با بودن تو در ایران، افسانه شد واقعیّت
ای رستم قهرمانم در هفتخوانِ حقیقت
زنجیر میهن گسسته، دیوار دیوان شکسته
از ذلّت خاک رسته، تا قاف سیمرغ عزّت
فردوسی اما کجا بود تا روز رزمت سراید؟
یا بیهقی، تا نویسد ذکری ز روز شهادت؟
تو شیعۀ مرتضایی، ایرانی پارسایی
تو زآن مایی، تو مایی! در اصل دیرین فطرت
آیینهای تو، که فردا آیندگان میتوانند
در چهرۀ تو ببینند ما را بدون ملامت
کرمانِ دیروز! اکنون ایرانِ فردا تو هستی:
کانون شوق و رهایی، پرگار نور و عدالت
ای جمع ناممکن هر زیبایی پر تناقض
هم مهربان در رفاقت، هم پهلوان در شهامت
هم آبشار لطافت، هم کوهسار صلابت
هم کشتزار محبت، هم ذوالفقار شجاعت
هم گوشمال حریفان، هم دستگیرِ ضعیفان
میر اقالیم غیرت، شاهِ سریر فتوّت
هم در قنوت تو دیده، هم از سکوت تو چیده
شیخِ شریعت: طریقت؛ پیرِ طریقت: شریعت
هم جانپناه یتیمان، هم جنگجو مرد میدان
هم سایهبانِ کرامت، هم قلعۀ استقامت
سر باختی، جان بماند، تا خاک ایران بماند
سردارِ سربازعنوان، سربازِ سردارصولت
خواندیم ما کربلا را، در شرح حال تو، زیرا
یادآور روضهای شد هرگوشه از ماجرایت
اشکی برایت نریزیم، ای اعتلای حماسه
در داغ تو خون بریزیم زآن قاتل بیمروّت
با انتقام تو تاریخ، نو میکند دفترش را
زین برگهای تباهِ ظلم و فساد و جنایت
خون سیاه و کثیفی در خاطرات زمین است
این جثۀ پرمرض را حالاست وقت حجامت
حالا زمان نبرد است، مژده رسان و خبر ده
هم عاشقان را شهادت، هم دیوها را هلاکت
بردار گرز گران را، برپوش ببر بیان را
آسیمهسر کن جهان را از بانگ صور قیامت
آماده شو کربلا را، معراج خون خدا را
سربند «یا لیتنا» را زن بر سر استجابت
*
ما در شب انتقامیم، در مرگ خونین نشسته
هان! پس بگو تو کجایی، ای صبح زرّین رجعت؟
بامداد 12دی 1399