ظاهرا مهمترین مسائل زندگی ما، همان پیشپا افتادهترین مسائل زندگی ما هستند...
که نادیدهگرفتهشدهاند.
خونریزان و سوزانترین جراحت چهلسالگی، خیلی وقتها همان خراش کوچک چهارسالگی است که چسب زخم مناسب خودش را به خود ندیده.
با این مقدمه و به مناسبت پاییز و اندوهان عمیقش و روزنههای دردآورش به عالم درون انسانها ، دوستدارم یادی کنم از فیلم ارزشمند سونات پاییزی (محصول ۱۹۷۸) ساختۀ استادِ سینما جناب اینگمار برگمان. پیشتر، از یکیدو فیلم این مرد عجیب هنر مدرن همینجا نوشته بودم که با مضمون مرگ و رویکردی فلسفی ساخته شده بودند و مربوط به دهه دوم و دوران جوانی کارگردان بودند. اما سونات پاییزی مربوط به دهه چهارم کارگردانی برگمان است و عالم دیگری دارد. البته کارگردانی که ذهنیت فلسفی دارد در تمام آثارش فیلسوف است. اما این فیلم مضمونش خانوادگی است و رویکردش بیشتر روانشناسانه، درونکاوانه و اخلاقپژوهانه. این فیلم از خانواده حرف میزند، از مادر، از دختر، از جهان زنانه و قطعا از انسان. از فرد انسانی.
سونات پاییزی از آن فیلمها نیست که برای کیفکردن و باپفکدیدن بشود توصیهاش کرد. از آن فیلمهای قهوهبر و چایبردار است که حوصله مخاطب بیحوصله را سرمیبرد. چون کارگردان نفس مخاطب را هدف قرار نداده، بلکه عقلش را هدف قرارداده. با سیری که به آرامی آغاز میشود، در میانهراه نفسگیر میشود و سرانجام پایانی فوقالعاده را رقم میزند. زیبا، باشکوه و فکربرانگیز.
فیلم، جایزه برترین فیلم گلدن گلوب را از آن خود کرده و فیلمنامه و نقش نخستش نامزد اسکار شدهاند. در زمینه بازی هم سونات پائیزی از فیلمهای درخشان تاریخ سینماست و آن را نوعی دوئل بین دو بازیگر قدرتمند از دو نسل یعنی لیو اولمان و اینگرید برگمان میدانند. اولمان بازیگری است که خود اینگمار برگمان او را برکشیده، بزرگش کرده و در ده فیلم مهمش به او نقش داده. اما اینگرید برگمان که اصالتا هموطن و همنسل اینگمار برگمان است و حتی شبیهترین نام را به او دارد، قهرمان سینمای امریکا است و این تنها فیلمی که با هموطنِ هنریسازش همراه میشود و از قضا آخرین فیلم پیش از مرگ.
شبی که فیلم را دیدم یادم نمیرود. خیلی حالم خوب بود که یک فیلم خوب و جدی دیدم .