ما
سه تا برادریم
گاه در کنار هم
یار و یاوریم
گاه هم کنار هم
ولی ز هم مکدّریم
*
شب به جنگِ روز میرود
و روز میشود حریفِ شب
این برادرانِ من، شبیهِ روز و شب
مدام در کشاکش و مجادله
من غروبم و نظارهگر
طلوعم و میانِ این دو شر
_در تدارک وصال_
این دو مثل روز و شب، همیشه غرقِ فاصله
*
مهترینِمان:
نان و حشمت و دهاش، بیشتر
کهترینِمان:
صدق نیّت و صفاش، بیشتر
هریکی از آن دگر:
ادّعاش بیشتر
*
ما سه تا برادریم
فرض کن دو گاوِ قصّه را سه تن:
«شنزبه»،
«نندبه»،
و من؛
«بابِ شیر و گاوِ
نر»!
باز هم کمین نشسته در میان راه
«دمنه» _با دروغهاش_
تا زند به کارمان
قفلِ حیلهای
حیف،
نیست نزد ما
کلیدی از «کلیله»ای
*
گاو نیستیم،
نه!
سه مردِ همسفر
گول نیستیم،
نه!
سه آگه
از خطر
آوخ، آه... پس چرا...
گاه اینقدر
گیج و گم،
کور و کر،
دور از همیم و بیخبر؟
غافل از نصیحتِ پدر؟
*
آن برادرم اگر دلیرِ صحنۀ نبرد
این یکیست
رندِ صفحههای نرد
من در این میان، نه پیش در دها
نه بیش
در صفا، ولی
این دوتن اگر به راستی
دستِ دوستی بههم دهند
بیرقِ دروغ را به زیر آورند
*
گاه مهربانپدر
میزند نهیبِ کهترین
که: پس چه شد درایتت؟!
گاه میکند عتابِ مهترین:
کجاست پس حمیّتت؟!
این دوتا ولی
بیاعتنا به عیبِ خود
خُردهگیر و نکتهبینِ نکتۀ پدر
بر آن دگر
*
گاه از سکوت این
میشود صدای آن بلند
گاه از صدای آن
این سکوت میکند
گاه نان آن به دست این ربوده میشود
گاه آبروی این به دست آن
بر آب میرود
گاه خانهشان به دست هم خراب
میشود
گاه...
آه...
آه از این برادران که میکنند ناتنی!
چشم بسته بر صفوف دشمنان،
غافل از هجومِ دشمنی،
آه،
ای دریغِ دوستان!
*
کاشکی دوباره یکزمان به یاد آوریم
ما سه تا
برادریم!