شعر: دریغِ نام خمینی
سه شنبه, ۱۵ خرداد ب.ظ
درختِ پیر، اگرچند، تا بهار نماند
هزار غنچه برآورد، درحصار نماند
قیام کرد برای اقامهٔ دیدار
به انتظار روان شد، در انتظار نماند
شکست سدّ زمستان، خمید قدّ خزان
که آبشارِ بهاران به شورهزار نماند
اگر دو جوی ز رفتار ماند و شد مرداب،
اگر دو رود مشوّش در این شمار نماند_
تمام وسعتِ صحرا ازآنِ آن دریاست
که موجموج روان شد، که برکنار نماند
چهغم اگر که رفیقان نیمهره رفتند
خوشم که فاصلهای بین ما و یار نماند
دریغ نام خمینی، اگر از آن معنا
به غیر صورت و تصویر یادگار نماند
ابدنشانشده او را اگر ردای مرام
قبای نام همان به که ماندگار نماند
***
در این شب این شبِ مستورِ ترس و تاریکی
مرا امید بهجز برق ذوالفقار نماند
به ذوالفقار رسیده است شعر و قافیهای
برای دشمنِ مولا به جز فرار نماند