با مروری بر آثار این چهرۀ جهانی هنر فرانسه
یک
چند روزی بود که خیلی به یاد آقای یان تیرسن بودم . عموماً پاییز یاد کارهای ایشان میافتم. البته خیلیها با تابستان و شادمانیهایش هم یاد ایشان میافتند. خلاصه تصمیم گرفتم این یادداشت را بنویسم و حالا که فیشهایم را برداشتهام و فایلهای پیوست را هم تقریبا انتخاب کردهام، گفتم بگذار نگاهی به طالع و تولدش هم بیندازم که دیدم بله! همین چندروز پیش تولد او بوده. آری، دوم تیرماه، روزی بود که این نابغۀ موسیقی فرانسوی وارد ۴۵سالگی شد و چهرهاش نسبت به تصور جوانی که همه از او دارند، کمی پیرتر و آرامتر.
قبل از اینکه ادامۀ بحث را بخوانید، بگذارید پیچ رادیو را بپیچانیم و برویم روی موج استاد تیرسن، که مراسم خیلی هم خالی برگزار نشود. به قول شاعر:
فصلِ تحصیلیِ ما بی می و موسیقی نیست
مشربی خوشتر از این مشربِ تلفیقی نیست ... (اخلاقی، زکریا)
دو
امروز ما خیلی موسیقی گوش میدهیم. خیلی بیشتر از یک تجربۀ هنری. امروز خیلی موسیقی مصرف میکنیم. درست مثل دستمال کاغذی. «مصرف کردن»؛ نه «مواجه شدن». «مصرف کردن و تمام کردن»؛ نه «مواجه شدن و لذت بردن». به خاطر همین، آهنگِ تازه بازارآمده را در یک محدودۀ زمانی خیلی گوش میکنیم ولی بعد تاریخش منقضی میشود و دیگر همان را گوش نمیکنیم. تا نو است خوب است و بعد کهنه و غیرقابل استفاده میشود. درست مثل دستمال. درست مثل بنزین مصرفش میکنیم. وقتی میخواهیم از اینجا تا آنجا مسیری را طی کنیم. «_آیا میشود در یک مسیر پیادهروی یا سواری موسیقی گوش کرد و این گوش کردن از جنس تجربۀ هنری باشد؟» آری. میشود با موسیقی «همراه شد». اما ما عموماً در این مسیرها موسیقی را میخواهیم برای «مصرف کردن» نه «همراه شدن». چون دوست داریم راه خودمان را برویم. هنر حقیقی و نگاه زیباییشناسی، سرانجام آدمی را به وادی حیرت، درک، تأمّل و تفکّر میکشاند. در این وادی، موسیقی یعنی فکر. اما در وادی عمومی ما، که موسیقی موسیقیِ مصرفی است و مواجهه هم مواجهۀ مصرفی، اتفاقاً موسیقی گوش میکنیم که فکر نکنیم. پس عدهای با موسیقی فکر میکنند و عدهای موسیقی گوش میکنند که فکر نکنند. پس یک موسیقی ما را میبرد «به حقیقت» و یک موسیقی ما را دور میکند «از حقیقت». فلذا من به مرجع تقلید حق میدهم که بگوید بعضی موسیقیها موسیقیِ غفلتاند و نباید بهشان گوش کرد. (البته به شرطی که مرجع تقلید به چنین تمایز و ظرافتی آگاه باشد و ملاک حرمت یا حلیت موسیقی را مثلا در عناصری مثل ساز نبیند).
سه
«شما چه آهنگی گوش میدهید؟»
این پرسش را میتوان از خیلیها پرسید و پاسخهای خیلی متفاوتی گرفت. من هم زیاد پرسیدمش. هم از خودم هم از دیگران. عذر میخواهم که اینجا کمی صریح حرف میزنم؛ به نظرم احمقانهترین پاسخی که برای این سؤال شنیدهام این است: «من موسیقی خارجی گوش میکنم» یا «من آهنگ خارجی دوست دارم».
یعنی چی؟! مگه میشه؟! مگه داریم؟! تو میتوانی برای تعیین محدودۀ علاقهات نام موزیسین را یا گروه موسیقی را ببری «من افتخاری گوش میدهم»، «من پینک فلوید گوش میکنم». تو میتوانی از تقسیمبندیهای ساختاری بهره ببری «من پاپ گوش میکنم»، «من سنتی گوش میدهم». یا میتوانی از تقسیمبندیهای محتوایی و معنایی استفاده کنی «من مذهبی گوش میدهم»، «من آرامبخش...»، «من شاد...». یا حتی میتوانی از توصیفات مبهم و کلّی _ولی بامعنا_ استفاده کنی «من فاخر گوش میکنم»، «من مدرن...». اما نمیتوانی چیزی را بگویی که هیچمعنایی ندارد: «من موسیقی خارجی گوش میکنم». یعنی چی؟! خارج کجاست؟ خارجی چیست؟ چه اشتراک زیباییشناسانهای را میتوان بین همۀ موسیقیهای خارجی یافت که در موسیقیهای داخلی نیست؟ مگر میشود؟ مگر داریم؟ تو میتوانی بگویی «من موسیقی لهستان را پیگیری میکنم» ایرادی هم ندارد، اما «موسیقی خارجی» اصلا یک محدودۀ سلیقه نیست.
و امروز این پاسخ _با همه حماقت و طنز ناخواستهاش_ پاسخ خیلیهاست. چه به من، چه به خودشان. چه فقط در مقام اظهار، چه در عمل. دلائل هم متفاوتاند. گاهی فقط بحث پز و پرستیژ است _که کاش همیشه این باشد_. گاهی هم به خاطر احساس انزجار از سفرۀ پدر و مادر و فرهنگ وطنی است. که هر دو دلیل غیر هنری و غیرزیباییشناسانه و جاهلانهاند. ولی اولی یک جهالت و سادگی صرف است و با آگاهی و فرهیختگی حل میشود. اما دومی با نفرت همراه است که هیچ درمانی ندارد.
چهار
و نزد آنانکه مرغ همسایه غازپندار و حقارتِ درونیدار نیستند، نزد آنانکه ارزشی ذاتی برای موسیقی خارجی و غربی و اروپایی قائل نیستند و سعی میکنند هر آهنگی را فارغ از برچسب و عنوانش با هوش و گوش بررسی کنند، «یان پیر تیرسن» (Yann Pierre Tiersen) در سراسر جهان نامی آشناست. آهنگسازی که فاخر بودن کارهایش به معنای ملالانگیز بودنشان نیست.
نوشتهاند او با موسیقیِ خوبش برای فیلم «امیلی» (سرنوشت شگفتآور آمیلی پولن) به شهرت جهانی رسیده است. موسیقیای که بیشتر قطعاتش قبلا در آلبومهایی چون «والس غولها» و «خیابان آبشار» منتشر شده بودند و وقتی به گوش آقای کارگردان میرسند به فیلم امیلی راه پیدا میکنند. «امیلی» محصول 2001 فرانسه، معروفترین فیلم کارگردان شهیر اروپا آقای «ژان پیر ژونه» (Jean-Pierre Jeunet)، بیشک از بهترین ساختههای سینمایی جهان در دهههای اخیر است. در همۀ نظرسنجیها و همۀ اقشار و همۀ سرزمینها این فیلم رتبۀ خوبی را کسب کرده است. اما من میخواهم اینجا بگویم این موسیقی از فیلمش جلو زده است. به چه صورت؟ به این صورت که خیلیها در جهان هستند که این فیلم را _با همۀ شهرت و زیباییاش_ هنوز ندیدهاند (یا حتی دیدهاند اما نپسندیدهاند) اما این موسیقی را شنیدهاند (و حتی پسندیدهاند). این است که شاهکار «یان پیر» به نظر من از شاهکار «ژان پیر» جلو زده است و این پیشی گرفتن شگفتیآفرین است؛ چه اینکه بیشتر وقتها که موسیقی متن از فیلم پیشی میگیرد، موسیقی شاهکار است و فیلم متوسط یا ضعیف. مثل بسیاری از کارهای برادر «زبیگنف پرایزنر» (Zbigniew Preisner) یا جناب «ونجلیس» (Vangelis) یا سرکار علیه «النی کاریندرو» (Eleni Karaindrou)، که مردم حتی اسم فیلمها را نشنیدهاند و حتی باور نمیکنند اینها موسیقی فیلم باشند اما باهاشان زندگی کردهاند. بیشتر وقتها که هم فیلم شاهکار است هم موسیقی، شهرت و اعتبارشان برابر است. مثل «محمد رسول الله» «مصطفی عقاد» و موسیقی «موریس ژار» (Maurice Jarre) که تقریباً درشهرت و مخاطب همپوشانی دارند. اما موسیقیِ خوبی که بتواند از فیلمی شاهکار جلو بزند، یعنی دیگه خیلی موسیقیِ خوبی است. مثل کاری که آقای «کلینت منسل» (Clint Mansell) برای فیلم شاهکار «مرثیهای برای یک رؤیا»ی آقای «دارن آرنوفسکی» (Darren Aronofsky) نوشته، و البته که بیشتر و زیباتر موسیقی امیلیِ آقای یان تیرسن است.
بعضی از قطعات زیبای این آلبوم را آنقدر شنیدهایم و آنقدر تکرار کردهایم و آنقدر بد ازشان استفاده کردهایم که شاید حالا که تازه میخواهیم با شناسنامه بهشان گوش کنیم کمی مکرر و کلیشه به نظرمان بیاید. استفادۀ بد یعنی چی؟ یعنی اولاً استفادۀ زیاد، ثانیاً استفادۀ نامناسب. یعنی چی؟ یعنی نهتنها بازاستفادۀ مکررش در تیتراژ برنامههای تلویزیون و موسیقی متن مستندهای داخلی و خارجی ... که حتی در تبلیغاتِ سخیف و سطحی تجاری و ... . بگذریم.
باری، شگفتانگیزی جناب یان تیرسن با موسیقی فیلم امیلی به پایان نمیرسد و در خیلی از کارهای دیگر ادامه پیدا میکند. از جمله مهمترین و شاخصترین آثار ایشان که نسبت به دیگر آثارشان هم بیشترین تمایز را دارد و باز به نظر من از بهترین موسیقیهای این روزگار است، قطعاتی است که دوسال پس از امیلی برای موسیقی فیلم «خداحافظ لنین» (2003) ساختهاند. این فیلم هم فیلم زیباییست اما موسیقیاش چند سر و گردن بالاتر است. من هروقت میخواهم ثابت کنم با ذات پیانو مشکلی ندارم و با پیانو در موسیقی ایرانی مشکل دارم، قطعات پیانوی زیبای این فیلم را مثال میزنم. (البته درمورد ویالون و سازهای مشابهش هم کارهای تیرسن مثال خوبی برای ابراز چرایی حس منفی من نسبت به استفاده از بعضی سازهای غربی در آوازها و دستگاههای ایرانیست. آدم پیش خودش میگوید اگر پیانو و ویالون ایناند چه خوباند، اما اگر آن است که به زورافتاده زیر آواز استاد فلانی ما، چه ملالآور).
پنج
توجه شما را به این نکته جلب میکنم که جناب یان تیرسن یک موسیقیفیلمساز نیست، با اینکه او را در زمرۀ بهترین موسیقیفیلمسازان میشناسیم. او یک آهنگساز است که موسیقی فیلم هم میسازد. حتی ناراحت میشود اگر غیر از این دربارهاش بیاندیشیم. و حتی بارها فروتنانه یا شاید رندانه گفته «من اصلاٌ تخصص و پیشینۀ نظری لازم برای موسیقیفیلمساز بودن را ندارم!». و اتفاقاً نقطۀ قوت و علت موفقیت کار او هم همین است.
اینجا همان داستان شاعر و ترانهسرا تکرار میشود. آنجا هم میبینیم کسانی که میگویند کار اصلی ما ترانهسراییاست، کسانی که در مقام شاعری استخوان خورد نکردهاند و فقط ترانهسرا هستند، عموماً ترانههایشان هم ضعیف است. اما وقتی شاعری در کنار جهان شاعری خودش ترانه هم میسراید، آن ترانهها ماندگار میشوند. اگر این حرفم را ادعای بزرگی محسوب میکنید، دیگر کمترین چیزی که میتوان گفت این است که خیلی اتفاق افتاده که یک شاعر به جز گفتن شعر خوب ترانۀ خوبی بگوید ولی خیلی کم اتفاق افتاده یک ترانهسرا فراتر از ترانهسرایی بتواند شعر خوب هم بگوید. همین نسبت درمورد یک آهنگساز و یک سازندۀ موسیقی فیلم هم وجود دارد.
شش
کلیدواژههای تصورات معنایی محتواییِ آهنگهای یان تیرسن، البته کاملاً بنا بر سلیقه و ذوق و حس شخصیِ من (و شاید بعضی از دوستانم) :
«دو چرخه» + «پاییز» + «مسیر مدرسه» + «عشق» + «دویدن» + «از مدرسه تا خانه دویدن!» {اشاره به یکی از شعرهای خود استاد صنوبری!} + «خیابان» + «تابستان» + «شادی» + «تعطیلات» + «خانهتکانی» + «نوجوانی» + «زندگی» + «سرپایینی» + «سربالایی» + «یک دشت سرسبز وسیع» + «کوچۀ پوشیده از برگهای پاییزی» + «شکست عشقی» + «پیروزی عشقی» + «انتظار» + «بیقراری» + «امید» + «شادی متین» + «گریۀ خویشتندارانه» + «گریۀ شاد» + «ارادۀ معطوف به قدرت» + «ارادۀ معطوف به آزادی» ...
بس است دیگر! دارم حس منفی سانتال به خودم پیدا میکنم! موسیقی احساس است. اگر به زبان آورده شود لوس میشود. موسیقی را باید شنید. احساس را باید احساس کرد، نباید بیان کرد. برویم اپیزود بعد--->
هفت
«_یان تیرسن؟ فلسطین؟ غزه؟ مگه داریم؟
آن هم قبل از جنگ اخیر (که حقانیت فلسطین و بطلان اسرائیل بسیار آشکارتر از همیشه بود) ؟»
بله.
همانطور که خودتان میدانید در اروپا همه مثل ما فکر نمیکنند! مخصوصا در چنین اموری. مخصوصاً با نفوذِ بالای رسانههای صهیونیستی در آن بلاد و رواج فساد و فحشاء بین هنرمندان آن دیار. باری، گویا در سال 2009 و از پی سفری به غزه، این موزیسین جهانی جناب یان تیرسن، نامهای کوتاه در فیسبوکش منتشر میکند:
Children of Gaza, there is no days without remembering the smiles and the warmth you gave me when i played in Gaza city two years ago, Palestinian citizens there is no days without praying the end of the nightmare you leave in for 60 years now.
But to every nightmare there's an awakening, and i'm sure i will land in your country one day and will see on the airport's wall those big letters "WELCOME TO PALESTINE"
Yann Tiersen
Sunday, 11 January 2009
بدین مضمون:
بچههای غزه! اینجا روزی نیست بدون یادآوری لبخندهای شما و گرمایی که وقتی دو سال پیش در غزه مینواختم بهم دادید. شهروندان فلسطینی! اینجا هیچ روزی وجود ندارد بدون دعا برای پایان کابوسی که شصت سال است برای شما باقی مانده.
اما از پس هر کابوسی یک بیداری است؛ و من مطمئنم یک روز به کشور شما میآیم و بر دیوار فرودگاه با عباراتی درشت میبینم «به فلسطین خوش آمدید!»
یان تیرسن
یکشنبه، ۲۲ دی ۱۳۸۷
«دی ۸۷» یعنی حدوداً پایان حملۀ قبلی اسرائیل به غزه. جنگ اخیر سال 2014 بود و جنگ قبلی در حدود 2008 و 2009. حملۀ قبلی همان جنگی است که اگر یادتان باشد خیلی سنتشکنی بود، که واکنشها در ایران هم خیلی پررنگ بود و آقای خامنهای حکم جهاد دادند و گفتند: کسانی که در راه کمک به مردم غزه شهید شوند حکم شهدای بدر و اُحد درمحضر رسولالله را دارند. همان جنگی که تلاشهای رسانهای و فرهنگی ایران بیش از هر زمان دیگر توانست اجماع جهانی علیه اسرائیل پدید بیاورد. مخصوصاً در میان دولتها (اجماع بین ملتها و هنرمندها در جنگ اخیر بیشتر بود)... . به عبارت دیگر، «دی ۸۷» یعنی تقریباٌ یک سال قبل از اینکه در تهران شعار «نه غزه نه لبنان» سرداده شود.
بازگشت به یان تیرسن: و البته دستها و رسانههای صهیونیستی تلاش وافری کردند که این نامه را از روی زمین محو کنند و قطعاً خیلی بهش القا کردهاند که تو دیگر یک هنرمند بیطرف نیستی. چون بالاخره بیانیۀ هنرمندی در این سطح که آدمی سیاسی هم نیست و اروپایی هم هست چیز خوشایند و معمولی نبود. اما نکتۀ اصلی ماجرا این است که یکسال بعد که آلبوم تازۀ استاد یان تیرسن یعنی «جادۀ غبارآلود» (Dust Lane) با سروصدای زیادی در سطح جهان منتشر شد، ایشان در مصاحبهای نام آلبوم را برگرفته از حس و حالی که نسبت به جادۀ خاکیای که منتهی به شهر «غزه» میشده، داشتهاند عنوان کردند. اما مهمتر این است که به جز آهنگی که نام آلبوم برگرفته از آن بود، این آلبوم آهنگ عجیبی داشت که اسمش «ف ل س ط ی ن» بود و یان تیرسن در آن نام فلسطین را با صدای خودش هجی کرده بود. و در این، پیامی بود که ما را بسیار به یاد آن نامه میانداخت.
به قسمتی از حرفهای او در یک مصاحبه گوش کنید:
On the former, he simply spells out theword P-A-L-E-S-T-I-N-E. The track was prompted by a trip to Gaza, “somewhere I had wanted to go for a long time. It was the first time I was in front of the reality, and I could feel the gap between the news and what was really happening. Not that the news lies, but even if you shoot an image, there is a distance there. The name Dust Lane partly came from the image of the dirt road going into Gaza. I wanted to deal with it in the most neutral way, just by naming it: Palestine...
به این مضمون:
درگذشته او به سادگی کلمۀ «ف ل س ط ی ن» را هجی میکرد. آهنگی که در پی سفری به «غزه» برانگیخته شده است: «جایی که من برای مدت زمانی طولانی میخواستم به آنجا بروم. این نخستینباری بود که من با واقعیت مواجه میشدم و شکافی که بین حقیقت و اخبار (رسانهها) بود را حس میکردم. نه اینکه اخبار دروغ باشند، اما حتی اگر شما از چیزی عکس بگیرید هم باز اینجا (بین آن چیز و حقیقت) فاصلهای وجود دارد. نامِ «جادۀ غبارآلود» تقریبا از تصویر جادۀ خاکی ای که به غزه میرود برگرفته شده. من میخواستم با اتخاذ بیطرفانهترین راه به آن واکنش نشان بدهم، یعنی فقط با نام بردن از آن: فلسطین...»
اینم از پیشواز روز قدس!
هشت
من از همینجا دو شاخه گل برای آقای یان تیرسن میفرستم. یک شاخه گل سفید برای هنرمندیش و یک شاخه گل سرخ برای شرافتش.
باشد که روزی این گلها به دستش برسند.
نه
شما فکر میکنید کسی در ایران این داستان «آهنگِ یان تیرسن برای فلسطین» را میداند؟! نمیدانم والله. شاید هم بعضی میدانستند. ولی من نشنیده بودم و نخوانده بودم. با اینکه از قدیم پیگیر ایشان بودم. چی شد فهمیدم؟ همان موقع که این آلبوم «جادۀ غبارآلود» به دستم رسید، بی هیچ تحقیقی درموردش و حتی بیخواندن نام قطعهها و حتی بیدانستنِ معنای آلبوم ریختم در گوشیم تا بهش گوش بدهم (یعنی ما تا این حد میخواهیم مواجهۀ بی پیشفرض با اثر هنری داشته باشیم! :). خلاصه در مسیرها گوش میکردم. اولین آهنگی را که خیلی پسندیدم خیلی هم دلم میخواست معنایش را بدانم و نمیدانستم خود آهنگ Dust Lane(همنام با اسم آلبوم) بود. دقیقاً یادم است که داشتم با حال خوبی به دیدن دوست خوبی میرفتم و این آهنگ را بسیار مناسب حال یافته بودم. معنای Lane را بلد بودم ولی معنای Dust را نه. خیلی فکر کردم. آخر گفتم «داست» که فی نفسه معنی ندارد، لکن «شبیه «دوست» است! بنابراین اسم آهنگ را برای خودم گذاشتم «مسیر دوست»! و خیلی هم باورش کردم.
اما آهنگ فلسطین را تا مدتها نمیفهمیدم. چون یکبار هم کلمه را کامل نمیگوید. خیلی طول کشید و خیلی گوش دادم که فهمیدم منظورش هجیکردن حروف است. وقتی هم برای اولینبار هجیش کردم باورم نمیشد منظورش همین فلسطین خودمان باشد. فکر میکردم حتماً یک واژۀ مشابه است. چون مگه میشود آدم به این معروفی و مهمی یک آهنگ برای فلسطین بخواند؟ و تازه اگه بخواند،مگه میشود ما در ایران باخبر نشویم؟!
{ روضه: غرض یادآوری یک ضعف وحشتناک فرهنگی ماست که قبلاً در مسائل مختلف بهش پرداختهام. اینکه اینجا سرزمین اسلام است، سرزمین مقاومت است، سرزمین شیعه است اما انگار نیست. ما اینجا اول همه باید آدمهای خوب جهان را شناسایی کنیم، فقط شناسایی؟ خیر! باید باهاشان رفیق شویم و حامیشان باشیم. که بدانند تنها نیستند. منظورم به افراد نیست، منظورم دولتها و نهادهاست (هرچند که هنرمندانمان، مخصوصاً چهرههای شناختهشده هم چنین وظیفهای دارند). ما رفقای خودمان را ول کردهایم در غربت به امان خدا، تا وقتی منفعل شوند یا یکییکی از بین بروند. داستان، داستانِ شنزبه نندبه است (خدا بابای نصرالله منشی را بیامرزد هنوز که هنوز است قصههاش خواندنی و عبرت گرفتنیست). حالا این گسسته بودن و بسته بودن حلقههای فرهنگی و عدم گفتگوی بینالمللی در عرصۀ فرهنگ و هنر به جای خود، صدور انقلاب به کشورها جای خود؛ ما داریم خودمان را هم از فرهنگ خودمان محروم میکنیم. مثالش همان داستان نیمهکاره قطعشدنِ پخش زندۀ سید حسن نصرالله است. دفعۀ قبلی زدم از الکوثر ادامهاش را دیدم. ایندفعه که قطع شد، زدم الکوثر دیدم یکی از سریالهای ایرانی خودمان را دارد با دوبلۀ عربی پخش میکند! زدم افق، دیدم از این برنامههای بچهمثبتی گذاشته که دیدنش صرفاً برای تقویتِ حس بچهمثبت بودن به کار میآید. آخه بیانصافها! اینهمه شبکه درست کردید با اونهمه ادا و ادّعا، بعد یک شبکه هم نباید سید حسن نصرالله را کامل پخش کند؟ یعنی واقعاً خیالات خودتان را از حرفهای نصرالله مهمتر میدانید؟!
امام خمینیجان قربان روح بزرگ و فکر سترگت، که وقتی آمدی نهتنها مسلمانها را با هم متحد کردی، بلکه آدم خوبها را هم. با یک تقسیمبندی جدید همۀ تقسیمبندیهای جهان را بهم زدی. تقسیماتِ قومی، ملی، مذهبی، طبقاتی، دنیایی، قشری، نسلی ... در چشم ما رنگ باخت. تو یادمان دادی که در قرآن این تقسیمبندی «مستکبر» و مستضعف» را بخوانیم و باور کنیم. چه حسی داشتیم آن موقع، میخواستیم شال و کلا کنیم با همۀ آدم خوبهای جهان متحد شویم، با همۀ آدم بدهای جهان بجنگیم. میخواستیم پاشیم برویم فلسطین و لبنان را آزاد کنیم. با اسرائیل بجنگیم، اسیرهای سالخوردهاش را آزاد کنیم. بریم آفریقا با بوکوحرام بجنگیم دخترمدرسهایها را آزاد کنیم. بریم با آمریکا بجنگیم، پول فقیرها و یتیمهای جهان را پس بگیریم، بریم مردانه کلک داعش و القاعده و طالبان و سعودی را بکنیم، بریم ... . ولی حیف. الآن با پیژامه نشستیم پای مخدّرات و مخدّرات تلویزیونی و فقط سعی میکنیم از جُکها و تکنولوژیهای روز عقب نیفتیم. آقای خمینی! ما بی تو، تو همین اول کار خودمان هم ماندهایم.
ای سحر! شادی شب، روز وداع است امروز
بیتو بازار جهان هیچمتاع است امروز
بار میبندی و داغ از سفر اینک ماییم
بیتو از بار فرو بستهتر اینک ماییم
*
ای کبودِ شبِ وادی یله در خون بیتو
خفته در آغل گرگان، گله در خون بیتو
ای دلت جوشن ایمان یلان در ناورد
وی دعایت سپر زندهدلان در ناورد
بیتو صعب است که سیمرغ بپرّد تا قاف
بیتو صعب است که هموار شود استضعاف
بیتو صعب است که سودای نخستین گیرند
پی آزادی لبنان و فلسطین گیرند ... (معلم دامغانی، علی)
پایان روضه}
ده
«آلبومشناسی یان تیرسن»
- La Valse Des Monstres 1995 | والسِ غولها
- Rue Des Cascades 1996 | خیابان آبشار
- Le Phare 1997 | فانوس دریایی
- Black Session 1999 | فصل سیاه
- Tout Est Calme 1999 | همهچیز آرام است
- L'Absente 2000 | غائب
- Amelie 2001 | موسیقی فیلم امیلی
- C'était Ici 2002 | اینجا بود
- Good Bye Lenin! 2003 | موسیقی فیلم خداحافظ لنین!
- Yann Tiersen & Shannon Wright 2004
- Les Retrouvailles 2005 | بازگشت به خانه
- On Tour 2006
- Tabarly 2008 | موسیقی مستند تابارلی
- Dust Lane 2010 | جادۀ غبارآلود
- Skyline 2011 | افق
- 2014 ∞ | بینهایت
Live In London 2014
پ ن: این همۀ کارهای یان تیرسن نیست. فقط آلبومهایی است که به طور مجزا منتشر شدهاند. چه اینکه یان تیرسن برای فیلمهای زیادی موسیقی ساخته است و در فیلمهای زیادی از موسیقیهای او استفاده شده. لیست آن فیلمها در صفحۀ imdb او هست: «اینجا».
یازده
«دانلود و گزینش آهنگهای یان تیرسن»
پ ن1: و البته قول میدهیم اگر روزی رفتیم خارج (هر سرزمینی که قانون کپی رایت جهانی را داشت) حداقل آلبوم افراد اینچنینی را بخریم.
پ ن2: طبعاً بعضی از این قطعات بی کلاماند و بعضاً با کلام. بعضی با صدای خود آهنگساز و بعضی با صدای یک خوانندۀ حرفهای. همچنین، یکی از آهنگها با دو تنظیم از دو آلبوم انتخاب شدهاند چون هر دو زیبا بودند. همچنین بعضی از آهنگها با دو نسخۀ با کلام و بیکلام حضور دارند.
پ ن3: به نظر خودم گزیدۀ خوبی شده و بعید است جای دیگری گیرتان بیاید!
- از آلبوم والس غولها
1995
- از آلبوم خیابان آبشار
1996
- از آلبوم فانوس دریایی
1997
- از موسیقی فیلم امیلی (و تا قبل از امیلی)
2001 و قبلش
- از آلبوم او اینجا بود
2002
- از موسیقی فیلم خداحافظ لنین
2003
- از موسیقی متن مستند تابارلی
2008
- از آلبوم جادۀ غبارآلود
2010