نسیم و گل به آغوش و به پیوندِ تو میآید
بهاری هست اگر، از سمت لبخند تو میآید
نسیم و گل به آغوش و به پیوندِ تو میآید
بهاری هست اگر، از سمت لبخند تو میآید
بهاریه، با تخلص و تبرک و توسل به نام مبارک امام موسی کاظم (علیه السلام)
بهار آمد، هلا زندانیان عصر تنهایی!
نگاهی تر کنید اکنون به این تصویر رویایی
اگر جسم شما دربند، اما چشم آزاد است
از این روزن، توان دل را فرستادن به صحرایی
زمان را! جامهٔ فرسوده از تن میکند بیرون
زمین را! میرود رو سوی دوران شکوفایی
ببین بر میلههای بند، تاکی دستافکنده
برآورده سر از دیوار زندان، سرو رعنایی
ببین گل بیمهابا آمده از خانهاش بیرون
عجب تصویر زیبایی! عجب تصویر زیبایی!
روانِ پاک را باکی نباشد از شب زندان
تو هم روشن چراغی کن گر از یاران فردایی
تو هم در خود چراغی باش، بشکن این زمستان را
که نور است آنچه ما را میبرد زین فصل یلدایی
و یادی کن از آن خورشیدمردی که تمام عمر
سلاحش بود زیر تیغِ نامردان، شکیبایی
چه شبهایی که تنها زیر باران غل و زنجیر
تنش در چاه زندان بود و دل در ماهپیمایی
زنی ناپاک آوردند تا پاکیش بستاند
سرانجامش چه شد؟ بانوی پاکِ راهبآسایی
کجا دیده کسی اینگونه یوسف را که در زندان
مسلمان گردد از زیبایی زهدش، زلیخایی
«شقیق» آن پیر صوفی، نزد او از وهم شد آزاد
«شطیطه» آن زن درویش، از او یافت والایی
و یادت هست آن شب «بشر حافی» را رهایی داد
که عمری بود در بند سرابستان دنیایی؟
و یادت هست آن نوروز، با اندوه عاشورا
به پیری روضهخوان بخشید خلعتهای اهدایی؟
و یادت هست در زندان «علیّ بن مسیّب» را
به آنی برد با خود در سفرهایی تماشایی؟
به یادآر و چراغی باز روشن کن به یاد او
که بود آیینهٔ آزادی و رادی و دانایی
گشایشبخش ما هم از شب این رنج رایج اوست
که هم بابالحوائج اوست در اوج توانایی
غریبان راست یاور، گرچه خود تندیس غربت هم
یتیمان راست مأوا، گرچه خود در عین تنهایی
نمیپرسی چرا باران چنین بیتاب میگرید؟
نمیدانی نسیم از چیست سرگردان و سودایی؟
بهار امسال از راه آمده، اما غریبانه
به قلب خویش دارد آتش داغی معمایی
به دوش خویش دارد میکشد تابوت دریا را
چه دریایی، چه دریایی، چه دریایی، چه دریایی...
تو هم مانند باران، دیدهای ترکن به داغ او
چنان طوفان، تو هم در جان خود انگیز غوغایی
بباید تا که رنگی باشد از معشوق در عاشق
که وامق بود عذرایی، که مجنون بود لیلایی
«امام رافضیها»یش لقبدادند بدکیشان
که شاید خنجر اسمی شود زخم مسمایی
«امام رافضیها» او و ما هم «رافضی»، بهبه!
خوشا اینگونه بدنامی! خوشا اینگونه رسوایی!
#
برای او که چیزی نیست این دیوار و این زندان
شگفتا میشکافد نیل را آن چشم موسایی
غم و درد مرا در دم مداوا میکند نامش
شگفتا روح تسکین است آن قلب مسیحایی
به او برگرد و با او باش و هم در چنتهٔ او بین:
کرامتهای موسایی و حکمتهای عیسایی
بهار ماست چشم او، قرار ماست چشم او
همان چشمی که دارد جذبهای از چشم طاهایی
به فرزندان او روشن قم و شیراز و مشهد شد
به یمن اوست ایران جمله مولایی و زهرایی
زمستان گر که فرعون است و بیماری سپاهانش
بهار موسوی آمد، که دارد قصد دعوایی؟!
#
دلا دائم مقیم درگه موسای کاظم باش
اگر که سالک عشقی و بیخویشی و شیدایی
یهروز میاد بهارو پس میگیریم
گلدون زخمیو رو دس میگیریم
یهروز میاد شکوفهها وا میشن
حیاطامون پاک و مصفا میشن
هی نگو پس بهار ما کی میشه؟
زمستونم دوره داره، طی میشه
بهار میاد که گلفشونی کنه
که باغچه رو ضدعفونی کنه
زنبورا از گلا عسل میگیرن
پروانهها همو بغل میگیرن
کلیدِ خنده میره تو گوشمون
وامیشه این قفلای آغوشمون
بدون ترس و بیاجازه فورن
بوسهها روی گونهها میشینن
.
.
بد شده بودیم همهمون قبول کن
به خاطر یه لقمه نون قبول کن
هرکسی فکر بازی خودش بود
تو فضای مجازی خودش بود
پدر نداشت هیچ خبری از پسر
پسر نداشت هیچ خبری از پدر
کسی تو این محله یاری نداشت
همسایه با همسایه کاری نداشت
بعضیا به بعضیا زور میگفتن
بعضیا حرف زورو میشنفتن
هرکسی رفته بود تو کار خودش
فکر گرونی دلار خودش
با هیچکسی نبود کسی موافق
حرفی نمیزدیم بهغیر نقنق
عبادتا بدون معرفت بود
زیارتم یه جور مسافرت بود
خدارو خرج ادعا میکردیم
اینجوری ما خداخدا میکردیم
بد شده بودیم همهمون قبول کن
شبیه آخرالزمون قبول کن
.
.
یه وقتایی چلهنشینی بد نیس
رفیقارو دو روز نبینی بد نیس
قدر همو شاید بدونیم کمی
تو خونهمون اگه بمونیم کمی
بهار میاد دوباره غمگین نباش
دوروز دیگه بهاره غمگین نباش
دووم بیار عزیزکم میگذره
دلهره و غصه و غم میگذره
سرفهها خوب میشن خودت میدونی
یهروز بازم ترانهتو میخونی
دردوبلای قبل از این رفت کجا؟
این مرضم یه روز میره همونجا
اینم عیاری بود برای میهن
که بشناسیم کیان که مرد جنگن
کیا همون تیزی بیغلافن
کیا فقط اهل لحاف و لافن
کیا میان و جون گرو میذارن
کیا به فکر پول و احتکارن
.
.
شیشهٔ عطر یارو پس میگیریم
عزیز من بهارو پس میگیریم
بهار میاد خونهتکونی کنه
که باغچه رو ضدعفونی کنه
بهار، میاد پرندهٔ پرستار
سراغ حال نرگسای بیمار
پزشک مهربون، جناب بلبل
سر میزنه بهار به خانوم گل
بهار، میاره باغْبونِ داهاتی
برای ما گلاب صادراتی
بهار میاد که دشتو جارو کنه
فکری به حال بچه آهو کنه
در سوال سوم این نظرسنجی من این پنج کتاب را به عنوان ۵ کتاب شعر خوب پیشنهادی برای بهار نوشتم:
۱- چقدر دیر رسیدم، عباس چشامی
۲- تبسمهای شرقی،
زکریا اخلاقی
۳-بیهمشدگان، بیژن ارژن
۴-حقالسکوت، محمدمهدی سیار
۵-
شمشیر و جغرافیا، محمدکاظم کاظمی
این نظرسنجیها خیلی خوبند. مخصوصاً وقتی رقابتی و دعوایی نباشند. اینکه همه بههم دیگر کتاب خوب پیشنهاد کنند. پیشنهاد میکنم حتما آن مطلب و پیشنهادهای دیگران (که همه از من بهتر و آدم حسابی و شاعر درست درمان هستند) را هم بخوانید. کتابهای خوبی معرفی شده. البته کتابهای بد هم معرفی شده. ولی خواندن و دانستن همهاش جالب است. مخصوصا دانستن پاسخهای همان پرسش سوم نظرسنجی خیلی جالب و جذاب است...