نقدی کوتاه بر انیمیشن «آخرین داستان» ساخته اشکان رهگذر
قبل از رسیدن به سینما گفتم لابد پس از تماشا در ریویوی این انیمیشن دستکم مینویسم: «برای شروع خوب بود». اما متاسفانه الآن نمیتوانم همین جملۀ امیدوارانه را هم بنویسم. با اینکه دلم میخواست. خیلی دلم میخواست نخستین انیمیشن پرسروصدا با موضوع «شاهنامه» یک انیمیشن جدی و قابل تحسین باشد و حداقلهایی را داشته باشد...
وقتی رفتیم داخل سالن خیلی تعجب کردم. به جز ما فقط ۴نفر نشسته بودند و انگار همه منتظر بودند ما بیاییم. تا نشستیم فیلم شروع شد. برای تماشای «آخرین داستان» صبح نرفتیم که بگویید ساعت خلوتی است، نمایش ساعت ۱۷:۲۵بود. به یک سینمای دربوداغان هم نرفتیم که اندکی جمعیت معمولی باشد . «سینما چارسو» یکی از مجهزترین و باکیفیتترین سینماهای تهران است که کمی جمعیت در آن معنای واضحی دارد: فیلم موفق نیست.
کارگردان اثر «اشکان رهگذر» انیمیشنش را به «فردوسی» تقدیم کرده. به نظرم این بدترین هدیهایست که تاکنون فردوسی گرفته. مخصوصا اگر بدانیم این انیمیشن امسال تنها نماینده ایران در جایزه اسکار است. قطعا ضعیفترین نقالیهای سنتی روستایی برای فردوسی بزرگ ارزشمندتر از این فیلم است.
تحریف و تغییر شاهنامه به بهانه «برداشت آزاد»، بیمنطق و احمقانهشدن سیر علت و معلولی داستان، خیانت به روح کلی شاهنامه، صداگذاریهای بسیار ضعیف، کپی از روی دست آثار مشهور غربی، گنجاندن اغراض سطحی سیاسی و غرقشدن در سیاهی و تباهیِ نفرت و ترس از جمله عوامل انحطاط این انیمیشن است. این اثر برخلاف شاهنامه، از آغاز تا انجام در سیطره انگرهمینو است. چنانکه از پوسترش هم روشن است.
اینجا فقط به چند نکته اشاره کنم:
یکم: در روایت فردوسی پس از بوسۀ ابلیس بر کتف ضحاک و وقتی «دو مار سیه از دو کتفش برست» ابلیس برای رهایی از آزار ماران به او میگوید «به جز مغز مردم مدهشان خورش». این میشود که ضحاک مردم را میکشد و مغزشان را به ماران میدهد. اما در انیمیشن، سالهای سال ضحاک مردم را میکشد و مغزشان را خودش میخورد و تازه در انتهای داستان مارها بر کتف او میرویند! خب یک مخاطب باشعور نمیپرسد چرا این آدم باید اینهمه سال مغز انسان بخورد؟!
دوم: سکانس جنگ با اهریمنان در تالار عینا کپی سکانس جنگ با ارکها در مقبره بالین فیلم ارباب حلقههاست. خب اولین کسی که در اسکار این انیمیشن را ببیند به ریش ما نمیخندد؟
سوم: فریدون دوست دختر دارد! دوست دخترش هم بیحجاب است! کلا تمام دختران ایرانی در انیمیشن یا بیحجاباند یا به شیوه روسری نیمبند بعضی از دختران دهه هشتاد به بعد تهران پوشش دارند. عزیز من تو یکبار شاهنامه یا دیگر متون روایتگر ایران کهن را از رو خواندهای؟ آیا توصیف پوشش شیرین و شیرویه و گردآفرید و تهمینه را دیدی یکبار؟
چهارم: در روایت فردوسی جمشید به خاطر غرور و تکبر و دوری از بندگی خدا فره ایزدیاش را از دست میدهد: «منی چون بپیوست با کردگار / شکست اندر آورد و برگشت کار»، اما جناب کارگردان علت از دستدادن فره ایزدی جمشید را ادامه مبارزه با دیوان و اهریمنان و جنگ در خارج از مرزهای کشور نمایش میدهد! حتی در یک سکانس بسیار شعاری ماموران انتظامی ضحاک دلیل بالا رفتن مالیات را امنیت و دفاع از مرزها اعلام میکنند و کاسب عصبانی میگوید مرز من همین محل کسب من است! بعد ماموران کاسب و دیگران را کشتار میکنند! ظاهرا کارگردان هنوز در حالوهوای نه غزه نه لبنان و خرداد ۸۸ بوده و نمیدانسته هنگام اکران فیلم، جنبش سبز دولتمند است و خودش درگیرودار آبان ۹۸!
البته با این ویژگیها و بعضی ویژگیهای دیگر احتمال نامزدی یا حتی موفقیت در جایزه با اغراض و اهداف سیاسی و فرهنگی آمریکایی وجود دارد برای اثر، ولی از نظر ایرانیبودن و شاهنامهبودن و حتی زیبابودن این انیمیشن افتضاح است. نمیگویم هیچ زیبایی و هنری نداشت. کار از نمونههای مشابه خیلی جلوتر است. ولی واقعا کارگردان فرصتی از فرصتهای تمدنی ما را سوزاند و اعتبار و اصالت شاهنامه را حداقل برای نخبگان و فرهیختگان غربی زیر سوال برد.
پ ن : مجموعه مباحث و زدوخوردهای متنی :) ذیل انتشار این متن در اینستاگرام
ببین سیاسی بودن کارش که از همون لحظه انتخاب موضوع مشخص بود. وقتی هم که اولین تریلراش رو دیدم دیگه جهتگیریش برام از روز روشنتر شد. مشکل جدیای هم باها این وجهش ندارم. بالاخره نظرش اینه و بذار سیاسی بسازه ولی لااقل یه اثر واقعی و خوب بسازه از مهمترین اثر تاریخیمون. کما اینکه خیلی وقتا لذت میبریم از آثار زیبا و جوندار آدمهایی که الزاما باهاشون هم عقیده نیستیم.
میدونی مشکلم باهاش از کجا شروع شد؟ از چند سال پیش مدام پیگیر اخبارش بودم و ذوق کردهبودم از کار فنی تمیزشون تو نقاشیهایی که از تریلرا مشخص بود. مشکل از اونجا شروع شد که کتاب کمیک اولشون رو رونمایی کردن و خریدمش و با اون مزخرفات رو به رو شدم. انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سرم. این که بتونی از کتابی که به معنای واقعی کلمه داستانه و هنوز هم در نقطه اوج هنر ما ایرانیا در شخصیت پردازیه همچین افتصاح سردرگمی بیرون بکشی که نه داستان داره و نه شخصیت خودش یه شاهکار محسوب میشه.
از اون به بعد دیگه علاقهم به دیدنش فروکش کرد چون حس میکردم صرفا قراره با یه انتقامگیری سیاسی مواجه شم که هیچ هنری توش نیست. هنوز هم نتونستم دلم رو باهاش صاف کنم که برم ببینمش خصوصا که اون کتاب مزخرف رو با آخرین پولای ته حسابم خریده بودم و مجبور شدم بعدش با اتوبوس و پیاده برگردم خونه :)