به اندوهیادِ استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد
«شهر بدون مرد شهر درده».
پ ن: وقتی آن خبر هولناک را شنیدم روزۀ درمانی تلگرامیام را شکستم و نوشتم:
«انا لله و انا الیه راجعون»
استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد ، بزرگترین چهرهٔ ادبیات طنز کشور، در آستانهٔ پنجاهسالگی درگذشت و داغش را بر دل ادبیات گذاشت و آنان که روزگاری درموردش تضریب و توطئه کردند و به قول امروزیها برایش زدند تا از حوزه هنری اخراج شود و به فقر و گوشهنشینی و بیماری دچار، زندهاند و بحمدلله توفیقات روزافزون دارند و در انتخاباتها و اوقات سیاسی زبان تیز میکنند به نصیحت ما عوامالناس و از اخلاق و رواداری با مردم و جهان سخن میگویند و آرایش روشنفکربودنشان هرسال بر چهره غلیظتر میشود و شعرهای مثلا طنزآمیزشان هرروز آبکیتر
فردا ابوالفضل است وقصیدهٔ «دست» و رمان «ماه به روایت آه»ش
ماییم و کردهها و نکردههایمان
***
الآن که رفتم مطلب پنج سال پیشم را برایش خواندم بیشتر دلم گرفت:
ابوالفضل زرویی نصرآباد در تلویزیون
فاصلهمون خیلی زیاده از هم
وقت غذا، خالیه ظرفهامون
تعارفه تموم حرفهامون
بینمکیم و جای شک نداره
میگیم که: دستمون نمک نداره
کارو ولش، تو ادّعا که بیستیم
جز خودمون به فکر هیچکی نیستیم
از روزی که نقل تو و منی شد
کلکلمون باعث دشمنی شد
دعوا سر چیزای واهی آخه؟
واسۀ صنّار و سه شاهی آخه؟
به این و اون ضرر زدن درسته؟
تهمت و پشت سر زدن درسته؟
کنج اداره عمرمون تباه شد
بس که نشستیم، دلمون سیاه شد
شمام اگه خستهاید از تجارت
یه روز غروب، پاشین بریم زیارت
میشه یه نصفروز، کارو ول کرد
اونجا نشست و سیر، درد دل کرد
اونجا میون درد دل، دمادم
نمیپرن میون حرف آدم
نمیدن آدمو فرشته ها، لو
کسی نمیگیره از آدم آتو
واسه اجابتِ دعا و نفرین
رو گنبدا نشسته مرغ آمین
فرشتهها که واقف از طریقن
میگن با دلشکستهها رفیقن
اگر یه وقت صدات زدن، عجیب نیست
راسیتش، اون جا کسی غریب نیست
اونجا بشین با رفقا صفا کن
خوش به سعادتت، مارم دعا کن