آخرین یادداشت وبلاگ قبلیم پیش از خراب شدن بلاگفا دربارۀ خانم غادة السَّمّان بود: «غاده السمان؛ صدای امروز شعر زنان عرب» در آنجا ابتدا مبحثی را درباره «شعر ترجمه» گشودهام و سپس به معرفی اجمالی شاعر و دو کتابش («ابدیت، لحظۀ عشق» و «غمنامهای برای یاسمنها») پرداختهام. اینجا از سه کتاب دیگرش برایتان مینویسم. اما مقدمتا عرض کنم که هرچه بیشتر و دقیقتر کتابها و شعرهای ایشان را خواندم بیشتر به آن اعتقادات قدیمیم درمورد شعر ترجمه باورمند شدم. واقعاً دریغا و حسرتا که با وجود شعر ایرانی (شعر فارسی) _چه کهنه و چه نو_ شعر ترجمه بخوانیم.
عاشق آزادی
این کتاب آخرین کتابی است که از خانم غاده السمان ترجمه شده و در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شده است. مثل بیشتر شعرهای دیگرش با ترجمۀ عبدالحسین فرزاد و در نشر چشمه. روز اول که در نمایشگاه به غرفۀ بزرگ نشر چشمه رفتم این کتاب در میان همردیفهایش (دیگر شعرهای ترجمه) تنها کتابی بود که تمام شده بود (احتمالاً به خاطر تبلیغ خودم در به رنگ آسمان!). روز بعدی که رفتم و خواستم کتاب را بخرم از دیدن طرح جلد کتاب شگفتزده شدم. باورم نمیشد نشر چشمه با آنهمه سابقه و ادّعا در ادبیات وارداتی دچار چنین لغزش {سوتی} بزرگی شود. پس برای آگاهی نشر چشمه باید متذکر شوم:
تفاوت غادة و غادا
شاعر و داستاننویس معروف و چهرۀ تأثیرگذار ادبیات امروز عرب نامش خانم «غادة السَّمّان»
است و متولد 1942. او متولد سوریه است و سالها در لبنان زندگی کرده است و
اکنون در فرانسه زندگی میکند. گفتنیست خانم غاده السمان خیلی اهل سیاست
نیست، ولی مواضعش در آن مقدار اندک سیاسی بودن هم مواضعی وطنی، اخلاقی و
شرافتمندانه است. همچنین لازم به ذکر است او ایرانیان را دوست میدارد.
شاعر و ژورنالیست دیگری که با تشابه اسمیش با خانم غاده السمان به شهرت رسید، خانم «غادا فؤاد السمان»
است و متولد 1964. او هم متولد سوریه است و او هم به لبنان رفته است.
گفتنیست غادا فواد بسیار اهل سیاست است و در مواضع سیاسیش ایرانیستیز است
و آشکارا همراه با دولی چون عربستان سعودی و قطر. در ابتدای امر این شباهت
اسم موجب شهرت ایشان شد و به واسطۀ اینکه مردم ایشان را اشتباه میگرفتند به
نوشتههایش اهمیت میدادند. اما به مرور که این تمایز مشخص شد و مردم
فهمیدند ایشان یک آدم الکی است، غادا فواد هرچند وقت یکبار با راهانداختن
یک موج رسانهای مبتنی بر همین تشابه اسمی سعی میکند خود را مطرح کند و
نام و حضورش را پررنگ.
فرض کنید اسم فردی به جز رئیس جمهور «حسن روحانی» باشد. بعد اول یک مصاحبه انجام بدهد با این تیتر: «یک حسن روحانی دیگر!» بعد یک یادداشت بنویسد با این تیتر «از این حسن روحانی تا آن حسن روحانی». بعد یک مقاله: «من احتیاجی به تشابه اسمی با حسن روحانی ندارم». بعد بگوید: «اگر آن حسن روحانی از این تشابه اسمی ناراحت است میتواند اسم مرا از من بخرد!» حال آنکه حسن روحانی اصلی و واقعی هیچ اعتنا و واکنشی نسبت به این حرفها و این تشابه اسمی ندارد. آنگاه خوانندۀ آگاه میفهمد این حسن روحانی ثانوی یک آدم متقلب و دغلباز است که میخواهد به هر بهانه و در هر رسانهای که شده یکجور خودش را مطرح کند.
قصد ندارم با ارجاع و لینک به صفحۀ غادا فواد السمان و یا نشریات
شاهزادههای سعودی که مطالبش را آنجا مینویسد او را در ایجاد این موجهای
رسانهای کمک کنم؛ اما اگر کسی سخن مرا باور ندارد خودش میتواند عباراتی
چون:
"«غادا السمان» تکشف لـ «عکاظ» تفاصیل معرکتها مع «غادة السمان»"
یا "غادا فؤاد السمان: لتشتری غادة السمان منی الاسم إذا کانت تعتقد أنی أستغلّه" را در اینترنت جستجو کند.
و شگفتا نشر چشمۀ ما که با آنهمه ادا و ادّعا و پس از انتشار چهار کتاب از غادة السمان هنوز حتی چهرۀ او را نمیشناسد و عکس یک آدم متقلب و الکی را بر جلد کتابش چاپ کرده است. شاید در نادانی خود میاندیشیده غاده در این عکس هم جوانتر است هم موهای بلندتر و بلوندتری دارد هم برخلاف عکسهای دیگرش (که یک لبخند معمولی دارد) اینجا ژستی سیاسی و حماسی دارد که به اسم کتاب هم میآید، فلذا انتخاب این عکس، جلد ما را گیراتر میکند!
اینهم فرجام تعهد شتابآمیز به واردات ادبیات و ترجمۀ شعر!
بازگشت به متن عاشق آزادی: درمورد خود کتاب هم باید تأکید کنم لحظات خوبش کم بود و شاید نسبت به دیگر کتابهای شاعر کتاب خوبی به حساب نیاید. همچنین با خواندن این کتاب و دیگر کتابهای غاده باید ستایشی که قبلا از مقدمههای مترجم کردهام را اصلاح کنم. آقای فرزاد وقتی دارد درمورد جهان عرب و اتفاقات و ادبیاتش سخن میگوید و خواننده را در اتمسفر و فضای سرایش شعرها قرار میدهد، مقدمهای خوب را مینویسد. اما در ابتدای بعضی کتابها که سراغ حواشی میرود، متأسفانه دیگر مقدمه خاصیت مقدمه بودنش را از دست میدهد و به نظر میرسد فصلی جدا و بیگانه با کتاب است.
شعری از این کتاب:
"آزادی شعلهور شدن"
از آپارتمان عشق تو هرگز نخواهم گریخت
و از پلههای اضطراری فرار از حریق،
با شتاب پایین نخواهم رفت تا خود را نجات دهم...زیرا من خودِ آتشم
پس مرا از خود نجاتی نیست
زنی عاشق در میان دوات
این از مجموعههای خوب و معروف خانم السمان است. جدا از اینکه مقدمهاش چیزی دارد که شاید از شعرهایش هم بهتر باشد. آنهم «نامهای عاشقانه به خوانندۀ ایرانی» است که توسط خود شاعر و برای مقدمۀ این کتاب نوشته شده است. این نامه پیش از انتشارش در این کتاب در رسانههای عربی منتشر شده است و البته با نکوهش و جنجال ایرانیستیزان (من الاعراب!) مواجه شده. باری خانم السمان هم در واکنش به آن نکوهشها میگوید «امیدوارم که این ترجمههای جدید آثارم هیجان و حسادت را نسبت به من بیشتر کند. والله المُعین».
از آنجا که شعرهای این کتاب همگی خیلی بلند هستند ما از نقلشان صرف نظر میکنیم. اما برخلاف مجموعۀ قبلی چند شعر خیلی قشنگ و جاندار دارد. مثلا یکی از شعرها که با این سطرها آغاز میشود:
من سنگپشت نیستم
و وطن من صدفی نیست
تا آن را بر پشت خود بپوشم
و هرکجا میخواهم بروم...
از آن شعرهای خیلی زیباست. مرا تا حدی یاد شعر بسیار زیبای «کوچ بنفشهها»ی شفیعی کدکنی انداخت. البته آن شعر آقای شفیعی ده سال قبل از این شعر خانم السمان سروده شده و در مجموعه «از زبان برگ» منتشر شده است.
در بند کردن رنگینکمان
این نخستین مجموعهشعری است که از خانم غاده السمان در ایران منتشر شده.
و پرفروشترینش. و شاید بهترینش به نظر من. یعنی به نظر من این مجموعه و
"زنی عاشق..." بهتر از کتابهای دیگرند. آنچه واضح است این است که این «در
بند کردن رنگین کمان» که اولین است، از آن «عاشق آزادی» که آخرین است خیلی
بهتر است. جدا از گزیده بودن این مجموعه، بالاخره اینها شعرهای دوران
جوانی و جنون در گرماگرمِ جنگ در بیروت است و آنها شعرهای دوران پیری و
سکنیگزیدن در رخوت و غربت سرد پاریس است. پس حق هم همین است که این شعرها گیراتر و زیباتر باشند.
کتاب با این شعر آغاز میشود:
"در بند کردن سایهبانِ رؤیاها"
میروی نان بخری
چون باز میگردی
دندانهایت را گم کردهای
میروی آب بیاوری
چون باز میگردی
تو را با امعائت دار زدهاند
میروی سیب بخری
چون با سیبی باز میگردی
زنت را گم میکنی
و او را پارهپاره پشت سر میگذاری
بر دیوارۀ بیمارستانی که باران آتش
آن را ویران میکند ...
خروس به هنگام غروب میخواند
و گربهها فریادهای بهمنماهی را
در نیمۀ شهریور سر دادهاند
مورچهها از شیرهای خشک آب
چکه میکنند
موشها بر سیمهای مردۀ برق
اینسو و آنسو میروند
خوردن، تنعّم است
و استحمام، بلندپروازی
*
از حفرهات بیرون میآیی
و به ساحل میروی
تا تنفس رایگان را به خاطر آوری
اما چون باز میگردی
در ریهات ترکشی است
*
عناصر، در هم آمیخته
و زندگی در مرگ
سکنی گزیده است
اگر تو نبودی
اگر رؤیا های من با تو گرم نمیبود
اگر مرا یقین نبود که تو جوانی بیباک زاده خواهی شد
اگر انتظار تو نبود
بر ساحل فرو میافتادم
همچون بمبی یاوه
که به هدف نخورده است
بیروت ۱۹۷٦