتگرانهای را هرچند کاملا غیرمستقیم، غیرقطعی و غیرواضح در پس نغماتش تشحیص داد. با چنین فرضی این موومان موومانِ روایت انقلاب مردم مسلمان ایران در سال ۱۳۵۷ است. مهمترین نشانه برای این مدعا نیز حضور نغمهای بازآفرینیشده و تاحدی تغییردادهشده از آن روزگار در بخشی از موومان است. نغمهای که زمانی احمدعلی راغب آن را با شعر حمید سبزواری و آواز محمد گلزیر ساخته بود: «این بانگ آزادی است کز خاوران خیزد | فریاد انسانهاست کز نای جان خیزد». البته که بدون پیشفرض، شنیدن و شناختن این نغمه در دل نغمههای لایهدرلایۀ این موومان کار آسانی نیست.
موومان سوم با نام «حیرت» بیشتر از حماسه، ابعاد تلخ، هولانگیز و رنجآور جنگ را مینوازد. این موومان نیز از جمله موومانهای آلبوم است که قدرت فضاسازی و تصویرگری بسیار بالایی دارد. همچنین میتوان گرهافکنی پیرنگ موسیقی را در این موومان مشاهده کرد. وقتی هنگام گوشدادن این قطعه چشمانم را بستم، ناخودآگاه صحنۀ ویرانی خانهها، تاریکی آسمان، دودها، شعلهها، کشتار شهروندان بیگناه و سوختن نخلها پیش چشمم مجسم شد. یکی از نتهایی که در این قطعه تکرار میشود به معنای واقعی کلمه دلهرههای زمان موشکباران هواپیماهای بعثی را در دل شنونده زنده میکند. این نغمه، نغمهای نیست که انسان دوست داشته باشد زیاد بشنود. با همان نگاه روایتشناسانه و نشانهشناسانه این موومان راوی آغاز حملۀ رژیم بعثی عراق به مرزهای ایران است.
موومان چهارم اما بهنظرم کار اصلی و شاهکار استاد علیقلی در این آلبوم است. من موومانهای «مقدمه»، «آغاز» و «پایان» را نیز بسیار دوست میدارم و ماندگار میدانم، اما این قطعه چیز دیگری است. اینجا بعد از سالها موسیقی ایرانی شنوندۀ یک بافت پلیفونیک و موسیقی چندصدایی باشکوه است. در ارکستراسیون تمام موومانهای این سمفونی سازهای ایرانی نیز حضور دارند، اما در این قطعه یک ساز حماسی و عرفانی یعنی دف آغازگر و ضربدهندۀ اصلی موومان است و با زیبایی و معناشناسی درخشانی حضور دارد. دف سمفونی را آغاز میکند و آنگاه ساختار معنامندِ کنترپوانتیک خودنمایی میکند. نقطۀ اوج داستان این سمفونی توصیفیروایی و نهایت هنرمندی و کارگردانی استاد علیقلی در همین قطعه است. کارگردان کنترپوانها و بازیگرانش را فرا میخواند. این موومان، این پردۀ نمایش جدا از نغمات اختصاصیاش چهار بازیگر میهمان دارد که سهتایشان در نیمۀ اول نمایش با هم روی پرده میروند و با استفاده از شگردهای کنترپوانی، هارمونیِ یگانه و تکاندهندهای را میآفرینند. آن سه نغمۀ میهمان، آن سه بازیگر پیرسال و خاطرهانگیز اینهایند، نخست: «با نوای کاروان»، دوم: «منتظریم کی شب حمله فرا میرسد» و سوم: «ای لشگر صاحبالزمان آمادهباش آمادهباش». البته که بدون کلام. پیش از این هم در تمام سمفونیهای مشابه دیگر استادان ایرانی در موضوع جنگ و دفاع مقدس، نوحهها و نغمههای قدیمی بهکارگیری و بازآفرینی شده بودند، اما در هیچکدام شاهد یک پلیفونی نبودیم، آنهم با چنین هارمونی و هماهنگی باشکوهی. این سه قطعه اولا همه مربوط به روزگار دفاع مقدس هشتساله هستند، ثانیا هر سه را معروفترین و مهمترین نوحهخوان و حماسهخوان آن روزگار یعنی صادق آهنگران اجرا کرده است، ثالثا هر سه شعری با یک موضوع دارند، یعنی عزم نبرد و اعزام برای رفتن به جبهه و عملیات دفاع از مرزهای ایران، اما با اینحال سه شعر و سه نغمه و سه فضای مستقل و مجزا دارند. علیقلی با انتخابی هوشمندانه از میان آنهمه نوحه و سرود و موسیقی دوران جنگ این سه برادر همخون را پیدا میکند و کنار هم مینشاند. رابعا هر سه بسیار محبوب و مشهور و خاطرهانگیزاند در حافظۀ شنیداری مردم ایران. تا اینجای کار فقط از هارمونی معنایی و حسی گفتم. پنجمین هارمونی این قطعه، تازه در موسیقی و آهنگسازی علیقلی اتفاق میافتد. از اینجا به بعدش دیگر زبان من از بیان ناتوان است. شنونده، شنوندۀ باهوش و گوشِ تربیتشده، خود باید با دقت بشنود، خود باید با گوش خود تماشا کند که آهنگساز نابغه چگونه از همراه ساختن این سه ملودی یک موسیقی جدید با یک هارمونی باشکوه و یگانه را نواخته است و چگونه در اوج آن موسیقی فرازمند به تم اصلی سمفونی میرسد.
داخل پرانتز بگویم، من یک فانتزی خاص دارم برای خودم. فانتزیِ انتخابِ جایگاه ابدی. گاهی در زمانهایی در مکانهایی آنقدر تحت تاثیر قرار میگیرم که در دل آرزو میکنم کاش همانجا بمیرم، چه همان وقت چه وقتی دیگر. مثلا در بین درختان جنگلی رازآمیز و باشکوه، یا بر ماسههای ساحلی زیبا، یا در خلوت یک معماری قدیمی، یا حیات یک امامزادۀ دنج و باصفا یا در صحن حرمی مطهر ... هنگامِ گوشدادن به این سمفونی برای اولینبار یک مکان انتزاعی و موسیقایی را نیز برای سفر ابدی پسندیدم. هربار که این آلبوم را گوش میدهم میبینم یکی از زیباترین و دلخواهترین جایها برای آغاز ابدیت، سه دقیقه و سی ثانیۀ نخستِ موومان چهارم سمفونی ناصر است.
در نیمۀ دوم موومان دف از حرکت بازمیایستد و علیقلی با تمپویی سریعتر سراغ ملودی شاهکار قدیمی خود یعنی سبکبالان میرود. نغمهای که آنهم از نظر محتوایی وامدار نوحهخوانی آهنگران است که نخستینبار شعری از قادر طهماسبی را پس از اعلان قطعنامه اجرا کرد؛ هرچند نغمهپردازی و آهنگسازی آن آهنگ تماما از خود علیقلی بوده است، اما این اشتراک نیز در هارمونی معنایی موومان موثر است. این همان بازیگر میهمان چهارم است که جداگانه روی پرده آمده و همین جدایی نیز بیدلیل نیست. سه نغمۀ نخست، نغمۀ روزگار جنگ و دفاع و حماسه است و در فضاسازی همین مفاهیم نواخته شدند و این چهارمی نغمۀ روزگاران پس از جنگ و حسرت جاماندگان از شهادت و رشادت است و به همین خاطر در فضاسازی و رنگبندی موسیقایی دیگری به گوش میرسد. با آنچه تا الآن توضیح دادم، عنوان «دفاع» برای این موومان عنوان دقیق و قابل دفاعی است و حتی علیقلی به خاطر همین یک موومان میتوانست نام این پوئم سمفونیک را سمفونی دفاع یا سمفونی دفاع مقدس بگذارد. چه اینکه در این اثر، دفاع هشتسالۀ ایرانیان از مرزهایشان و خاطرات حسبرانگیز شنیداریشان به هنرمندانهترین روشها ثبت موسیقایی شده است. البته که لذت کامل بردن و فهم ظرائف این موومان سمفونی، گوشِ تربیتشده میخواهد و شاید هر شنوندهای در چندبار شنیدن نخست حق شنیدن را ادا نکند و آمیزش و حرکت خطوط موازی ملودیها را از هم تشخیص ندهد. بله این موومان از سنخ رطلی گران است: «تا چهها بر سر و دستار حریفان گذرد | زان میتند که در رطل گراناست امروز».
موومان پنجم نام «آرامش» بر خود دارد. منِ مخاطب عام حس میکنم نام «تکاپو» برای این موومان مناسبتر بود! یا دستکم «در جستوجوی آرامش» یا «به خاطر آرامش». چه اینکه آرامشی در این موومان وجود ندارد. چهبسا از منظر داستانی این بخش تعلیق بهحساب آید. چه اینکه در نیمۀ اول هیجان و اضطراب و حماسه را تجربه میکنیم، یعنی جنگ را و نیمۀ دوم اندوه و دریغ را. شاید فقط دقیقۀ پایانی این قطعه است که با استخدام و بازیگرفتن از ملودی «ممد نبودی ببینی» تا حدی به سمت آرامش حرکت میکنیم. فضاسازی نغمهپردازی دو موومان ششم (شهادت) و هشتم (پایان) بیشتر به آرامش نزدیکاند.
موومان ششم با نام «شهادت» تداعی کنندۀ مفاهیمی چون شهادت، بهشت، آرامش و ابدیتاند. بهخصوص فضاسازی ابتدای این قطعه تا حدی یادآور ارکستراسیون و فضاسازیهای موسیقیهای پیشین علیقلی بهویژه «سیمرغ» است. پس از فضاسازی اولیه، موسیقی با تم اصلی و اختصاصی آلبوم پیدا میکند و سپس سراغ نغمههای دیگر میرود. در این موومان برخلاف موومانهای دیگر سمفونی، از نغمهها و ملودیهای دوران جنگ یا انقلاب استفاده نشده، بلکه دو بازیگر اصلی و دو نغمۀ استخدام شده یکی نغمهای ملی و دیگری نغمهای مذهبی است. روی نغمۀ نخست که تصنیفی قدیمی است بعضی آهنگسازان (مثل محمدرضا لطفی و جلیل عندلیبی) این غزل حافظ را گذاشتهاند: «ما سر خوشان مست دل از دست دادهایم» و بعضی دیگر (فریدون شهبازیان) این غزل «بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید». نام این ملودی و نخستین سازندهاش معلوم نیست. استاد شهبازیان در اطلاعات آلبوم «شور عشق» در توضیح قطعۀ «محرم راز» نوشته «بر اساس ملودی نغمه»؟! که من منظورشان را متوجه نمیشوم و زندهیاد استاد لطفی در اطلاعات آلبوم «چشمۀ نوش» در توضیح قطعۀ «سرخوشان مست» نوشتهاند «تصنیف قدیمی»؟! و جایی هم در گذشته خوانده بودم آهنگ قدیمی نیست و از ساختههای استاد محمدعلی کیانینژاد است اما اکنون منبعش را پیدا نمیکنم. علیایحال مهم این است که یک تصنیف ایرانی است و مخصوصا بهخاطر حضور و تولدش در موسیقی سنتی و ردیفدستگاهی ایران، رنگِ ملیبودنش پررنگ است. از آفرینشگر نغمۀ دوم نیز که نغمۀ آیینی است خبری در دست نداریم، این نغمه ملودی یک نوحۀ عاشورایی است که بیشتر با این شعر در هیئتها اجرا میشود: «سقای دشت کربلا ابالفضل ابالفضل | دستش شده از تن حدا ابالفضل اباالفضل». این موومان با این فضاسازی و بازآفرینی از موومانهای متفاوت پوئم سمفونیک است، هرچند معناشناسی مرتبطی با کلیت سمفونی دارد. چنانچه به باور ایرانیان مسلمان با شهادت، روح رزمنده از پیکر و از محیط جنگ و جبهه جدا میشود و راهی آسمان ارزشها و ابدیتها میشود، علیقلی نیز در این موومان از نغمات جنگ فاصله میگیرد و سراغ نغماتی میرود که نمایندۀ زمینههای ذهنی رزمندگان و شهیدان جنگ تحمیلی هستند. بهشت و خانۀ ابدی شهیدانی که برای دفاع از مرزهای ایران و ارزشهای اسلام جان خویش را نثار کردهاند، جایی در حوالی کوچه باغهای همین نتها و نغمههای ایرانی و اسلامی است.
موومان هفتم، با نام «پیروزی» آغازی مقتدرانه دارد و فضاسازی مارش پیروزی را برای ذهن شنونده تداعی میکند. در میانۀ موومان نیز با حضور تار (این ساز ملی ایران معاصر) در ارکستراسیون نشاط و آرامش و ثبات ایران را نمایش میدهد. این نشاط در ادامۀ آهنگ بیشتر و بیشتر و میشود و به نوعی گرهگشایی از روایت سمفونی است. همچنین این موومان را به نوعی میتوان پایانبندی اصلی یا اولیه پوئم سمفونیک دانست. چهبسا من بودم، نام این موومان را «پایان» میگذاشتم.
موومان هشتم با عنوان «پایان» اما از قطعات مهم و قدرتمند و به نظر من ماندگارِ پوئم سمفونیک ناصر است. در پاراگراف قبل تلویحا اشاره کردم با موومان هفتم هم میشد سمفونی را به پایان برد، اما قطعا سمفونی همچنان چیزی کم داشت. کار تمام میشد (به معنای به آخر رسیدن) اما تمام نمیشد! (به معنای کمال یافتن). موومان هشتم موومانی کرال است که فضاسازی بسیار متفاوتی با فضاسازی دیگر قطعات آلبوم دارد. موومانی سرشار از نغمههایی دلپذیر، حسبرانگیز و رویایی که حیف است نام پایان را بر خود داشته باشد. چهبسا بهتر بود چنین عنوانی برای این موومان برگزیده میشد: «آغاز پس از پایان».
حال که هم درباره کلیت پوئم سمفونیک سخن گفتیم هم موومانها را با رویکرد زیباییشناسی یکییکی بررسی کردیم، وقت آن است که به آن سوال دشوار برگردیم: ناصر چیست و چه معنایی در منظومۀ موسیقایی محمدرضا علیقلی دارد؟
بهنظرم پاسخ را باید در همان یگانه شعر اداشدۀ سمفونی جستجو کنیم:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
«مرغ سحر» را بیشتر لغتنامهها «بلبل» معنا کردهاند و اندکی نیز «خروس». اما مهم این است که شخصیت این پرنده در بیشتر اشعار شاعران بزرگ فارسی «پرندهای آوازخوان» است. سری به مرغان سحری شعر پارسی بزنیم:
از عطار نیشابوری است:
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
ناله از طاق آسمان برخاست
از نظامی:
برآورد مرغ سحرگه غریو
چو سرسامی از نور و صرعی ز دیو
از مولوی:
سحرگه ناله مرغان رسولی از خموشاناست
جهان خامش نالان نشانش در دهان اینک
از وحشی بافقی:
ای مرغ سحر حسرت بستان که داری؟
این ناله به اندازۀ حرمان که داری؟
مرغ سحر بعضی شعرها فغان و ناله سر میدهد، چنانچه در همین ابیات دیدید و در شعر معاصر هم در تصنیف معروف محمدتقی بهار شنیدهاید: «مرغ سحر! ناله سر کن»؛ در بعضی اشعار هم فریاد میزند، اما در بیشتر شعرهای سعدی و همروزگارانش دهان به موسیقی و نغمه و آواز خوش باز میکند.
از حافظ است:
چو گل سوار شود بر هوا سلیمانوار
سحر که مرغ درآید به نغمۀ داوود
*
برکش ای مرغ سحر نغمۀ داوودی باز
که سلیمان گل از باد هوا بازآمد
از خواجوی کرمانی است:
خواجو چگونه جامۀ جان چاک زد چو صبح
گر گوش بر ترنم مرغ سحر نکرد؟
*
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت
*
آهنگ شب از دیده من پرس که هر شب
مرغ سحر از نالهام آهنگ بگیرد
و از خود سعدی است:
فتنۀ شاهد و سودازدۀ باد بهار
عاشق نغمۀ مرغان سحر باز آمد
*
چو آواز مرغ سحر گوش کرد
پریشانی شب فراموش کرد
پس مرغ سحر در هر دو صورت پرندۀ موسیقیسراست در شعر سعدی و از اینرو احتمال ضعیف «خروس» بودنش، ضعیفتر هم میشود. بنابر این دستکم در شعر سعدی قطعا منظور از مرغ سحر، «بلبل» است. چنانچه در بسیاری از ابیات هم در کنار نظیر همیشگی بلبل یعنی «گل»، شاعران پارسیسرا به جای بلبل، مرغ سحر یا مرغ را آوردهاند. مانند دو بیتی که از حافظ نقل کردیم، یا این بیتهای حافظ:
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
*
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
یا این بیتهای خواجوی کرمانی:
صبحدم چون گل بشکر خنده بگشاید دهن
از خروش و نالۀ مرغ سحرخوان چاره نیست
*
در دم صبح به مرغان سحر خوان برسان
نکهت آن گل خودروی که من دانم و تو
و یا این بیت از خود سعدی:
بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست
اما بلبل یا همان عندلیب یا هزاردستان، در اندیشۀ دیرین ایرانیان و در شعر فارسی جز موسیقیدانی و آوازخوانی چه شخصیتی دارد؟ این دیگر نیاز به پژوهش و شاهدآوردن ندارد، انگارهای بدیهی و عمومی است که بلبل در بیشتر اشعار، به خصوص در اشعار سبک عراقی نماد عاشق است. پس مرغ سحر تا اینجای کار شد عاشقی اهل موسیقی، یا آوازخوانی عاشق، یا موسیقیدانی که دعوی عشق دارد.
اما پروانه کیست؟ «شمع» و «پروانه» نیز مانند «گل» و «بلبل» (یا «گل» و «مرغ سحر») نماد عاشق و معشوقاند؛ اما این دو نماد با هم تفاوتهایی دارند. اگر بلبل عاشقی است که عشقش به معشوق را با آواز و موسیقی فریاد میزند و از دوریاش مینالد، پروانه عاشقی است که به سوی معشوق خویش میشتابد تا جایی که آتش بگیرد و جان خویش را از دست بدهد. سعدی در این بیت زیبای خویش که در دیباچۀ گلستان آورده است این دو نماد و این دو شیوۀ عاشقی را در کنار هم به میدان میآورد، با یکدیگر مقایسه میکند و برتری یکی را بر دیگری به رخ میکشد:
ای مرغ سحر! عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
گمانم حالا دیگر مشخص شد نغمههای ناصر از کدام نتهای ذهنی و روحی استاد محمدرضا علیقلی برخاسته است.
شهید ناصر شراره، دوست دورۀ نوجوانی و جوانی محمدرضا علیقلی، کسی است که پوئم سمفونیک ناصر به نام اوست و به او تقدیم شده. شراره نیز چون علیقلی هنرمند و دوستدار موسیقی بوده است، اما در زمان جنگ علیرغم اصرار دوستانش، حتی پس از پایان زمان خدمتش، حاضر به ترک جبهه نمیشود تا سرانجام در ۲۴سالگی به شهادت میرسد. وقتی که علیلی جوان تنها ۲۲سال داشته است. پوئم سمفونیک ناصر سیوهشت سال پس از شهادت ناصر شراره و در سالگرد شهادتش منتشر شد؛ وقتی که علیقلی از برترین چهرههای موسیقی ایران است. بله، «مرغ سحر» خود محمدرضا علیقلی است که عشق خود را با موسیقی آواز و ابراز میکند و «پروانه» شهید ناصر شراره است که عشقش را در شرارههای شمع و با سوختن معنا کرده است و آوازی از او به جای نمانده است. شرارهای که نتوانسته تحصیلات خود را در موسیقی و سینما ادامه بدهد، فلوتنوازیاش را به جایی برساند و اثری مشهور از خود به جای بگذارد؛ بلکه با تصمیمی آگاهانه این فرایند و زندگی را کنار گذاشته تا عشق را با تمام وجود لمس کند. پوئمسمفونیک ناصر، روایتی هنرمندانه از گفتگوی درونی استاد محمدرضا علیقلی با خویشتن خویش است در پرسش از شیوۀ عاشقی و معنای مرگ و زندگی.
شنوندۀ این پوئم سمفونیک با علیقلی و شرارۀ جوان _با دو نوازندۀ موسیقی_ سفری را به پنجاهسال تاریخ حماسه و مبارزه و رشادت و شهادت در این سرزمین، آغاز میکند. از فراز لحظههای دشوار و آسان و تلخ و شیرین پرواز میکند و با نغمههایی تازه و زیبا به ملاقات نغمههایی دیرین و خاطرهانگیز میرود. این سفر، سفری است که فرودگاهش، قلبی عاشق است که هنوز داغ یاران رفته در آن چون چراغی روشن است.
حسن صنوبری
* این یادداشت در خبرگزاری فارس هم منتشر شده است: اینجا
در سالهای گذشته یادداشت مفصلی درباره «جولیا بطرس» بانوی موسیقی لبنان نوشتهام
«الی النصر هیّا» تازهترین آهنگ حماسی و سیاسی پطرس است که مانند آهنگ «الحق سلاحی» چندروز پیش ابتدا در «المیادین» منتشر شد، شاعر و آهنگساز هم مانند کار قبلی«نبیل ابوعبدو» و «زیاد بطرس» هستند
دانلود نسخه صوتی الی النصر هیا
دانلود نسخه تصویری الی النصر هیا
إلى النصرِ هَیّا آنَ الأوان
یَکفی خُضوعاً و یَکفی هَوان
إلى الحَربِ سِرنا ، الشهادة اختَبَرنا
عَلیکَ انتَصَرنا فی کلِ مکان
سَنَهزِمُ عَدوَّنا و نُخضِعُ الریاح
و نَستَعیدُ دَورَنا بِقوةِ السلاح
سَنَستَرِدُّ أرضَنا و هذا حقُنا
و نَستَمِدُّ عَزمَنا مِن عُمق الجِراح
نحنُ للقَضیّةِ کُلُنا وَلاء
بِالذِّل و المَهانةِ سَنَطرُدُ الأعداء
النِضالُ نَهجُنا، إنتَفِض یا شعبَنا
فَلتُبارِک دَربَنا ألأرضُ و السماء
آهنگساز و تنظیمکنندۀ اثر: فریدون خشنود | خواننده: رضا رویگری | شاعر: حسین سرافراز | دانلود با کیفیت اصلی
عجب زندگی کردیم با این آهنگ و حتی اذان پایانیش. یازده سال پیش یک گفتگوی جالب با رویگری دربارۀ این آهنگ انجام دادند: «به دنبال جادوی یک سرود»
*حس ویژه مالکیت یا چنین چیزی؟ = مال من نیست.
*حس اینکه اثری خلق کردید؟ = به هر حال وقتی آدم چیزی را خلق میکند، لذت میبرد که ماندگار شده و باقی مانده است. 25 سال است که درباره آن با من مصاحبه میشود. آهنگساز، تهیهکننده، تمام زحمتهای مونتاژ، پخش، پیدا کردن شاعر و ... با آقای خشنود بوده است. باید با ایشان صحبت کرد.
*شاعرش چه کسی بوده است؟ = آقای حسین سرفراز. من فقط آهنگ را خواندم و برگشتم خانه، کار اصلی را آقای خشنود انجام داده.
به این میگویند خوانندۀ باشعور. هم صدای گرم، هم مردمیبودن، هم ناتمامیتخواهی در کسب افتخارات.
یک مصاحبۀ دیگر هم پیدا کردم، مربوط به نه سال پیش با آهنگساز اثر «خود مردم این سرود را ساختند». آنجا آهنگساز نکتۀ جالبی را درمورد خواننده میگوید:
برای این کار نیاز به صدایی ناآشنا و غیرحرفهای داشتیم که تا حالا شنیده نشده باشد، به همین خاطر سراغ رضا رویگری رفتیم که هم صدای خوبی داشت و هم این که یک جوان مبارز انقلابی بود که بعضی وقتها تفنگ به دوش حرکت میکرد، ایشان را دعوت کردیم و کار را شروع کردیم.
پ ن: عکسهای 22بهمنی که سالهای قبل گرفتم. بعضیهاش خوب شده بودند.