این شعر را یکروز در مکه سرانداختم و ناتمام ماند، شب اول محرم تمامش کردم:
از خاک مکه بر حرم کربلا سلام
از خانهٔ خداست به خون خدا سلام
بادا سلام زمزم، بر ساحل فرات
بر دشت نینواست، ز دشت منا سلام
از چار رکن خانه به ششگوشهٔ حسین
وز قبله سوی قبّهٔ آن پیشوا سلام
از مولد النبی و ز غار حرای او
بادا به پارهٔ جگر مصطفی سلام
از مولد علی و ز رکن یمانیاش
بر مدفن سر پسر مرتضی سلام
از مدفن خدیجهٔ کبری و غربتش
بادا همی به زادهٔ خیرالنسا سلام
از حجر اسمعیل به آن قبر کوچکی
که برده پای قبر حسین التجا سلام
از حنجر ذبیح به آن حنجر ظریف
که پارهپاره شد به ره حق فدا سلام
زآن حاجیان که حج به تمامی گذاشتند
بر حج ناتمام شه نینوا سلام
از مروه و صفا و بهین سالکانشان
بر زائران آن حرم باصفا سلام
از این سیاهپردهٔ کعبه، به تعزیت
بر سرخفام پرچم کرب و بلا سلام
*
شد زردروی چهرهٔ نیکان، محرٌم است
از این دل سیاه به آن کیمیا سلام
کعبه سیاهپوش شده پیش از همه
تا که کند به ساحت آل عبا سلام
شد میرگریه زمزم و بر شاه تشنگان
دارد به اشک خویش بدون صدا سلام
مُحرِم نشد هرآنکه نگردید گرد تو
آه ای یگانه مُحرِمِ خونینردا! سلام
حاجی نشد هرآنکه تو را در حرم ندید
ای بیغبار آینهٔ حقنما! سلام
ما سر به حلق داده، تو از حلق سر دهی
از بندگان تن به شه سر جدا سلام
*
تا بشنوم جواب سلام خود از حبیب
از این دل غریب به آن آشنا سلام
از این گلوی خسته به آن حنجر رسا
از این دل شکسته به دارالشفا سلام
هرچند نیست سنخیتی بین ما ولی
از تو مرا نگاهی و از من تو را سلام