در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید محمدعلی رجایی» ثبت شده است

۱۵
دی

یادی از یک قهرمان+ ستایش یک فیلم+ نکوهش یک جشنواره

https://bayanbox.ir/view/7376930746586188720/%D9%85%D9%86%D8%B5%D9%88%D8%B1.jpg

یک

امروز سالروز شهادت یکی از شریف‌ترین و توان‌مندترین مدیران عصر جمهوری اسلامی، یعنی «شهید منصور ستاری» است. انسانی که نبوغ مدیریتی و تعهد کاری‌اش از جمله دلایل مهم پیروزی ما در جنگ تحمیلی بود. اما همچنان مقایسۀ نوع مدیریت این مرد با بسیاری از مدیران این سال‌ها سردردآور است. جدا از بحث توان‌مندی، یک مثال در شخصیتش: شهید ستاری وقتی در بالاترین رده‌های مدیریت نظامی کشور حضور داشت (فرمانده نیروی هوایی ارتش) سر سفرۀ شام سربازهایش می‌نشست و به اختلاف کیفیت غذایش با سربازان اعتراض می‌کرد، حال آنکه الآن می‌بینیم گاهی یک جوجه‌مدیر حوزۀ فرهنگ در یک جمع محدود سی نفره نظام طبقاتی درست می‌کند، صبحانۀ ۱۰هزارتومانی کارمندان را لغو می‌کند و سفرۀ صبحانۀ مدیران را شاهانه‌تر می‌اندازد؛ و جالب که هیچ انسان مدعی شعور (و مذهب و عدالت‌خواهی و...) هم به او اعتراض نمی‌کند!

نه از جهت ظلم!

از این جهت که ما از صفر شروع نکردیم برادر!

از ستاری شروع کردیم!

 

https://bayanbox.ir/view/1492838259412171399/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C.jpg

دو

حدودا ۳۰سال پس از شهادت مشکوک ستاری، فیلمی بر اساس بخشی از زندگی او با نام منصور ساخته شد. من با ترس و لرز رفتم به دیدنش؛ ولی واقعا واقعا فیلم خوبی بود. خوش‌حال و خوب‌حالم از دیدنش. نه که ناپختگی و ایراد و اشکال نداشت، داشت ولی بسیار کم؛ داشت ولی وقتی با مجموعه فیلم‌های سال‌های اخیر، به‌ویژه در حوزۀ سینمای انقلاب (کارهای حوزه هنری، اوج و دیگر تهیه‌کنندگان انقلابی) مقایسه‌اش می‌کنیم چند سروگردن بالاتر بود در همه‌چیز. چه ساخت و پرداخت، چه معنا و محتوا و چه ایده و زاویه‌دید.

منصور یک سینمایی بی‌اداواطوار است. بی‌ادعا و دوست‌داشتنی. نمی‌خواهد همۀ مشکلات جهان را در یک قصه حل کند؛ و نه همۀ مشکلات انقلاب یا ایران را، نمی‌خواهد پوشش یک جناح سیاسی باشد؛ نمی‌خواهد بگوید: من فیلم شاخ روزگارم، صدای اعتراض زمانه‌ام، حاتمی‌کیای دهه نودم و... نه، برعکس بیشتر مدعیان این عرصه جزو زمرۀ «یریدون علوا فی‌الارض» نیست. می‌خواهد یک قصه -تازه بخشی از یک قصه- را برای ما تعریف کند؛ قصه‌ای که راستِ راست است. خیالی نیست، اقتباسی نیست، سیاسی نیست. یک برش از تاریخ این سرزمین مظلوم است. به همین خاطر هم هست که بیشتر بینندگانش دوستش داشتند. اثر به عنوان فیلم اول یک کارگردان فوق‌العاده است؛ پس: دم شما گرم آقای سیاوش سرمدی (اصل ارزشمندی اینکه کارگردان به جای یک قصۀ تخیلی سراغ یک قهرمان واقعی رفته بماند، بازی فوق‌العادۀ «محسن قصابیان» بماند و...)

 

سه

اما جشنواره فجر با این فیلم چه کرد؟

نمی‌دانم چه عبارتی را انتخاب کنم که به مدیران و داوران «سی‌ونهمین جشنواره فیلم فجر» توهین نکرده باشم و از طرفی از پس توصیف ماجرا برآیم. پیاده‌بودن، بی‌سوادبودن و ناعادلانه‌بودن جشنواره سی‌ونهم را لازم نیست در این ببینیم که هیچ جایزه‌ای به منصور نداد. در این ببینیم که به چه فیلم‌هایی جایزه داد. جشنواره سی‌ونهم بیشترین جوایز و نامزدی‌ها (۵جایزه ۱۴نامزدی) را به پای فیلم خجالت‌آورِ «بی‌همه‌چیز» ریخت، حتی جایزۀ فیلم‌نامه را به فیلمی داد که انبوهی سکانس دزدی دارد! (جدا از بحث اقتباسش) یعنی داوران این جشنواره با فرض سلامت و شرافت شخصیتی، آنقدر بی‌سواد و فیلم‌نادیده هستند که متوجه نشده‌اند اثری را برگزیده‌اند و روی سرشان حلواحلواکرده‌اند که متکی به سرقت از فیلم‌های خارجی است! حالا جدا از مهوع‌بودن و دروغ‌آمیزبودن محتوای فیلم که بحث خودش را دارد. کلا انگار قاعده سینمای ایران این شده: فیلمی علیه مردم ایران بساز تا آنگاه روشنفکران، رسانه‌داران، داوران و مدیران سینمایی همین مملکت بر تو سجده کنند! مثل جشنواره پارسال (زین‌رو اگر جشنواره سی‌ونه را جشنواره‌ای بی‌همه‌چیز بنامیم پربیراه نگفته‌ایم، توهین هم نکرده‌ایم!).

از طرفی برای اینکه دهان حکومت را هم ببندند؛ جوایز بعدی را تقدیم به یک فیلم انقلابی بسیار ضعیف یعنی «یدو» کرده‌اند. یدو را آقای «مهدی جعفری» ساخته، کارگردان همان فیلم عزیز و ارزشمند «۲۳نفر» که در همین صفحه آن را بسیار ستوده‌ام. اما خب یدو یک فیلم ضعیف و کند و کسل‌کننده است که بیشتر به یک تله‌فیلم ناموفق می‌ماند تا یک سینماییِ برگزیدۀ جشنواره، با قصه و حال‌وهوایی که مشابهش را هم بارها ساخته‌اند. اما داوران محترم به جای فیلم‌های جدی با دادن جایزه به یدو به راحتی حواس فلان مسئول یا منتقد انقلابی را {که فرق دوغ و دوشاب را در سینما نمی‌فهمد} از اصل ماجرا پرت می‌کنند.

این ناداوری‌ها و بازی‌های شیادانه را متاسفانه بارها در داوری‌های مختلف جشنواره فجر دیده‌ایم، یک موردش هم جشنواره سی‌وششم بود که شرحش را ذیل ریویویی بر فیلم «تنگه ابوقریب» نوشته‌ام ... کاش دستکم کمی وجدان داشتند حضرات ...
 به قول حافظ: «بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم»

 

خلاصه که:

در سالروز شهادت غریبانۀ شهید مظلوم ستاری، فیلم مظلوم منصور را ببینید!

  • حسن صنوبری
۱۴
تیر

این یادداشت را دو سه روز قبل از روز رأی‌گیری نوشته بودم و در اینستاگرام و تلگرام منتشر کرده بودم.

 

دولت سوم انقلاب

(درنگی بر فردای انتخابات، با تصور پیروزی سید ابراهیم رئیسی)

 

 دولتِ رئیسی -اگر رای بیاورد و تشکیل شود- سیزدهمین دولت نه، که سومین دولتِ انقلاب است. اول دولتِ مظلومانۀ رجایی، دوم دولتِ حماسیِ خامنه‌ای، و سوم دولتِ دشوارِ رئیسی. دولت‌های دیگر هم همه زحماتی کشیده‌اند اما هیچکدام دولت انقلاب و اسلام نبودند. هیچکدام هم سعۀ صدر گفتگو با  همۀ مردم ایران را نداشتند.

فلاش‌بک: سه‌سال پیش که با مردِ روستاییِ فقیرِ سختی‌کشیده سخن می‌گفتم برای اولین‌بار شدت نومیدی‌اش را کامل حس‌کردم، با اینکه می‌دانستم مرد قوی و با نشاطی است، با اینکه می‌دانستم در نوجوانی انقلاب و شهیدان را دوست داشته، ولی سه سال پیش کاملا از انقلاب برگشته بود. دو سال پیش که به روستایشان رفتیم انقلاب جای خود؛ از خدا هم داشت برمی‌گشت. رسما کفریات می‌گفت. هردو می‌دانستیم بیش از دیگر عوامل، اقتصادِ سیاهِ دولت روحانی او و خیلی‌های دیگر را به این روز انداخته‌اند؛ ولی او به مرور زیر بار این فشار ابتدا انقلاب و سپس خدا را نمی‌توانست در این جریان بی‌تقصیر ببیند. بحث‌ها و دل‌داری‌هایم به جایی نرسید. سال گذشته که رفتیم می‌دانستم با یک «کافر» «ضد انقلاب» شریف طرفم که همۀ سعی‌ام باید این باشد که صفت «مجنون» هم به دو صفت تازۀ پیشینش افزوده نشود. چون چیز دیگری برای از دست دادن نداشت جز سلامت روان. در اثنای دیدار باز ناخواسته بحث سیاست و اقتصاد شد و لعنت و نفرین و ... . از دهنم پرید «این دولت برود؛ هرکس بیاید حتما بهتر است» ... سریع در حرفم پرید: «نه فقط رئیسی باید بیاید» ... ماتم برد ... ادامه داد: «فقط باید رئیسی بیاید مردم را نجات بدهد از دست این دزدهای بی‌شرف. اگر رئیسی بیاید من هم رای می‌دهم». اولین دعوت‌کنندۀ رئیسی به انتخابات این مردِ میانسالِ روستاییِ پوست‌سوختۀ ضدانقلابِ کافر بود.

 

فلاش‌بک دو: شبیه این تعجب شدید را قبل‌تر هم تجربه کرده بودم. وقتی دوستِ روشنفکرِ شیکِ فرانسه‌درس‌خواندۀ بیگانه دست‌کم- با ظواهرِ مذهبم سه‌سال پیش، پس از اینکه فساد یا بی‌شعوری تک‌تکِ مسئولان جمهوری اسلامی را با مفروضات خودش برای من ثابت‌کرد و با عصبانیت و این سخن من مواجه شد: «همین که حتی یک نفر را در این سیستم سالم نمی‌دانی یعنی نظام جمهوری اسلامی مشکل ندارد، بلکه نظام فکری خودت مشکل دارد»، با خونسردی گفت: «نه حاجی من یک نفر را سالم می‌دانم: رئیسی. البته بعید است بگذارند بیاید و رأی بیاورد، اما اگر شد می‌تواند اوضاع را بهتر کند». بهش گفتم «یعنی خودت هم ممکن است بهش رأی بدهی؟!». گفت: «رأی که حتما می‌دهم، ولی شاید تبلیغش را نکنم».

 

شبیه این نمونه‌ها را باز هم تجربه کردم با شدت کمتر یا بیشتر، در دیدارهایم با اقشار معمولی و متفاوت مردم، و در شنیده‌هایم از تجربیات دیگران و حتی در خوانده‌هایم از گذشته‌ها. مثل خاطره‌ای که «عباس معروفی» نویسنده مشهور ضدانقلاب از جوانی‌های رئیسی تعریف کرد، وقتی حتی شایبۀ نامزدی‌اش هم در کل این کره خاکی مطرح نبود. دیگر بحث تودۀ مردم مذهبی و اشتیاق و امید شدیدشان به رئیسی جای خود.

این آدم‌ها را طی این پنج شش سال در همه‌جا می‌دیدم و باهاشان صحبت می‌کردم. هرگز شبیه هم نبودند. خیلی متفاوت بودند. اما یک ویژگی مشترک داشتند: اصلا شبیه آدم‌های ستادی نبودند؛ مخصوصا ستادی‌هایی که یک تجربۀ شکست انتخاباتی عمیق عاطفی را در گذشتۀ خود داشتند. چه موسوی‌چی‌ها چه جلیلی‌چی‌ها. حتی اگر زمانی طرفدار ستادیِ پروپاقرص آن آقایان بودند، الآن دیگر در آن عوالم نبودند. معمولی شده بودند. بی‌کینه، بی‌هیجان، بی‌خشم، بی‌قاطعیت. معمولی. و همه‌شان رییسی را می‌خواستند ولی با آرامش و این‌بار با انرژی‌های مثبتشان، با امیدشان به صداقت و مهربانی و تلاش رییسی.

اینگونه است که خیلی از کسانی که در ادوار قبل رای‌بی‌رای واقعی بودند، به بهانه رای به رییسی حاضر شدند دوباره اصل رای‌دادن را به رسمیت بشناسند: رای با رای.

یکی از علل شدتِ تعجبِ من این بود که خودِ انقلابیِ سیاسی‌ام چنین اعتقاد محکمی را به رئیسی نداشتم. احترام قائل‌بودم ولی نمی‌توانستم با ریزبینی و آرمان‌گراییِ ذاتی‌ام نقائص رفتاری و گفتاری‌اش را نبینم. مخصوصا با سانتی‌مانتالیسمِ حزب‌اللهی‌ای که به همتِ ستادی‌ها حول تبلیغات او در سال 96 شکل گرفته بود و بیش از اینکه دنبال توصیف و تبیینِ رئیسی باشد دنبال تقدیس و تسبیحش بودند. آن سال‌ها حتی دربارۀ رهبری‌اش سخن می‌گفتند و من وقتی وضع او در ۹۶ را با وضع آیت‌الله خامنه‌ای حتی در ۶۶ هم مقایسه می‌کردم فقط یک تصویر کاریکاتوری می‌دیدم. تصویری که نتیجۀ قیاس نابه‌جا و احمقانۀ سانتی‌مانتالیست‌های آن روز ستادهای رئیسی بود.

 (این سانتی‌مانتالیسمِ حزب‌اللهی این‌بار هم هنوز دور رئیسی بود ولی شاید فقط با ۲۰درصد ظرفیت. هم شاید به خاطر قدرت‌گرفتن واقعیات برآمده از وضع کشور و کارنامۀ پروپیمان او و هم شاید به این خاطر که جناب جلیلی لطف کرد در انتخابات شرکت‌کرد تا انرژی اصلی خیال‌پردازی‌ها، از جمله خیال‌پردازی‌های با ادبیاتِ علوم اجتماعی و سیاسیِ جوانان انقلابی و در نتیجه سانتی‌مانتالیسمِ حزب‌اللهی‌ها را به خود جلب کند.)

خلاصه وقتی نقدهایم به رئیسی را بهشان می‌گفتم برخلاف ستادی‌ها که هیچ نقدی را نمی‌پذیرند و حتی ممکن است عصبی‌شوند از شنیدن، خیلی واقع‌گرایانه و با آرامش نقدم را قبول می‌کردند و می‌گفتند: «ولی در مقایسه با مسائل دیگر چندان مهم نیست». بله، رئیسی برایشان امید بود، اما بت نبود.

می‌گویند امیرالمومنین علیه السلام، ۲۵ سال خانه‌نشین شد چون مردم او را نخواستند. این گزاره هم درست است هم نه. درست نیست به این معنا که حضرت در خانه ننشست به قهر و بیکارگی و تنبلی. یا به خدعه و نینرگ. بلکه به مجاهده و تلاش برای آبادی زمین و خدمت به خلق آستین بالا زد. چاه‌های عمیق حفر کرد. لب زمین‌های خشک را تر کرد. صحراهای بی‌بر را نخلستان‌دوزی کرد. نان و خرما به یتیمان و فقیران رساند و پناه بیچارگان و دردمندان شد و...

اما آن گزاره درست هم است، به این معنا که امیرالمومنین علیه السلام تا مردم نخواستندش، نه اصلاح می‌کنم: تا همۀ اقشارمردم به او هجوم نیاوردند، به سمت قدرت سیاسی نرفت. حضرت سعی نکرد با کار تبلیغاتی گسترده، صلاحیت به‌حق خویش را به زور به مردم بقبولاند. یادمان نرود متخصص و مشتاقِ «رسانه» معاویه بود نه امیرالمومنین. اما سرانجام مردم فرزند ابوطالب را از ته دل خواستند، به سویش و برای آوردنش به حاکمیت سیاسی هجوم بردند، چونانکه بعدها حضرتش در شقشقیه توصیف کرد: «فما راعنی الا والناس کعرف الصبع الی، ینثالون علی من کل جانب. حتی لقد وطی الحسنان، وشق عطفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم... ». و نیز چنانکه در همان روز بیعت فرمود: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی‌ العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی‌ غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها...».

امیرالمومنین مثل ما نبود که با تابلوی خدمت تشنۀ قدرت باشد و صدبار هم از مردم نه بشنود در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند. اگر نمی‌خواستندش با همه وجود، نمی‌آمد. زین‌رو امامان دیگر که چنین درخواستی را از مردم با این شدت ندیدند هیچ‌یک طرف اخذ حکومت سیاسی و دولت‌مندی نرفتند؛ با اینکه شایسته‌ترین مردم بر حکومت بودند، از ازل تا ابد.

از این داستان بیعت مردم با امیرالمومنین سلام الله علیه و سپردن حکومت سیاسی به ایشان، من دو شاخصه را برای یک دولت اسلامی شایسته می‌فهمم، یکی صدقِ حاکم و دیگری شوق مردم. که لازم و ملزوم‌ یکدگرند. صدقی که شوق برمی‌انگیزد و شوقی که در جستجوی صدق است. یکی‌شان هم که نباشد کار می‌لنگد.

شبیه چنین هم‌نوازی صداقت و محبت را در اندازه‌ای بسیار کوچکتر ما فقط در دو دولت پیش از این در انقلاب خودمان دیدیم: رجایی و خامنه‌ای.

 

رجایی و خامنه‌ای اولا برخلاف تمام رییس‌جمهورهای دیگر (بنی‌صدر، هاشمی، خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی) شخصیت‌هایی بسیار صادق و دور از بازی‌ها و شارلاتانی‌های معمول سیاست‌مداران داشتند. دروغ نمی‌گفتند و نمایش هم اجرا نمی‌کردند. ثانیا برخلاف بیشتر رییس‌جمهورها (بنی‌صدر، خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی) اقبال مردمی خود را مدیون تبلیغات ایام انتخابات نبودند؛ بلکه پیش از آغاز تبلیغات، اقبالی عمومی به ایشان بود و مردم خواهان حضورشان بودند. این شوق و صدق توامان چیزی است که برای من ملاک دولت موفق انقلابی هم است، چنانکه در تاریخ اسلام نشان دولت موفق اسلامی بود. زین‌رو این دو دولت علی‌رغم همه سختی‌ها و کارشکنی‌ها موفق‌ترین و پاک‌ترین و خدمت‌گزارترین دولت‌های عصر انقلاب اسلامی بودند.

حال دولت رئیسی اگر تشکیل شود شبیه‌ترین دولت به این دو نمونۀ پیشین است. چون هم پای صدق در میان است هم شوق؛ هرچند نه به شدت قبل؛ ولی با شباهت بسیار. از دیگر شباهت‌های فرعی اینکه رئیسی هم مانند شهید رجایی و آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان گزینۀ نظام معرفی می‌شود. حرف‌هایی که رسانه‌های بیگانه امروز علیه رئیسی می‌زنند راست یا دروغ- دقیقا عین حرف‌هایی است که علیه رجایی و خامنه‌ای می‌زدند. خواهش می‌کنم وقت بگذارید بخوانید: گزینه‌ای با سوابق خشن + مورد حمایت اکثر گروه‌های محافظه‌کار + گزینۀ اصلی نظام + مشخص بودن پیروزی قطعیش پیش از انتخابات + نداشتن رقیب قابل توجه + رد صلاحیت رقبای اصلی + فرمایشی و نمایشی بودن این دور از انتخابات + ... اگر مطالب رسانه‌های بیگانه در سال ۶۰ را بخوانید می‌فهمید این‌ها همه سخنانی است که دربارۀ رجایی می‌گفتند. و چه اشتراک قابل تأملی.

دولت‌های رجایی و خامنه‌ای فرصت‌های کوتاه انقلاب اسلامی برای بروز تام و تمام خویش بودند. دست‌کم برای بروز تمایز خویش با دیگر دولت‌ها. فرصتی که با پایان دهه شصت، با فروغلطیدن فرهنگ سیاسی کشور به سیاست‌بازی و جنگ قدرت و شیادی و شیطنت‌های رسانه‌ای و سیاسی، تا سی‌سال از دست رفت.

ما مردم همواره صدق را دوست داشتیم ولی سی‌سال بدیهی‌اش پنداشتیم و به جای عمل‌ها و حقیقت‌ها، محو حرف‌ها و نمایش‌ها شدیم. ضررش را هم دیدیم. حال پس از سی سال تلف‌شدن وقت انقلاب، مردم ایران امیدوار شده‌اند بار دیگر کسی بر صندلی قوه مجریه تکیه بزند و نماینده‌شان باشد که راست‌گوست، ولو لکنت‌هایی داشته باشد؛ که مهربان است، ولو نابغه نباشد؛ که کاری است، ولو رسانه و تبلیغات خوبی نداشته باشد؛ که طرفدار عدل است، ولو خود بی‌نقص نباشد. که شبیه خودشان است و خودش را پشت کلمات ثقیل و نخبگانی پنهان نمی‌کند.

کاش مثل من‌هایی که کتاب‌های ضخیم دستمان است و خود را فرهیخته‌ترین و نخبه‌ترین و انقلابی‌ترین و اصیل‌ترین آدم‌های ایران می‌دانیم، برای لحظه‌ای کتاب‌ها را از جلوی چشمانمان پایین بیاوریم و این شوق را، این مردم را، این توده‌های رنگارنگِ غیرسیاسی و غیرستادیِ علی‌رغم همۀ رنج‌ها امیدوارشده را ببینیم و همه دست‌دردستِ هم کمک کنیم در سخت‌ترین شرایط ایران، دولتِ سوم انقلاب با نشاط کامل و قدرت و حمایت همۀ جامعه پا بگیرد و حرکت کند و ایران را به آنچه شایستۀ ایران است برساند.

به امید خدای مهربان.

  • حسن صنوبری
۱۹
خرداد

لباس خیلی مهم‌تر از آن است که فکرش را می‌کنیم. مارکس لباس را نمادی از رازوارگی اشیاء می‌داند. نمادی از روح فراطبیعی هر ماده که توسط جامعه مدرن تقدیس می‌شود و مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. پس لباس فقط لباس نیست.

از طرفی دیگر می‌توان گفت لباس نماد است، زبان است. زبانی که پیش از زبان سخن، و حتی پیش از زبان بدن، دهان باز می‌کند و سخن می‌گوید. یک زبان که بین‌المللی است، همگانی است. خاص‌فهم و عام‌فهم.

به تازگی یکی از هواداران لودهٔ آقای روحانی در اظهار نظری سخیف گفته بود «چرا مسئولان جمهوری اسلامی شلوارک نمی‌پوشند». حرف بسیار لمپن و سطحی است، اما همه می‌فهمندش. چون لباس ذیل یک درک عمومی است و فهمش حتی سواد چندانی نمی‌خواهد. من خودم کسی نیستم که خیلی در بند لباس باشم. اما من، هم کلا کسی نیستم، هم در جایگاه خاصی قرار نیست دیده شوم. باشکوه‌ترینش شاید آینهٔ آسانسور باشد. اما رییس جمهور، یا نامزد ریاست جمهوری یک سرزمین، آن‌هم در روز مناظره و ابراز خویش چطور؟

لباس، مخصوصاً در چنین جایگاهی، نمادی از فکر و فرهنگ و اندیشه و انگیزهٔ فرد است. چقدر نامزدهای کنونی به این مسئله فکر می‌کنند؟ لابد می‌گویید آنقدر اولویت هست که بهشان فکر نمی‌کنند دیگر کار به لباس نمی‌رسد. می‌گویم نه، مسئلهٔ من لباس نیست، مسئله این است که از همین لباس معلوم است میزان تفکر حضرات.

به لباس نامزدها در مناظره اول دقت کردید؟

من خودم فقط یک‌بار دیدم مناظره را و شاید بهتر می‌بود دوباره می‌دیدم برای این مطلب، ولی همان یک‌بار تقریبا دقیق دیدم. فارغ از رئیسی که طبیعتاً کسوتی دیگر دارد، دقت کردید تمام نامزدها لباس‌هایی یک‌شکل و یک‌رنگ داشتند؟

همه کت و شلوار مشکی داشتند و پیراهنی سپید.

من هم‌چنان از نوع عملکرد شورای نگهبان دلخورم. از شورای نگهبانی که مهرعلیزاده و همتی و هاشمی را تایید می‌کند و لاریجانی و پزشکیان را نه. از شورای نگهبانی که پس از تشر تند رهبری هم فقط دنبال حفظ موقعیت خود است. اما بعید می‌دانم اگر افراد دیگری را هم تایید می‌کرد لباس‌ها تفاوت چندانی پیدا می‌کردند. بنده این یک‌سانی پوشش را نشان نوعی بستگی و انسداد فرهنگی در میان سیاست‌مداران امروز کشور می‌دانم.

شاید بگویید مگر دیروز فرقی داشت؟ می‌گویم بله، فرق داشت. ما نه نامزد، که رئیس جمهوری را داشتیم که حتی «کت» این تابوی تشریفاتی و بت فرهنگی بزرگ را حتی در مهمترین و رسمی‌ترین رویدادهای خود (تحلیف و تنفیذ و...) کنار گذاشته بود. آنهم در دورانی که حتی کراوات هنوز در میان سیاست‌مداران ما رسمیت و ارزش داشت. بله ما محمدعلی رجایی را داشتیم.

 

کت‌نپوشیدن رجایی یک معنا بود. یک بیانیه بی که لازم باشد پشت میکروفون ابراز شود. بیانیه‌ای که سال‌هاست در تصاویر او حتی پس از شهادتش قرائت می‌شود. منظورم این نیست که هرکس کت نپوشد یا متفاوت بپوشد آدم خوبی است. منظورم به رهایی از این انسداد فرهنگی در سیاست است. منظورم به اصالت است. و منظورم به حرکت است. وگرنه در ادوار جلوتر هم تفاوت لباس بود و شاید معانیش به اندازه پیراهن رجایی متعالی و مقدس نبود، یا نماند. اما بالاخره حاوی معنایی بود. مثل کت بهاره عدالت‌خواهانه احمد توکلی که بعدها احمدی‌نژاد با همان رئیس جمهور شد. یا کت خاص و متمایز میرسلیم در انتخابات پیش که نمایشگر شخصیت متمایز او -خوب یا بد- بود و...

به مناظره ۱۴۰۰ بازگردیم. لباس نامزدها چه معنایی داشت؟ فارغ از معناهای نادلچسبی که از یک‌سانیشان می‌شود دریافت کرد، به خودی خود کت و شلوار و کفش مشکی براق، به همراه پیراهن سپید نماد چیست؟ نه آیا در فرهنگ امروز ایرانیان، به‌خصوص شهرنشینان، نماد لباس جشن دامادی است؟! و آیا رئیس‌جمهور داماد است؟ اگر داماد است این وسط عروس کیست؟ نکند ایران؟! و اگر آری شب زفاف کی است؟!

منظورم این نیست که نامزدها همه آگاهانه به همهٔ این نکات فکرکرده‌اند و این تصورات سخیف را داشته‌اند. اما همین فکرنکردن و همین ناآگاهی نامزدها و مشاورانشان یک عیب بزرگ است.

و باز باید از همه‌شان پرسید نکند تصورت از نامزدی ریاست‌جمهوری نامزدبازی قبل عروسی است؟ نکند تصورت از ریاست‌جمهوری دامادی است؟ نکند برای جشن و شادی و کامیابی نامزد شده‌ای؟ و باید به یادشان آورد ایران عروس خردسال تو نیست که به رسم خان‌های پنجاه سال پیش بخواهی به چنگش بیاوری، ایران مادر دیرسال توست که به خدمتش فراخوانده‌شده‌ای.

جدا از اینکه آن ایام اساسا ایام عزا بود. ایام رحلت امام خمینی، روز فاجعه ۱۵خرداد و شب شهادت رئیس مذهب، امام جعفر صادق علیه السلام. و شگفتا از این شیعیانی که خواستگار ریاست بر یگانه حکومت شیعه‌اند و شب شهادت رئیس مذهب شیعه لباس دامادی پوشیده‌اند!

تا جایی که به خاطر دارم کسی جز رئیسی و مجری (حیدری) مشکی نپوشیده بودند. و مشکی پوشیدن مجری و نپوشیدن نامزدها خودش طنز تلخی بود: مردم باور کرده‌اند اعتقادات نخبگان یک جامعه را، اما خودشان هنوز نه!

غرض سخن از فکر بود و فرهنگ و تمایز و تسلیم نشدن در برابر مدها و انگاره‌های رایج، و بی‌فکری‌های رایج، و بی‌معنایی‌های امروزی، آن‌هم در نامزدی حکومت بر یکی از فرهنگی‌ترین تمدن‌های تاریخ و معنامندترین انقلاب‌های جهان. و البته توجه بر این نکته: همانطور که لباس فقط لباس نیست، که پرچم فکر و عقیده و فرهنگ است، رییس‌جمهور هم فقط رییس‌جمهور نیست، بلکه او لباسی است بر تن ما و بر تن سرزمینمان. و دریغ که در مقابل چشم جهانیان نه بی‌لباس می‌توان بود، نه بدلباس.

  • حسن صنوبری