السَّلَامُ عَلَى رَبِیعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَیَّام
به خودنماییِ برگی، مگو بهار میآید
بهار ماست سواری که از غبار میآید
قرارهای زمین را به هم زنید که یارم
از آسمان چه به موقع سر قرار میآید
یقینیاست برایم حضور حضرتش آنسان
که روز روشنم اکنون به چشم تار میآید:
درفش عدل علم شد، و زار، کار ستم شد
که برگزیده سواری به کارزار میآید
به چشم، برقِ پر از رعدِ تیغِ حیدرِ کرّار
به گوش، بانگِ چکاچاکِ ذوالفقار میآید
زمان اگر همه شب باشد، آفتاب شود او
زمین اگر همه صحراست، آبشار میآید
سپاه دشمن اگر کوه، کاه در نظر او
ز بیم کرّوفر او، حقیر و خوار میآید
اگرچه جنگ کند، جنگ را دمی نپسندد
به کارزار به دستور کردگار میآید
برای صلح میآید، برای شوق میآید
برای عشق میآید، برای یار میآید
کسی که بر سر جنگ است با تمام حسودان
کسی که با همهٔ عاشقان کنار میآید
اگرچه رنج جهان را فراگرفته، همین هم
نشانهای است که پایان انتظار میآید
به دادخواهی از انبوه بیگناه یتیمان
به دستگیری این کودکان زار میآید
قسم به گریهٔ باران، قسم به غیرت طوفان
قسم به داغ شهیدان، که آن بهار می آید