متاسفانه سالروز تولد ملکه انگلستان با تولد یکی از بستگانم توام شد. خیلی دلم میخواست در این جشن مهم شرکت میکردم یا دستکم بانی هزینههایش میشدم لکن نه فرصتش هست و نه شرایط مالیاش فلذا این قصیده را تقدیم به محضر ملکه الیزابت سرانداختم و البته که ناتمام است فعلا همین نسخه ناقص به عنوان هدیه روز تولدش:
روباهِ پیر، زخمیِ شیرِ جوان ماست
کیک تولد ملکه، خانومان ماست
شمعش ز سوز آه شب و روز ما دریغ
تزئینش از تموّج خونِ روانِ ماست
خورده جگر ز ما و مکیدهست خون، ولی
چشمش هنوز مانده سوی بازوان ماست
هم پوست را دریده و هم گوشت را ز ما
این پیرِسگ که منتظر استخوان ماست
خورده عروس سلطنت خویش و دیگرش
آیا چه رحم بر زن و بر کودکان ماست؟*
بلعیده نصف این کُره را چون کَره، هنوز
دنبال ابتلاع کرانتاکران ماست
خورده است اگرچه اینهمه اما نخورده است
آن سیلیای که در خورِ زور و توان ماست
دستارِ «لاری» است و تفنگ «رئیسعلی»**
ارثی که مایهی شرفِ دودمان ماست
کشتند بیشمار امیرکبیرمان
واین افتخار دائمی خاندان ماست
خیره مشو به هیمنهی جشنهایشان
وقتی که برگشان همه از بوستانِ ماست
حیرت مکن که سفرهی پررنگوآبشان
از غارتِ همیشگیِ آب و نان ماست
دلخوش مشو، که جمجمهی ماست جامشان
خامُش مشو، که آنچه بنوشند جان ماست
پا بر جنازههای من و تو گذاشتند
قد بلندشان ز ره نردبان ماست
کشتند بیشمار و نکشتیمشان هنوز
ای انتقام! پس چه زمانی زمان ماست؟
گرچه سیاوشان وطن سر بریدهاند
رستم هنوز صاحب ببرِ بیان ماست
ایرانیا! به خون شهیدان خود نگر
آیا نه وقت چرخش گرز گران ماست؟!
*اشاره به موضوع پرنسس دایانا
**اشاره به نام دوتن از قهرمانان مبارزه با استعمار انگلیس مرحوم آیتالله سید عبدالحسین لاری و شهید رئیسعلی دلواری