جنازهها، جنازهها، جنازههای سوخته
ردانِ آرمیده و ددانِ خودفروخته
(علی معلم دامغانی)
جنازهها، جنازهها، جنازههای سوخته
ردانِ آرمیده و ددانِ خودفروخته
(علی معلم دامغانی)
تیتر دوم: «حق با فرشتهها بود»
پ ن : دلم میخواست فیه ما فیهم را با یک مطلب دیگر و شادتر بهروز کنم همین روزها.
و میخواستم پاسخهای تفصیلی و حرفهایی را که بهشان فکر کردم برای کامنتها و وبلاگها بنویسم، اما هرچه میگذرد این داستان «مِنا» آنقدر حالم را بدتر میکند که خجالت میکشم از چیز دیگری اینجا بنویسم، اصلا نمیتوانم هم اگر بخواهم.
*
اولین خبر که آمد، گفتم سعودی دارد پولی را که از
مسلمانها میگیرد برای حفظ جان و رفاهشان در حج، خرج کشتن یمنیها میکند و
اینجا داستان فقط داستان سهلانگاری و کوتاهی است. ولی هرچی بیشتر میگذرد
و بیشتر فکر میکنم و خبرهای بیشتری میآید و آمار کشتهها چند برابر
میشود داستان شکل دیگری به خودش میگیرد و آدم بیشتر حالش بهم میخورد از
این هیولاهای آدمکش. از این پلیسهای خبیث که دیوار راه مردم شدند. از این
تکرار دوبارۀ حج خونین.
*
پریشب دیروقت داشتم در خیابان راه میرفتم، از کنار یک سالن عروسی رد شدم، خب مردم شاد بودند و داشتند سر و صدا میکردند و ماشینها پشت سر هم آهنگ شیش و هشت پخش میکردند؛ به در سالن که رسیدم ناگهان دیدم یک خانم بسیار راحتپوش با یک سگ وحشی و بزرگ از سالن آمد بیرون. بله دقیقا، سگ وحشی و بزرگ، از در سالن جشن عروسی. خانم لبخند شیکی به لب داشت و این سگ از کنار هرکسی رد میشد حالت حمله و توحش به خودش میگرفت؛ به همین خاطر چند لحظۀ یکبار یکی دیگر از خانمهای میهمان جلوی سالن جیغی میزد و کنار میپرید تا سگ گازش نگیرد؛ خانم صاحب سگ هم سعی میکرد زنجیر را به طرف خودش بکشد. این منظره از شب اول پس از فاجعۀ منا و (روز اول عزای عمومی) در خیابان پیروزی را محال است فراموش کنم؛ بس که نمادهایی با خود دارد که همیشه سعی میکردم نادیده بگیرمشان. حمل سگ. حمل سگ توسط یک خانم. حمل سگ توسط یک خانم در محلههای تقریبا پایینشهر و مذهبی. بردن یک سگ توسط یک خانم... به مجلس عروسی! . بردن یک سگ بزرگ و وحشی ...
*
دیروز یکی میگفت «اینها که شهید نیستند، نباید جو بدهیم، خب الکی کشته شدند». یکی دو نفر دیگر تقریبا مشابه هم گفتند: «شنیدم تو اخبار میگفتند عربستان باید مدیریت حج را به کشورهای اسلامی بدهد، حتما منظورشان ایران است! حالا اینها هم جوگیر شدهاند فکر کردند اگر خودشان باشند اتفاقی نمیافتد و ایران خیلی توانش بالاست!». قطعاً برای اولی همان «مهاجرا الی الله» را کامل شرح کردم و برای دومی گفتم جمعیت منا یک دهم جمعیت اربعین بود، ثروت و بودجۀ عربستان ده برابر بودجۀ متولیان مراسم اربعین بود و خطری که اربعین را از سوی داعش تهدید میکرد صدبرابر داستان منا بود که در امنیت کامل بود. و برایش گفتم این نداشتن اعتماد به نفس ملی به ارث رسیده از دوران رضاخان و پسرش تا امروز خیلی مسخره است، وقتی اربعین با آن مختصات دشوار و مدیریت ایرانیها و شیعیان طوری اداره شد که خون از دماغ کسی نریخت و حج با این مختصات آسان تحت مدیریت سعودیها و وهابیها طی یک هفته دو فاجعۀ بزرگ داشت.
*
پدرم همیشه دیروقت برمیگردد خانه. امروز از غروب خانه بود. مادرم گفت چون اول خبر کشته شدن یکی از دوستانش را شنیده و بعد هم وقتی نشسته جلوی تلویزیون، فیلم جدیدی از کشتههای آنروز پخش شده و در نهایت حالش بهم خورده.
*
از چند ماه پیش (فکر کنم ماه رمضان) میخواستم درمورد مسابقات قرائت قرآن امسال بنویسم. من هرسال از اینکه برگزیدۀ رتبۀ نخست مسابقات ایران یک ایرانی باشد شاکی بودم. مخصوصا سال قبل در «به رنگ آسمان» (که کلا به لطف بلاگفا دارد با خاک یکسان میشود و هیچ چی ازش نمانده) از این موضوع نوشته بودم. از اینکه برگزیدۀ ایرانی تفضل خاصی بر نفر دوم (که فیلیپینی بود) نداشت (اینجا) و اینکه قرائت قاری بخش حفظ بسیار هنرمندانه تر بود (بهزاد هژبری). چه اینکه سالها شده بود که ما در مسابقات دیگر رتبه نمیآوردیم و هی در مسابقات خودمان اول میشدیم!
تا اینکه امسال یک اتفاق عجیب افتاد. پس از نه سال، ایران با قرائت یک قاری _انصافا هم خوشصدا هم خوشسیما_ یعنی آقای «محسن حاجی حسنی کارگر» در مسابقات مالزی (پر سابقهترین مسابقه بینالمللی قرائت قرآن کریم) اول شد. من خودم سبک قرائت ایشان را خیلی دوست نداشتم، اما او در سبک خودش واقعا زیبا و متین و دقیق میخواند و البته که مهم این بود که توانست بی پارتیبازی و هیچ شایبهای چنین جایگاهی را کسب کند.
پس از فاجعۀ منا یکبار خبر کشتهشدن او هم آمد، اما سریع توسط برادرش تکذیب شد. و بعد دوباره تایید شد.
دارند زیباییهای جهان را یکییکی پرپر میکنند میریزند زیر دست و پا.
فیلم قرائت محسن حاجی حسنی کارگر در مسابقات مالزی
فیلم قرائت محسن حاجی حسنی کارگر در جلسه آیتالله خامنهای پس از مسابقات مالزی
فیلم قرائت محسن حاجی حسنی کارگر در جلسه آیتالله خامنهای (در سنین نوجوانی)
آخرین قرائتش، در جوار کعبه (چند ثانیه) ---> و اذ جعلنا البیت مثابة للناس و امناً!
*
انشاالله که همۀ مفقودین، سالم پیدا شوندو انشاالله همه مجروحین به زودی زود شفا پیدا کنند.
ولی این آمار بالای مفقودین، آنهم چند روز پس از ماجرا مرا بسیار میترساند و نگران میکند. من از دیدن این عدد «۳۲۵» مفقود، خیلی بیشتر از «۱۳۶» کشته میترسم. خدا رحم کند.
و انشاالله که محاسبات عقلی من اینبار اشتباه باشد.
*
برای خدا از آن ابتدا _وقتی به پایان کار مینگریسته_ انسان دو چهره داشته. زشت و زیبا. آخرین نسخۀ قابیل و آخرین نسخۀ هابیل. نهایت زشتی و نهایت زیبایی. چهرۀ اول را فرشتهها هم میدیدند، اما چهرۀ دوم را فقط خودش میدید. امروز ما هم در بین این سعودیها و همپیمانانشان میتوانیم صورت کامل و تکاملیافتۀ آن چهرۀ کریه اولی را ببینیم. میتوانیم ببینیم اما باز هم از بین نمیبریمش. باز منتظریم تا شاید روزی چهرۀ دوم را ببینیم و خودش کار را تمام کند. با انتظاری از این جنس، فعلا که حق با فرشتههاست.
"...تا ایشان را نباید، کسی نتوانند به ایشان رسیدن و ایشان را دیدن. مستوران حق را بی ارادت ایشان کی تواند دیدن و شناختن؟ این کار آسان نیست.
...فرشتگان فروماندهاند که «و نحسن نسبح بحمدک و نقدس لک». ما هم عشقناکیم، روحانیانیم، نور محضیم. ایشان که آدمیانند، مشتی شکمخوارِ خونریز که: «یسفکون الدماء»"
_فیه ما فیه/مولوی/156_