{ امروز در صفحه ۴و۵ ویژهنامۀ قفسۀ روزنامۀ «جام جم» یادداشت تازه و تقریبا مفصلم منتشر شد با عنوان «میرشکاکشناسی تطبیقی»
البته مثل همیشه سردبیر بیاجازه تیتر مرا برداشته و یک تیتر خیلی بد و عجیبوغریب جایگزینش کرده. من هم در این تصویر تیتر خودم را دوباره نوشتم! }
میرشکاکشناسی تطبیقی
اصل مطب:
یهدی به کثیرا و یضل به کثیرا
مقدمه:
فارغ از نیک یا بد بودن، موفق یا ناموفق بودن، پیروز یا شکستخوردهبودن مردی موسوم به «یوسفعلی میرشکار» و معروف به «میرشکاک»، مسئله مهمتر این است که او چه تاثیری بر دیگران و ادبیات پس از خود گذاشته است. وقتی میخواهند از میراث یک شاعر یا متفکر سخن بگویند عموما از آثار او سخن میگویند. ولی به نظر من خود «تاثیر» هم از مهمترین آثار هر نویسنده و دانشمندی است. امری که لزوما منحصر به متن آثار گفتاری و نوشتاری او نیست و چهبسا شامل شخصیت، روحیه و طرز رفتارش نیز باشد. متن و آثار را شاید پژوهشگران ادبیات حتی در نسلهای بعد هم بتوانند بررسی کنند: تلک آثارنا تدل علینا / فانظروا بعدنا الی الآثار. اما شخصیت و تاثیر را شاید فقط معاصران و همنفسان.
ذی المقدمه:
الگوهای نسل نخست شاعران انقلاب طبیعتا همان پیشآهنگان و بنیانگذاران این ادبیات بودند. مهرداد اوستا، حمید سبزواری، طاهره صفارزاده، علی موسویگرمارودی، علی معلم و... . اما چهرههای اصلی که در میان نسل دوم بودند برای الگوشدن و دیدهشدن باید ویژگیهای متفاوتی میداشتند که هم تاحدی مورد قبول خود شاعران باشند و هم شعردوستان. اگر از همه _یعنی چه ارگانهای حکومتی، چه خود شاعران، چه مردم اهل ادبیات_ بخواهید از میان شاعران نسل دوم انقلاب (و در کل ستارههای شعری میانه دهه شصت تا میانه دهه هفتاد) یک چهره را به عنوان الگو برای دیگر شاعران و جوانان معرفی کنند، بیگمان زندهیاد «قیصر امینپور» را معرفی میکنند. شاید اگر شرط زمانی را هم برداریم نتیجه متفاوت نشود.
حال اگر نگاه و رایگیری عمومی را رها کنیم و کمی فنیتر و تخصصیتر به موضوع نگاه کنیم میبینیم در میان الگوهای مثبت و موفق هم اگر بخواهیم شاعری را انتخاب کنیم که دقیقا نقطه مقابل میرشکاک است، او نیز بیگمان زندهیاد قیصر امینپور است. در ظاهر ماجرا بهجز خوزستانی بودن، امینپور در تمام ویژگیهایش برعکس میرشکاک بود. امینپور دکترا گرفته بود، میرشکاک اصلا دانشگاه نرفته است. امینپور آرام بود، میرشکاک شلوغ است. امینپور منظم بود، میرشکاک پریشان است. امینپور سیر منطقی و واضح داشت، میرشکاک غیرقابل پیشبینی است. امینپور همواره پیشینه و گذشتۀ خود را تکمیل و نهایتا اصلاح کرده است و میرشکاک بسیاری اوقات گذشتۀ خود را نفی. امینپور با اصرار به اینجا و آنجا دعوت میشد، میرشکاک با احتیاط. امینپور دوستان زیادی داشت، میرشکاک، دشمنان زیادی. امینپور پس از رحلت امام فقط یکبار در انتخابات بروز سیاسی (هرچند کمرنگ) داشت و از آنهم پشیمان شد، اما نامزد مورد نظرش پیروز انتخابات شد؛ میرشکاک در اکثر انتخاباتها موضعگیری جدی داشت و در هیچکدام هم نامزد مطلبوش رای نیاورد. امینپور شعرش توسط دیگران ترویج میشد، میرشکاک شعر دیگران را ترویج میکرد. امینپور تا حدی مخاطبان شعریاش را گسترده و زبانش را عمومی کرده بود که حتی شامل کودکان و نوجوانان هم میشد و میشود، اما میرشکاک به قدری زبان را تخصصی و مخاطبان را محدود کرده که خواننده و شنونده سخنانش اگر به جز شعر، از فلسفه و عرفان و سیاست و تاریخ هم بهطور جدی سررشته نداشته باشد شاید نیمی از حرفهای گوینده را متوجه نشود. امینپور و میرشکاک هردو خوزستانی بودند، اما چه کسی خاطره یا فیلمهای قابل اعتنایی از سخنگفتن یا شعرگفتن امینپور خارج از لهجه تهرانی و یا بیرون از زبان معیار دارد؟ چه کسی لهجه لری امینپور را در جمع شنیده؟ از طرفی چقدر بوده که میرشکاک در یک جمع کاملا رسمی یا کاملا تهرانی وسط بحث به لری یا عربی غلیظ صحبت کرده؟ چقدر شعر و نثر لری و عربی از میرشکاک دیدیم؟ چه کسی میتواند امینپور اتوکشیده را با لباسهای محلی تصور کند و چه کسی میرشکاک رسمیتگریز را بدون آنها؟ امینپور و میرشکاک هردو سیگار میکشیدند. اما چند نفر سیگار امینپور را دیدهاند و چند نفر سیگار میرشکاک را ندیدهاند؟ امینپور خیلی کم میشد به کسی بگوید بالای چشمت ابروست؛ در حالیکه صابون میرشکاک به تن کمتر کسی نخورده بود. معدود نقدهای نقلشده از امینپور _بهجز یکی دو مورد_ آنقدر لطیف و رندانه بودهاند که چهبسا فرد نقدشده منظور را برعکس فهمیده _مخصوصا امینپور متاخر_. درحالیکه میرشکاک _مخصوصا میرشکاک جوان و معاصرِ امینپور_ در بیپروایی و صراحت نقدش حتی دوست و آشنا را هم به نسبت دشمن و غریبه مراعات نمیکرده است. بهجز این چهارده مورد البته موارد دیگری هم هست که از حوصله خارج است.
پس تا اینجای کار در ظاهر ماجرا، داستان داستانِ تمایز ایکس است و ایگرگ. زید است و بکر. استقلال است و پرسپولیس. اما در باطن ماجرا امینپور و میرشکاک بهجز خوزستانیبودن شباهتهای دیگری هم داشتند. اولا هر دو در ساحت سرایش پیشتاز و جدی بودند. ثانیا هردو دربارۀ ادبیات حرف زدهاند، آنهم حرف جدی. یعنی محدود به شعر نماندهاند و وارد حوزۀ نظریهپردازی شدهاند. ثالثا _و این ویژگی شاید اختصاصی این دو باشد_ هردو از مهمترین صاحبنظران و مفسران ارتباط و آمیزش سنت و نوآوری (یا سنت و مدرنیته) در شعر امروز و در دوران پس از پیروزی انقلاب بودند. چه اینکه هردونفر با شدت و حدت وابستگی و باور زیادی به هردو عالم نو و کهن داشتند. این هردو هم پیشتازان شعر نوی چهل سال اخیرند و هم عاشقان ادبیات کهن پارسی و فرهنگ دیرین ایران و اسلام. هرچند در هردوی این ساحات با دو نگرش کاملا متفاوت. زینرو «شعر سنتی و در عین حال مدرن»ِ ایدهآلِ میرشکاک میشود مثنوی استاد علی معلم دامغانی و «شعر مدرن و در عینحال سنتی»ِ مطلوب امینپور میشود نیماییهای استاد محمدرضا شفیعیکدکنی. طبیعی هم هست، اهل حکمت حکیم را طالب است و اهل علم عالم را. رابعا _شاید در ادامه نکته قبل_ هردو عاشق قرآن کریم و مسحور کلام الله بودند و هستند. جناب آقای امیری اسفندقه زمانی برایم از مجلسی گفت که ابتدا میرشکاک با ذوق و التذاذ ادبی از آیۀ 84 سورۀ یوسف سخن میگفت و تاکید بر واجآراییِ سه حرف «ی»، «س»، «ف» در جمله «یا اسفی علی یوسف» داشت و سپس امینپور از واجآراییِ معنامندِ «مصوت آ» که متبادر کنندۀ نهایت حسرت و تاسف است در همین جمله سخن گفته است. یک منظره اما دو منظر و منظور. حتی نفس علاقه به شخصیت حضرت یوسف (ع) و سورۀ یوسف نیز میتواند به عنوان پنجمین اشتراک این دو شاعر برشمرده شود. امینپور در نیماییهای بسیاری سراغ تلمیح آیات این سوره و این شخصیت رفته و میرشکاک هم در بیتهای تخلص بسیاری از غزلهایش، از جمله این بیت زیبا: «نه سیرتِ سلطنتنصیبی، نه صورتِ آدمیفریبی / ز نام یوسف به جز تأسف نصیبهای از ازل ندارم» . (حال میشود این عشق و ادب و تواضع نسبت به حضرت یوسف این دو شاعر را با خودیوسفپنداری بسیاری از شاعران جوان امروز مقایسه کرد. مثل شاعری که اخیرا دو سه روز را محترمانه در زندان گذراند و پس از آزادی در اولین مطلبش با استفاده از یک آیه تلویحا خود را یوسف نامید! یا فلان شاعر مشهور که یکیدرمیان در غزلهایش به بهانه مضمونپردازی خود را یوسف معرفی میکند!) ششم: هردو درباب شعر و کودکی پژوهش کردهاند. پژوهش امینپور پایاننامه کارشناسی ارشدش بود که با دید تقریبا روانشناختی نوشته شده و با عنوان «شعر و کودکی» به صورت کتاب منتشر شده و در بین اهالی ادبیات مشهور است. پژوهش میرشکاک جستاری بود که با دید تقریبا فلسفی و با توجه به «شهریار» نوشته و با عنوان «شاعر، کودک و دیوانه» منتشر شده بود، آنهم سالها قبل از پژوهش امینپور اما کمتر کسی امروز هست که حتی اسمش را شنیده باشد. هفتم: علاقه و تاثیرگرفتن از دو شاعر نوگرا یعنی «مهدی اخوان ثالث» و «فروغ فرخزاد» و به طور ویژه دومی. آنهم در شرایطی که این هردو شاعر (برخلاف سپهری) در جمع بعضی از انقلابیون و مذهبیون، چه شاعران ضعیف، سطحی و قشری مثل فاطمه راکعی و چه شاعران سرشناس و توانمند اما متعصب، ممنوع و مطرود بودند. از چهار شاگرد نیما، سنگ سپهری را عموم مردم و همچنین شاعران مذهبی به سینه میزدند و سنگ شاملو را روشنفکران و شاعران چپ. این میان اما اخوان و فرخزاد را نه در مسجد راه بود نه در میخانه. در این موضوع هم ظاهر ماجرا این است که میرشکاک متقدم بوده است. چه اینکه قبل از اینکه امینپور در شعرش بگوید «به قول خواهرم فروغ» میرشکاک مقالۀ «فروغ؛ کاهنۀ مرگآگاه» را نوشته بود. هشتم: برادر ادبی داشتن. امینپور بار اصلی «نقد ادبی» و «ستیهندگی» خود را بر دوش زندهیاد «سیدحسن حسینی» گذاشته بود، با اینکه خود یک صاحبنظر جدی بود. میرشکاک هم انگار اصل کار شاعری خود را به علی معلم سپرده است، در حالیکه خود یک شاعر جدی است. نهم: هردو هم شعر را دوست داشتند هم نقاشی را. هرچند امینپور ابتدا در نقاشی جدیتر بود ولی به سرعت از آن گذشت و هرچند میرشکاک که در ابتدا کمتر برایش جدی بود بعدتر خود را در نقاشی غرق کرد. دهم: هردو _به نسبت هم صنفها و همنسلان خویش_ به شدت مورد توجه رسانهها بودند و هستند. این ده مورد مهمترینها بودند و حالا کاری نداریم هردو در نوجوانی دانشآموز یک دبیرستان بودهاند.
این اختلافات بسیار در امور ظاهری و اشتراکات عجیب و غریب در امور خاص، این بیستوچند ویژگی آشکار و پنهانِ بررسی شده، در مجموع و بهطور ناخودآگاه باعث شد در موضوع «الگوشدن» یک تقسیموظیفه و گروهبندی بین دوستداران شعر انقلاب پس از ایشان و یا همعصر ایشان اتفاق بیفتد. عموم و اکثریت مسحور امینپور شدند و خصوص و اقلیت، مجذوب میرشکاک. بچه مثبتها پوستر دلبرانۀ امینپور را بر دیوار اتاق خود زدند و بچهشرها مقالههای جذاب میرشکاک را خواندند. هواداران امینپور او را صمیمانه «قیصر» صدا کردند (آنگونه که سپهری را «سهراب» و فرخزاد را «فروغ») و هواداران میرشکاک ستایشگرانه همان «میرشکاک»ش خواندند (آنچنانکه «اخوان» و «معلم» را). البته منظورم از «بچهمثبت» و «بچهشر»، اصطلاحی است نه لفظی. منظورم توصیف است نه ارزشگزاری. شخصیتهای بسیطتر و بههنجارتر، چه آنانکه واقعا پاکدل و نیکگوهر بودند، چه آنانکه بیخردوهوش و عافیتطلب بودند و چه آنانکه مثبتنما و عوامفریب (و در ذات شرور و جاهطلب) زیر علم قیصر سینه زدند و شخصیتهای پیچیدهتر و هنجارگریزتر، چه آنانکه باهوشتر و اهل نبوغ بودند، چه آنانکه جمعیتگریز و رسمیتستیز بودند و چه آنانکه نابغهنما و متفاوتنما (و در واقع جوگیر یا خودنما) پرچم میرشکاک را بلند کردند.
حال که هردو آردها را بیختهاند و الکها را آویخته، میتوانیم ادعا کنیم امینپور و میرشکاک برای نسلهای پس از خود هردو ارزشمند و مکمل بودند؛ گرچه نه با ارزشی یکسان. امینپور بنیانگذار بود و میرشکاک بنیانستیز. امینپور سنتگذار بود و میرشکاک بدعتگذار. امینپور حافظ مرزها بود و میرشکاک فاتح مرزها. امینپور صلحطلب بود و میرشکاک جنگبلد. خصائص اولی برای حفظ وضع موجود و به عقب بازنگشتن یک دورۀ ادبی و جهان شعری ضروریاند و اما ویژگیهای دومی برای طلب وضع مطلوب و پیش رفتن. به همینخاطر دومیها به نظرم ارزشمندتر و دشواریابترند.
متاثرین امینپور را همه میشناسیم و همهروزه میبینیم. از بس زیادند. چه پسندهاشان چه ناپسندهاشان. چه متاثرین از شعرش چه متاثرین از شخصیتش. در شعر، هم آنانکه با نظم و هوش و دقت ادبیشان سبک شعری امینپور را پیش بردند، هم آنانکه نیماییهایی مقلدانه و کپیکارانه از روی دست او نوشتند و شیوۀ نیماییسراییاش را مبتذل کردند. در شخصیت، هم آنانکه اهل حلم و انصاف و پژوهش و شریعتمداری و اخلاقمداری بودند و هستند، هم آنانکه میانمایه و باریبههرجهت و عوامفریب و ترسو و بزدل و حزب باد. شناخت این هردو جماعت حال که امینپور رخت از جهان بسته آسانتر مینماید. مخصوصا اینکه قیصر امینپور با مرگ متاثرکنندهاش توجه بسیاری را از سوی مردم و رسانهها به خود برانگیخت و «شوق قیصرشدن» را در دل اکثریت انداخت. یادمان نرفته که سوگواران قیصر چه پرشمار بودند.
اما متاثرین از شعر و شخصیت میرشکاک چه کسانی هستند؟ یوسفعلی میرشکاک چه میراث نیک و بدی پس از خود بهجای گذاشت؟ قطعا پاسخ به این پرسش آسان نیست. اما اینجا هم میتوان دو گروه با دو نوع برداشت را دید. آنکه بیپرواست، آنکه بیادب است؛ آنکه فردیت دارد، آنکه متکبر است؛ آنکه شجاع است، آنکه بیمنطق است؛ آنکه نقد میکند، آنکه توهین میکند؛ آنکه آزاد است، آنکه وقیح است؛ آنکه فلسفهدان است، آنکه فلسفهباز است؛ آنکه به کت و شلوار اتوکشیده و موی مرتب و ریش و سبیل آنکادر میخندد؛ آنکه با پریشانی و گیسوی رها و ریش و سبیل بلند خودنمایی میکند؛ آنکه قلندرِ نکتهگوست و آنکه پشمینهپوشِ تندخو.
این مقایسه ثابت میکند اگرچه میرشکاک و امینپور تاثیرات فراوانی برای ادبیات و جامعه ادبی خود و پس از خود بهجای گذاشتند، اما موضوع و متغیر اصلی در آنها نیست؛ در خود ماست. ماییم که انتخاب میکنیم چه ببینیم و چه بشنویم؛ که باشیم و که بشویم. میرشکاک و امینپور که جای خود، قرآن کریم هم در آیۀ 26 سورۀ بقره خویش را چنین وصف میکند: «یهدی به کثیرا و یضل به کثیرا». صدق الله العلی العظیم.
حسن صنوبری