در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهروز شعیبی» ثبت شده است

۰۶
دی

https://bayanbox.ir/view/6263394417251866008/%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A8%D9%84%D9%88%D8%A7.jpg

یعنی اصل برایم دیدن سینمایی و ندیدن سریال است بنا به دلایلی*. کلا هم یکی از تخصص‌هایم از دیرباز هنرِ «ندیدن» و «نخواندن»ِ به‌قاعده است. زین‌رو خیلی از زباله‌های روز که مشهور می‌شوند و شما می‌بینید و بعد عصبانی می‌شوید و یک هفته در همه پلت‌فرم‌ها مشغول می‌شوید بهشان دشنام می‌دهید را اصلا ندیده‌ام که عصبانیم کنند. چون اصالت را نمی‌دهم به جنجال رسانه‌ای و همه‌بینی یک اثر، اصالت را می‌دهم به کارنامۀ مولف یا توصیۀ متخصص. لذا بنده آثار شرم‌آوری مثل روزهای ابدی شمقدری، مستندهای پسرش، خط مقدم، زخم کاری و دیگر شرم‌آورهای مشابه شبکه نمایش خانگی و غیر خانگی را ندیده‌ام.

بیشترین اوقاتی که یک کار بد می‌بینم چه وقتی است؟ وقتی که یک کارگردان خوب یک کار بد می‌سازد. مثل همین دفعه که «بهروز شعیبی»** «روز بلوا» را ساخته است.

یک سکانس: قهرمان فیلم و دستیارش که هردو زیر نظر و تحت تعقیب‌اند در جاده‌اند. احتمالا رایانه‌ای که حاوی اطلاعاتی سری است هم همراه ایشان است. قهرمان با اضطراب عقب را می‌پاید. ظاهرا گروهی ایشان را تعقیب می‌کنند. قهرمان به دستیارش می‌گوید «بپیچ در فرعی»، می‌پیچد. می‌گوید «حالا برو زیر پل» (منظورش تونل کوچکی است که از زیر جاده رد شده و هیچکس هم آنجا نیست) می‌رود. دستیار به قهرمان می‌گوید «این‌ها با ما کار دارند؟». قهرمان می‌گوید «الآن معلوم می‌شود». چند موتور می‌رسند و محاصره‌شان می‌کنند. چند {به اصطلاح نوجوانان} «گولاخ» از موتور پیاده می‌شوند حمله می‌کنند به سمت قهرمان و دستیارش. تا می‌خورند می‌زنندشان. آن‌ها در حال کتک خوردن‌اند، مخاطب در حال خندیدن!

مرد حسابی! از یک بچه شش ساله هم بپرسیم وقتی چندتا گولاخ تعقیبت کنند باید چه کار کنی، نمی‌گوید برویم توی فرعی زیر پل خلوت بزنیم روی ترمز تا بیایند سر وقتمان، آخوند جوان استاد دانشگاه مبارز جای خود، دستیار نابغه زرنگ هم!

سریالِ روز بلوا، پر از این سهل‌انگاری‌های قصه‌پردازی و سکانس‌های اینچنینی است. همینطور: صحنه‌ای که قهرمان با خانواده و ماشین گران‌قیمتش میان معترضان می‌رود، صحنه‌ای که همسر قهرمان با نگرانی گفتگوی شوهرش با خانم بازیگر را می‌پاید، سکانس زدن رد قهرمان توسط پدرزن، پلان مواجهۀ قهرمان با دختر تهمت‌زننده و... بخواهم همه‌اش را بربشمارم وقت شما تلف می‌شود.

فیلم ریتم دارد، چون یک هنرمند آن را ساخته، ولی فقط ریتم دارد. یعنی اگر کمی دقت و توقف کنیم یکی یکی مشکلات علت و معلولی داستان رو می‌شود.

تقریبا همۀ شخصیت‌ها کلیشه‌اند. مخصوصا شخصیت‌های پیرامونی: پدرزن قدرتمند و ثروتمند فاسد (که اینجا نماد دولت سازندگی است). همسر خوب، معصوم احمق و بی‌کاربرد در قصه. پلیسِ ظاهرا هوشمند و جدی (هرچند در عمل کندتر و ناتوان‌تر از یک بچه هکر). فقط طراحی شخصیت نقش اول کمی بداعت دارد ولی آن‌هم مطمئن نیستم در پرداخت ماجرا چقدر حقش ادا شده. از طرفی چندان حرف ناشنیدۀ خاصی در فیلم شنیده نمی‌شود. انگار کارگردان و تهیه‌کننده عجله داشته‌اند زودتر به محصول برسند. اما چرا؟

این فیلم و اینگونه فیلم‌ها که بیشتر هم از سوی نهادهای حاکمیتی ساخته می‌شوند سینمای_عدالت نیستند، این‌ها بیشتر دارند موج‌سواری می‌کنند روی مد عدالت‌طلبی این سال‌ها، برای عقب‌نماندن از قافله. مسئلۀ عدالت برای این سازندگان درونی نشده، یا فرصت درونی‌شدن پیدا نکرده. به همین خاطر اکثر کارگردان‌ها رو به کپی‌کاری و سرهم‌بندی می‌آورند. حالا کارگردان «دیدن این فیلم جرم است» که جوان است می‌رود سراغ کپی فیلم‌های قدیمی‌تر و کارگردان روز بلوا که برای خودش کسی است می‌رود سراغ کپی سریال پرده_نشین که خود ساخته.

 

 

پ‌ن۱: البته که این مینی‌سریال که ظاهرا قرار بوده فیلم باشد و نشده در مقایسه با خیلی از آثاری که نام بردیم و نام نبردیم و اصلا قابل بررسی نیستند، دارای استانداردها و ارزشمندی‌هایی است (مثلا بازی‌ها هیچکدام از یک حد متوسطی کمتر نبودند و توی ذوق نمی‌زدند) اما در مقایسه با آثار حرفه‌ای سریال و سینمای ایران و همچنین آثار موفق خود کارگردان، اثر واقعا ضعیف و بی‌سروتهی بود. حیف است کسی مثل شعیبی هم در جریان نزولی سینمای ایران هضم و حذف شود. حقیقت تلخ این است: در چنددهۀ اخیر از سینمای دهه شصت و هفتاد خودمان هم داریم عقب می‌مانیم. اگر نقد تغافل کنیم اوضاع این هم بدتر می‌شود

پ‌ن۲: دوتا از سکانس‌های یادشده را در صفحه همین مطلب در اینستاگرام گذاشتم

 

 


* بعدا یک‌بار درباب تفاوت زیست سریال‌نبینی و زیست سریال‌بینی می‌نویسم خدمتتان

** قبلا دربارۀ بعضی آثار جناب شعیبی نوشته‌ام. در همین صفحه از «دارکوب» و در وبلاگ قبلی از «دهلیز» که هردو اثر به نظرم در مجموع خوب بودند

  • حسن صنوبری
۱۲
دی

 

 

 

بعضی فیلم‌ها را قبل از اینکه بروی سینما خودت دیده‌ای. بعضی را بعد از برگشتن از سینما هم شاید ندیده باشی.

«اتاق تاریک» فیلم جدید آقای حجازی برای من بیشتر از نوع اول بود. چندوقت پیش بود به یکی از دوستانم گفتم چطور است برداریم یک فیلم بسازیم و به بهانۀ نمایش و نکوهشِ «هولناکی‌های مدرنیته» و «بیچارگی‌های جامعۀ روشنفکرمآب و طبقۀ متوسط شهری (و بلکه بالای شهری) تهران»، یک‌عالمه زندگی و رفتار و شخصیت بیمار و مریض را بیاندازیم به جان هم؛ سرآخر هم چندتا «پیام اخلاقی ریز یا درشت» بیاندازیم در پایان قصه. فیلم هم که تمام شد تیتراژ را با اسم «سید روح الله حجازی» امضا می‌کنیم که یک‌وقت خدای‌نکرده رسانه‌های ارزشی و مذهبی به ما و فیلممان بدوبیراه نگویند و فکر نکنند اثری که می‌بینند حاصل طبعِ فیلم‌سازیِ کارگردانی مثل اصغر فرهادی یا یکی از مقلدان اوست.

البته از انصاف نگذریم فیلم‌های حجازی بعضا رنگ‌ولعاب و طراوت و اندک خلاقیتی دارند که از سینمای فرهادی و فرهادی‌نماها بازشناخته می‌شوند. اما این رنگ و خلاقیت در اثر اخیر بسیاربسیار اندک است. من فیلم بلند پیشین حجازی یعنی «مرگ ماهی» را هم دوست نداشتم. چه اینکه آن اثر هم شعاری و پریشان به نظرم آمد و به نظرم یک‌جورهایی تقلیدی ضعیف از «یه حبه قند» «سیدرضا میرکریمی» بود و انسجامش از فیلم اخیر هم کمتر. اما مرگ ماهی لااقل رنگ و لعاب را داشت. دست‌کم تصاویر تماشایی و قاب‌های زیبا داشت. 

اگر بخواهم بی‌تعارف حرف بزنم: اخلاقی که در منبر سینمایی حاج آقا روح الله حجازی درس می‌گیریم همان اخلاقی است که در کافۀ سینمایی اصغر فرهادی تعلیم می‌شود: «برای اخلاقی بودن و انسان بودن باید وحشت کنی و متنفر باشی. و الا می‌شوی یکی از آدم بدها و زشت‌های فیلم من». زیبایی‌شناسی فیلم اخیر حجازی هم همان زیبایی‌شناسی اصغر فرهادی است که قبلا در یادداشتی برای «فروشنده» مورد کاوش قرارش دادم: «زیبایی‌‌شناسی مبتنی بر زشتی». حتی ایرانی هم که در سینمای حجازی می‌بینیم همان ایران سینمای فرهادی است: «یک ایرانِ ویران، جبرزده، افسرده و بیمار» آن‌هم فقط در «تهران»، آن‌هم فقط «بالای شهر تهران»، آن‌هم فقط در خانۀ آدم‌های «پریشان و عصبانی و مریض». مضمون‌پردازی اتاق تاریک هم دقیقا همان مضمون‌پردازی آثار فرهادی است که قبلا برشمردم: 1_«اختلافات حاد زن و شوهری» 2_ «قضاوت خیلی سخته ها! همه هم گناهکارند هم یکجورهایی حق دارند! یک وقت قضاوت نکنی!» 3_ «انسان محصول شرایط و جامعه است؛ جامعه و شرایط هم مزخرفند»

حالا فرقش چیست؟ چرا این‌دونفر با هم در یک‌قاب قرار نمی‌گیرند؟ شاید اگر برویم برگۀ رأی‌ها از صندوق بیرون بکشیم ببینیم سال 96 حجازی به رئیسی رای داده و فرهادی به روحانی. همین. چیزی که در نقد و ارزش‎‌گذاری یک فیلم تفاوت چندانی ندارد.

بله، اگر این فیلم را با هشتاد درصد فیلم مزخرف تولیدی سینمای ایران مقایسه کنیم فیلم بدی نیست و لحظات خوبی هم دارد. اما اگر با فیلم‌های هم قد خودش مقایسه شود خیلی جای نقد دارد و خیلی عقب است. روح الله حجازی را باید با کارگردان هم‌سن خودش یعنی بهروز شعیبی مقایسه کنیم. شعیبی هم مانند حجازی متولد 1358 است و دوست‌دار سینمای اجتماعی و خانوادگی. اما حجازی کجا شعیبی کجا. اتاق تاریک کجا دارکوب کجا.

 
  • حسن صنوبری
۱۸
مرداد

 

آدم نمی‌داند وقتی می‌خواهد یک فیلم ایرانی را داوری کند، باید آن را با سینمای جهان مقایسه کند؟ یا با سینمای ایران؟ یا با سینمای امروز ایران؟

به همین خاطر دارکوب (ساخته بهروز شعیبی) را در ذهنم یک‌بار با هر سه تا سینما مقایسه می‌کنم:

به نظر این مخاطب معمولی سینما، دارکوب در قیاس با دیگر فیلم‌های سینمای امروز، ایران، به ویژه سینمای اجتماعی امروز ایران یک فیلم عالی است. در مقایسه با سینمای ایران (در همه ادوارش) یک فیلم تقریبا خوب، و در مقایسه با سینمای جهان یک فیلم متوسط ولی قابل احترام است.

 

مهم‌ترین ویژگی سینمای شعیبی، تمایز محتوایی و تلاش برای گفتن حرفی نو و مفید است. حداقلش تو‌ خیالت راحت است که دغدغۀ اصلی کارگردان کسب موفقیت در جشنواره‌های داخلی و ‌خارجی نیست؛ می‌دانی طرف حسابت جوان جویای نامی نیست که هدفی جز‌ کپی‌کردن از روی اصغر فرهادی نداشته باشد. بلکه او یک هنرمند و انسان واقعی است، خودش فکر دارد و احساس دارد و در حد خودش به مسائل و بحران‌های اجتماعی و اخلاقی جامعه‌اش می‌اندیشد. ولو اینکه من این میزان تلخی در سینما و ‌این طرز نگریستن به جهان را خیلی نپسندم. فلذا به یک‌بار تماشا حتما می‌ارزد.

 

پیشنهاد نمی‌شود به کسانی که حوصله و طاقت فیلم‌های تلخ‌وش را ندارند. پیشنهاد می‌شود به کسانی که اهل تعمق در مسائل مهم اجتماعی و اخلاقی هستند.

قبل از تماشای فیلم ترانۀ محمد_معتمدی برای تیتراژ فیلم را دیده و شنیده بودم. ولی در نسخۀ اکران عمومی خبری از معتمدی نبود، چرا؟

محدودیت‌ کاراکتر اجازه نمی‌دهد از بازی بدیع سارا بهرامی و بازی کلیشه‌ای مهناز افشار سخن بگویم. این بماند برای روزگاری دیگر.

  • حسن صنوبری