در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیعه» ثبت شده است

۰۱
شهریور

https://bayanbox.ir/view/8721698014213774297/HAKIMI.jpg

استاد محمدرضا حکیمی از مشهورترین چهره‌های مکتب معارفی خراسان درگذشتند. به این بهانه، تقدیم می‌شود ذکر استاد حکیمی با یک بحث انتقادی و بازگویی ماجرای یک کتاب:

1. امام علی‌ابن‌ابی‌طالب (ع) دو ذوالفقار برای آیندگان به ارث گذاشتند، یکی همان ذوالفقار مجسم و مقدس که لایمسه الا المطهرون بود و جز معصومان (علیهم السلام) دست کسی را لمس نکرد و چشم کعبه منتظر درخشش دوباره اوست؛ یکی هم ذوالفقاری است در معنا که از رهگذر متون و سیره  وسنت آن حضرت و فرزندانش به شیعیان و موالیانش به ارث رسید. آنانکه این ذوالفقار را به ارث برده‌اند، هوش برق‌آسا، ذهن تیز، خون جوشان و غیرت فراوانی دارند. اینان نمی‌توانند یک آیت‌الله وجیه و محترم باشند که طوفان نوح و روح هم ایشان را از حجره و مدرسه‌شان بیرون نیاورد. اینان در کشاکش جدال‌های فکری و معرفتی و حتی سیاسی و اجتماعی، ذوالفقار خود را به پاسبانی و مرزبانی از حقیقت و توحید می‌چرخانند. استاد حکیمی بی‌گمان یکی از این دلیرمردان بود که ذوالفقار خویش را ب.ر سرِ لشکرِ مهاجم به اخلاق و اسلام و تشیع و انسان می‌چرخاند. و این بسیار ستودنی‌ست

شاید فقط اشکال کار این بود که گاهی بعضی از این صاحبان خون جوشان، ذوالفقار خویش را در داخل حریم خانه هم (که جای صلح و صفاست نه تیغ و پیکار) می‌چرخاندند. مرحوم استاد حکیمی هم مانند مرحوم استاد مصباح یزدی از جمله دانشمندان غیوری بودند که در کنار انبوهی مجاهدت‌های علمی و دینی و انقلابی کم‌نظیر (که فضل و فصل ممیزشان با تودۀ اهل دانش بود) متاسفانه گاه این شمشیر اساطیری را به خانه هم می‌آوردند، هرکدام به نحوی، آقای مصباح در مسائلِ سیاسیِ داخلی ایران و مرحوم حکیمی در مسائلِ کلامیِ درونی تشیع.

https://bayanbox.ir/view/5031812395085653096/hakimi-seiedan.jpg

همین دعوای فلسفه‌وعرفان‌ستیزی و فلسفه‌وعرفان‌دوستی در عصر اخیر، در خانۀ اولش واقعا دعوا نبود، نقد بود، گفتگو بود، طراوت بود. مثلا امام خمینیِ جوان، جلوی آقامیرزا علی‌اکبر معلم دامغانی به آیت‌الله غروی اصفهانی تیکه‌می‌انداختند و میرزاعلی‌اکبر هم جلوی امام به آیت‌الله شاه‌آبادی، بعد هم می‌رفتند در یک حجره نان‌وپنیروسبزی‌شان را با هم می‌خوردند و خوش و بش می‌کردند. اما در نسل‌های بعد کار از نقد به جدال رسید، مخصوصا وقتی نویسندۀ کتاب ارزشمندِ «بیدارگران اقالیم قبله» آمد و با «مکتب تفکیک» رسما نام‌گذاری و خط‌کشی و یارکشی کرد. این دیگر آغاز یک دعوای درونی بود. باز همانوقت هنوز کار چندان مبتذل نشده بود. مثلا گاهی از این طرف آقای حکیمی یا آقای سیدان حرفی می‌انداخت و در آن طرف ماجرا آقایان حسن‌زاده آملی، جوادی آملی و مصباح هم پاسخی، و بالعکس، یعنی مناظرات و پاسخ‌هم‌دادن‌های عموما غیرمستقیم و محترمانه؛ که باز از آن‌ها می‌شد آدم چیزی یاد بگیرد؛ چون طرفین با صدق نیت و البته با دانش گسترده بحث می‌کردند. اما وقتی ابتذال دعوا به اوج خودش رسید که در دهه‌های اخیر دیدیم قضیه استقلال‌پرسپولیسی شده، کار به تعصب و درگیری در بین دانش‌آموزان رسیده و سرانجام یک سری افراد میان‌تهی، سطحی و مذبذب به صرف خودنمایی گلادیاتوروار پیش چشم رسانه‌ها به نبرد هم می‌روند. یادم می‌آید زمانی که مناظره مبتذل آقایان غرویان و نصیری را با یکدیگر را دیدم واقعا از خودم خجالت کشیدم که این دعوا را تا همینجایش هم پیگیری کرده بودم و گمان می‌کنم پس از «الهیات الهی و الهیات بشری» که سال ۸۷ یا ۸۸ از نمایشگاه کتاب خریدم و خواندم دیگر تا مدت‌ها آثار خود آقای حکیمی را هم برای خودم تحریم کردم.

2. البته اینگونه آثار ایشان حتما در تاریخ جدال‌های کلامی و علمی ما می‌ماند، اما آنچه برای میراث تشیع می‌ماند از ایشان «الحیات» است. کتابی که نزدیک چهل سال از عمر استاد حکیمی و دو برادرش صرف آن شد. کتابی که مهم‌ترین اثر برادران حکیمی است. (نمی‌گویم بهترین چون بعضی کتاب‌های دیگر ایشان را بهتر می‌دانم). حالا قصۀ این کتاب چیست؟

https://bayanbox.ir/view/2780085255094797295/%D8%A7%D9%84%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA.jpg

الحیات یک جامع حدیثی است. جوامع حدیث فرقشان با دیگر کتاب‌های حدیثی این است که حالت فرهنگ‌نامه‌ای و دائره‌المعارفی دارند و همه یا بخش عمده‌ای از ابواب حدیثی را دارا هستند و از این جهت بسیار مغتنم‌اند، (چرا؟ چون کار یک مخاطب را برای دسترسی به فرمایش و دیدگاه معصومان آسان می‌کنند و به او اجازه می‌دهند با خواندن یک کتاب، دیدی کلی درمورد تعالیم اسلام پیدا کند). و البته تعدادشان زیاد نیست، شاید بیش از ده یا پانزده جامع حدیثی نداشته باشیم. معروف‌ترین جامع حدیثی که همه نامش را شنیده‌ایم بحارالانوار است. جدا از بعضی مشکلات فنی که بعضی جوامع قدیمی داشتند، مشکل اصلی اینجا بود که اکثر این آثار صرفا مبتنی بر احادیث فقهی بودند یا تمرکزشان بیشتر روی فقه بود. آخرین جامع حدیثی پیش از روزگار کنونی، کتاب «جامع احادیث شیعه» آیت‌الله بروجردی است که صرفا مبتنی بر احادیث فقهی است. وقتی صرفا به فقه پرداخته شد یعنی کتاب پاسخگوی همه نیازهای بشری نیست و صرفا کتابی تخصصی و درون‌حوزوی است. و این البته برآیند کلی حوزه‌های علمیه در آن روزگار بود که جز فقه به شئون دیگر اسلام توجه چندانی نداشتند. در دهه چهل و پنجاه که مبارزه اوج گرفت این نقیصۀ جهت‌گیری و متون حوزوی آشکارتر شد. چنانکه اصلا متولیان مبارزه و انقلاب اسلامی خاصه امام خمینی جزو استثناهایی بودند که در کنار فقه، درسِ فلسفه و تفسیر و اخلاق و عرفانشان هم گرم و پررونق بود. اما این دورخیز  آنقدر نبود که به مشکلات و شبهات جوانان آن روزگار برسد. محمدرضا حکیمی از نویسندگان انقلابی و مبارزان مسلمانِ هوادار امام خمینی، مخصوصا در زندان و در جدال با مارکسیست‌ها دردمندانه پی به این نقیصه برد. اینکه اسلام دینی است که واقعا برای تمام شئون بشری سخن گفته اما عالمانِ دست‌به‌قلم بیشتر از آن خروجی فقهی گرفته‌اند. لذا تصمیم گرفت یک جامع حدیثی متفاوت بنویسد. جالب که دقیقا در همان سال‌ها یک مبارز مسلمان دیگر در همان روزها و زندان‌ها با چنین درکی به چنین نتیجه‌ای می‌رسند. نتیجه این فکر یکی می‌شود الحیات برادران حکیمی و یکی هم «میزان الحکمه» آیت‌الله محمدی ری‌شهری. جالب که هردو هم در زمانی نزدیک به هم در دهه شصت منتشر می‌شوند. و اینگونه می‌شود که دو جامع حدیثی مهم تشیع در روزگار کنونی هردو محصول پس از انقلاب و به قلم دو هوادار تفکر امام خمینی نوشته می‌شود

 

3. فکر نمی‌کنم تاکنون مقایسه‌ای بین این دو جامع حدیثی معاصر در جایی صورت گرفته، لذا حالا که بحثش شروع شد کمی کامل‌ترش کنم:


چندماه پیش که تصمیم گرفتم در همین صفحه یک جامع حدیثی معرفی کنم، به هردوی این کتاب‌ها خیلی فکرکردم و سرانجام میزان الحکمه را برگزیدم. هر دو کتاب جامعیت بالایی دارند در تعداد حدیث (میزان الحکمه 14جلد با 23هزار حدیث و الحیات 12 جلد که تعداد احادیثش جایی ضبط نشده)، هردو سعی کرده‌اند از سایۀ جوامع فقهی بیرون بیایند، هردو ابواب را با آیات قرآن همراه کرده‌اند، هرنوع باب‌بندی دقیقی دارند؛ اما تفاوت اینجاست که الحیات به شدت تحت تاثیر هجمه‌های تفکر مارکسیستی است. حکیمی‌ها در این کتاب‌ها مدام می‌خواهند بگویند چیزی را که جوانان دهه پنجاه از مارکسیسم دارند، ما هم در اسلام داریم. محمد حکیمی در مصاحبه‌ای می‌گوید: « هدف از تالیف کتاب، پاسخ دادن به دردهای بشر از نگاه اسلام بوده است؛ به ویژه در مسائلی مانند فقر، مالکیت، بیکاری و کارگری ... الحیاة عرضه عقلانی دین است و در آن از پاره‌ای موارد و مسائل دینی که با تعقل مادی فهمیده نمی‌شود، صحبتی نشده و سخنی به میان نیامده است» . و البته در جای‌جای مقدمه کتاب هم این ذهنیت دیده می‌شود، از جمله اینکه بارها به جای «دین اسلام» از عبارت «ایدئولوژی اسلام» استفاده می‌شود که اهل فن می‌دانند همین عبارت چه معنایی دارد. زین‌روست که بیشترین احادیث الحیات احادیث با موضوعات مد نظر مارکسیسم است: عدالت اجتماعی، اقتصاد، مبارزه، حکومت، تعهد، اپیستمولوژی و... . و اینجا حکیمی خود به دام همان چیزی افتاده که در جوامع حدیثی پیشین منتقدش بوده: «ارائۀ تصویری یک‌سویه از اسلام»؛ در حالیکه در میزان الحکمه برای اولین‌بار همۀ موضوعات (به استثنای فقه) در کنار هم حضور دارند: اخلاق، عدالت، عرفان، حکومت، تربیت، مبارزه و... .

مشکل اساسی دوم هم به نسبت میزان الحکمه این است که صدای مولف بیش از حد شنیده می‌شود در متن. و ما _نه در همه موارد اما_ گاهی حس می‌کنیم به جای مواجهه با سخنان و اندیشه‌های معصوم (ع) با اندیشه‌های حکیمی‌ها مواجهیم که مزین به سخنان گزینشی معصومین است. این اگر صرفا در محدودۀ گزینشگری باشد قابل تحمل و پذیرش است، اما وقتی به ادبیات مقدمه و فصول کتاب هم برسد خیلی جالب نیست. مخصوصا که در پایان هر باب، حکیمی‌ها فصلی دارند به نام «نگاهی به سراسر باب» و در آن‌ها نظر و تفسیر شخصی‌شان درباره تمام آن احادیث را به مخاطب تزریق می‌کنند. بعضی از این نظرها کاملا منطقی و مفیدند اما در بعضی آشکارا می‌بینیم حکیمی در همان ایران دهه پنجاه ایستاده و دارد جواب ایسم‌هایی که در زندان شنیده را می‌دهد که عیب هم ندارد- یا حتی دارد باز علیه فلسفه و عرفان همه‌چیز را تفسیر می‌کند که عیب دارد!-. در حالیکه در میزان الحکمه مولف جغرافیازده و تاریخ‌زده نیست و اصلا صدایی ندارد بلکه سعی کرده سخن و اندیشۀ اهل بیت علیهم السلام را بی‌کم و کاست و فیلترگذاری آیینگی کند، و کتابی باشد برای تمام زمان‌ها و مکان‌ها و نگرش‌ها. این دلایل و چند دلیل فرعی دیگر بود که من در آن مطلب میزان الحکمه را برای پیشنهاد انتخاب کردم. و البته همین دلایل هم باعث شد میزان الحکمه بسیار عمومی شود اما الحیات بیشتر باب طبع انقلابی‌ها بماند.

البته که الحیات همچنان به عنوان یک جامع حدیثی ارزشمند (و به نظر من بیشتر به عنوان یک «دانشنامه موضوعی حدیثی») برای ما مهم و مغتنم است و دست‌کم در مواردی که خودش هم بیشتر ادعایش را (یعنی اجتماعیات اسلام) قابل توجه است .

 

خدای مهربان روح استاد محمدرضا حکیمی، استاد علی حکیمی و همه درگذشتگانی که از ایشان نام بردم را با صاحب پرم‌های این ایام محشور کند و به ما توفیق بدهد از میراث و دست‌رنج این عزیزان که با زحمت فراهم آمده به بهترین نحو استفاده کنیم.

  • حسن صنوبری
۲۶
بهمن

http://bayanbox.ir/view/3818881403712424998/%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B2%D9%87%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C.jpg

یکی از کتاب‌های عالی، خواندنی، هدیه‌دادنی و در عین‌حال مظلوم و مغفول با موضوع بانوی بانوان هستی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، کتاب فاطمه الزهرا ام ابیها اثر علامه امینی است.

یک‌بار که علامه امینی از نجف به تهران می‌آیند یکی از شاگردان اهل معنایشان اصرار می‌کند تا علامه برایش از مقام حضرت زهرا (س) بگویند. این کتاب حاصل آن گفتار است که سال‌ها بعد از درگذشت علامه، نوارش توسط شاعر سرشناس مرحوم حبیب الله چایچیان پیاده می‌شود.

الغدیر، اثر مشهور علامه با موضوع حضرت امیر (علیه السلام) بیست جلد است و از این جهت بیشتر مورد توجه متخصصان و تاریخ‌پژوهان. اما این کتاب که شاید قرین الغدیر باشد، یک جلد است و بسیار کم حجم. بنابراین برای هدیه‌دادن هم کتاب خیلی خوبی است.

البته کتاب‌های خوب درباره حضرت فاطمه (س) بسیارند که به زندگی، سخنان، خصوصیات و اختصاصات حضرت زهرا پرداخته‌اند. اما علامه امینی در فاطمه الزهرا سراغ بحث ولایت و به‌قول خودشان «ولایت کبرا»ی حضرت زهرا رفته‌اند. شاید در پاسخ به آن شبهه یا تصور اشتباه عمومی که گمان می‌کند حضرت زهرا به‌خاطر نداشتن مقام امامت، مقامی کمتر از امامان معصوم (علیهم السلام) داشته‌اند. همچنین مخاطب با خواندن این کتاب متوجه دقائق و ظرائفی از ولایتِ معصومان، به ویژه پنج‌تن می‌شود که در عموم منابر و نوشته‌جات خبری از آنان نیست.

نکتۀ دیگر این است که این کتاب کاملا علمی، خبری و اسنادی است و اختصاصی به مخاطب شیعه ندارد و با تمام مسلمانان می‌تواند گفتگو کند. فصل اول کتاب «فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه قرآن» نام دارد که به آیات کتاب‌الله استناد می‌کند و بخش دوم «فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه روایات» که مولف ارجمند با تخصص بالای علمی‌اش در این حوزه سعی کرده به روایات مقبول برای فریقین (شیعه و سنی) استناد کند و منابع استناد خود را نیز یادآور شود.

 

http://bayanbox.ir/view/6703291869898857103/%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C.jpg

  • حسن صنوبری
۰۶
خرداد

 

شیعیان را به شاهنامه چه کار؟

تحریر محل نزاع

«چه کسانی برای فردوسی سینه چاک می‌کنند» و «چه کسانی باید برای فردوسی سینه چاک کنند» موضوع این یادداشت است.

بیایید فکر کنیم، جدا از ادبیاتی‌ها و شاعران؛ کدام قشرهای اجتماعی و قدرت‌های سیاسی برای فردوسی و شاهنامه‌اش سینه چاک کرده‌اند. از میان قدرت‌ها، دست‌گاه‌های شاهنشاهی و به ویژه رژیم پهلوی برای استحکام‌بخشیدن به فرهنگِ شاه‌محور و نیز ایجاد تقابل دربرابر قدرت و نفوذ اسلام‌گرایان سنگ شاه‌نامه را به سینه می‌زنند؛ تو گویی می‌خواستند به مردم بقبولانند هرکه نام شاهی بر خود گذاشت، ولو بی‌مایه‌ای چون محمدرضا پهلوی، لابد چیزی در حدود جمشید و طهمورث دیوبند و فریدون است. در آن دوران که فرهنگ ایران با سکان‌داری بهائیت و چهره‌های نزدیک به اسرائیل همراه بود، تلاش فراوانی به عمل آمد تا -با همه قدرت- پیوندهای دیرین بین ادبیات ایران و اندیشه اسلام و تشیع گسسته و انکار شود.

در میان اقشار هم، اقلیتی که سودای ایرانِ آرمانیِ موهومِ پیش از اسلام را دارند سنگ فردوسی را به سینه می‌زنند. قشری که شاید بیشتر با هدایت رژیم پهلوی به وجود آمد. چه‌بسا بسیاری از مسلمانان و متدینین غافل و کم‌اطلاع، در مواجهه با لافِ گروه نخست، گزاف ایشان را راست پنداشتند و جاهلانه به دشمنی و انکار فردوسی و شاهنامه پرداختند. پس از انقلاب هم اگر پایمردیِ و هوشیاری و حمایت شخصِ «سید علی خامنه‌ای» درمورد فردوسی از همان آغاز انقلاب نبود، این جهالت با شدت و حدت ادامه پیدا می‌کرد.

حال‌آنکه فردوسیِ خردمندِ شکوهمندِ مسلمان را چه به آن جماعت بیگانه‌پرست و دین‌ستیز؟

این موضوع که در تاریخ معاصر شاهد آن بودیم در قرون متمادی هم گریبان‌گیرِ ایرانیان بود. گروهی از دین‌ستیزان، سعی در تحریفِ حقایق شاهنامه و برداشتی گزینشی از آن داشتند و گروهی از ساده‌لوحانِ متدین این دعاوی را باور می‌کردند.

آثار بسیاری با انگیزه‌ی شیعی با تقلید و اقتباس از شاهنامه در تاریخ ادبیات فارسی سروده‌شده‌اند. از آن جمله است «شیعه‌نامه»، «خاوران‌نامه»، «رستم‌نامه» و «حمله حیدری» که در بعضی از این آثار طعنه و کنایهی سراینده را به فردوسی و شاهنامه شاهدیم، از جمله چنین سطرهایی در شیعه‌نامه: «به شهنامه‌خواندن مزن لاف تو» و همچنین بستر اصلی داستانِ خاوران‌نامه که قهرمانان اسلامی به جنگ قهرمانان ایرانی می‌رود. گوییا گروهی در آن‌روزگار حماسه‌آفرینی‌های قهرمانان اسطوره‌‌ای و ایرانیِ شاهنامه را در برابر حماسه‌آفرینی‌های قهرمانان تاریخ اسلام عنوان می‌کرده‌اند و درمقابل شاعران مسلمان و شیعه به سرایش چنین آثاری دست زده‌اند که چنانکه گفته شد، با طعنه بر شاهنامه و قهرمانان ایرانی همراه بوده‌اند. در بعضی آثار دیگر نیز _شاید در واکنش به آثار قبلی_ اتفاقا سعی می‌شود بین این دوجهان آشتی برقرار شود، مثل «رستم‌نامه» که داستان منظوم اسلام آوردن «رستم» به دست «امام علی» (علیه السلام) است.

اما آنکه شاه‌نامه را به دقت و عنایت خوانده باشد مگر قهر و جنگی می‌‌بیند که به آشتی و صلحی بیاندیشد؟

باری، آنچه هر مسلمان، به خصوص هر مسلمانِ معتقد به ولایت امام علی (ع) باید بداند، دو چیز است، یکی ماجرای فردوسی با سلطان محمود غزنوی و ابیات «هجونامه» معروف است و دیگر ابیاتی که در خود شاهنامه آمده‌اند.

فردوسی، محمود و هجونامه

اول ماجرای محمود و هجونامه را بازمی‌گوییم: آنگاه که پس از سی سال رنج بسیار، فردوسی کار اثر عظیم و گرانسنگ خود یعنی شاهنامه را به پایان می‌برد و و در نهایت فقر و تنگسدتی با هزار امید آن را به دربار سلطان محمود غزنوی عرضه می‌دارد؛ محمود که هر شاعر حقیر مدح‌گویی از کنارش به دولت‌مندی رسیده بود و به شعردوستی و شاعرپروری خود فخر می‌کرد، به خاطر شیعه بودن فردوسی (و دلایل دیگری چون برتری دادن ایرانیان بر تورانیان در شاهنامه، و نیز سعایت بدخواهان و...) برای کار او ارزشی قائل نمی‌شود و بهایی کم و توهین‌آمیز برایش در نظر می‌گیرد. مهم‌ترین دلیل این امر هم جز شهرت فردوسی به تشیع، ابیاتی است که فردوسی در آغاز شاهنامه در ولایت امیرالمومنین علی (ع) سروده است و نیز آنچه از اندیشه‌های کلامیِ شیعی در شعر او جلوه‌گر بوده است. در مقابل فردوسی هم به خشم می‌آید و در واکنشی نمادین صله محمود را به آب‌میوه فروش! و دلاک حمام می‌دهد؛ داستان به گوش محمود می‌رسد و دستورِ قتل فردوسی را می‌دهد و فردوسی پس از سرودن هجوی تند و تیز علیه محمود گریزان می‌شود. (چه‌بسا اگر فردوسی نمی‌گریخت، با همین اتهام رافضی بودن، کارش چون حسنک وزیر بالا می‌گرفت!)

 

اهمیت و ارزشمندی تاریخی و ادبی هجونامه در این نکات است:

یکم: شاعر ارزش شعر و سخن و آزادگی را به رخ قدرت و سیاست و ثروت می‌کشد.
دوم: اعتقادات شیعی و اسلامی خود را بار دیگر با آزادگی و قاطعیت در این شعر اظهار می‌کند.
سوم: این شاید اولین و آخرین بار است که شاعری در زمان پادشاه مقتدر، خون‌ریز و بی‌رحمی چون محمود غزنوی (که همه شاعران زمانه مداح اویند) جرأت هجو و نکوهش او را پیدا می‌کند.
چهارم: شاعر با این هجو به جز حرمت شعر و حرمت شیعیان، حرمت ایرانی‌بودن و ایرانیان را نیز پاس می‌دارد.
پنجم: هجو با همه تندی و تیزی و تهورش، از ساحت ادب بیرون نمی‌شود و آنچنانکه شأن فردوسی است از الفاظ مبتذل و رکیک تهی است.

اصل قصه که در ابتدای این فصل و در یک پاراگراف برایتان گفتم در کتب تاریخی و ادبی مهم و نیز مقدمه‌های نسخ شاهنامه نقل شده‌اند. متون مهمی چون «مقدمه قدیم شاهنامه»، «تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی»، «مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنقری»، «تاریخ سیستان ابن اسفندیار»، «لباب الالباب عوفی»، «تذکره هفت اقلیم»، «مجمع الفصحاء» و... این داستان را نقل کرده‌اند که مهم‌ترینشان «چهار مقاله» یا «مجمع النوادر» جناب «نظامی عروضی سمرقندی» است. نظامی عروضی در بخشی از شرح ماوقع می‌نویسد:

«محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاه هزار درم. و این خود بسیار باشد، که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب و این بیت بر اعتزال او دلیل کند که او گفت:

به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را

و بر رفض او بیت ها دلیل است:

حکیم این جهان را چو دریا نهاد / برانگیخته موج ازو تندباد ...»

 

«و سلطان محمود مردی متعصب بود، درو این تخلیط بگرفت و مسموع افتاد. در جمله بیست هزار درم به فردوسی رسید. به غایت رنجور شد و به گرمابه رفت. و برآمد، فقاعی آبجو بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی قسم فرمود. سیاست محمود دانست. به شب از غزنین برفت و به هری به دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد و شش ماه در خانه او متواری بود تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند. چون فردوسی ایمن شد از هری رو به طوس نهاد و شاهنامه بر گرفت و به طبرستان شد به نزدیک سپهبد شهریار که از آل باوند بود و در طبرستان پادشاه او بود و آن خاندانی است بزرگ. نسبت ایشان به یزدگرد شهریار پیوندد. پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد و بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود با نام تو خواهم کردن، که این کتاب همه اخبار و آثار جدان تست. شهریار او را بنواخت و نیکویی‌‌ها فرمود و گفت با استاد: محمود را بر آن داشتند و کتاب ترا به شرطی عرضه نکردند و ترا تخلیط کردند و دیگر تو مردی شیعه‌ای و هر که تولی به خاندان پیامبر کند او را دنیاوی به هیچ کاری نرود که ایشان را خود نرفته است...»

«از آن جمله این شش بیت بماند :

مرا غمز کردند کان پر سخن / به مهر نبی و علی شد کهن

اگر مهرشان من حکایت کنم / چو محمود را صد حمایت کنم

پرستار زاده نیاید بکار / و گر چند باشد پدر شهریار

ازین در سخن چند رانم همی / چو دریا کرانه ندانم همی

به نیکی نبد شاه را دستگاه / و گرنه مرا بر نشاندی به گاه

چو اندر تبارش بزرگی نبود / ندانست نام بزرگان شنود...»[1]

 

البته که باید به نقل مورخان، شعر شاعران بزرگ گذشته را نیز در تایید سخن عروضی و اصل حکایت افزود. آن‌هم شاعران دانشمند، وارسته و بزرگی چون نظامی، عطار و جامی.

نظامی گنجوی، شاعر بزرگ سبک آذرباییجانی روایت نظامی دیگر (عروضی) را بارها در شعرهای خود تکرار می‌کند. در «خطاب زمین‌بوس» خردنامه با بیانی هنری و پوشیده خطاب به ناصرالدین می‌گوید:

ز کاس نظامی یکی طاس می
خوری هم به آیین کاوس کی

ستانی بدان طاس طوسی نواز
حق شاهنامه ز محمود باز

دو وارث شمار از دوکان کهن
تو را در سخا و مرا در سخن

به وامی که ناداده باشد نخست
حق وارث از وارث آید درست

در بهرام‌نامه (هفت پیکر) بیت معروف و زیبایی دارد:

نسبت عقربی است با قوسی
بخل محمود و بذل فردوسی

و در خسرو و شیرین با تصریح بیشتری می‌گوید:

گرت خواهیم کردن حق‌شناسی
نخواهی کردن آخر ناسپاسی

و گر با تو دم ناساز گیریم
چو فردوسی زمزدت باز گیریم

توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن

آوردن «فقاع گشودن» یعنی بازگویی دقیق روایت نظامی عروضی با رویکرد نشانه‌شناسانه.

 

عطار نیشابوری شاعر و عارف بزرگ در اسرارنامه حکایتی از مظلومیت فردوسی -با زدن اتهام گبری به او- می‌سراید و در پایان با بازگویی واژۀ «فقاع» می‌گوید:

خداوندا تو می‌دانی که عطار
همه توحید تو گوید در اشعار

ز نور تو شعاعی می‌نماید
چو فردوسی فقاعی می‌گشاید

چو فردوسی ببخشش رایگان تو
بفضل خود بفردوسش رسان تو

 

در شعر اگرچه موضوع ارتباط مستقیمی به محمود و هجونامه، ندارد، ولی شاعر به صرف استفاده هنرمندانه‌اش از اصطلاح «فقاع گشودن» در مورد فردوسی، متن عروضی را تایید می‌کند.

همچنین در بخشی از مصیبت‌نامه می‌گوید:

همچو فردوسی فقع خواهم گشاد
چون سنائی بی طمع خواهم گشاد

اما صریح‌ترین سخنِ عطار در این‌باب در الهی نامه است:

اگر محمود اخبار عجم را
بداد آن پیل و لشگر و آن درم را

اگر تو شعر آری، پیل واری
نیابی یک درم در روزگاری

چه کرد آن پیل وارش؟ کم نیرزید
بر شاعر فقاعی هم نیرزید

زهی همّت که شاعر داشت آنگاه
کنون بنگر که چون برگشت از راه

 

دیگر شاعر و عارف نامی که این حکایت را با تصریح نقل میکند «جامی» است که در قطعه‌ای می‌سراید:

خوش است قدرشناسی که چون خمیده سپهر
سهام حادثه را عاقبت کند قوسی

برفت شوکت محمود و در زمانه نماند
جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی!

می‌بینید که فردوسی با شعرهای شرافت‌مندانه خود _برای اولین‌بار در تاریخ ادبیات فارسی_ صفی از شاعران آزاده و موحد را مقابل پادشاهان ستمگر بی‌قدر پدید آورده است!

 

اما پژوهشگران معاصر درمقابل این روایت‌ها دو دسته شدند؛ بعضی چون نولدکه، فروزان‌فر، قزوینی، تقی زاده، صفا، ریاحی و خالقی مطلق هجونامه را تایید می‌کنند و برخی چون بهار، نفیسی، مینوی، شیرانی، دبیرسیاقی و مرتضوی اصل سرایش هجونامه و یا انتساب بیت‌های موجود به فردوسی را انکار می‌کنند. یعنی بعضی از افراد گروه دوم قبول دارند هجونامه‎ای بوده ولی قبول ندارند ابیات به جای مانده از آن هجونامه فردوسی باشد

فروزان‌فر در سخن و سخن‌وران، متن چهارمقاله را اساس سخنان خود قرار می‌دهد آنجا که می‌نویسد:

«و محمود را هجا گفت و بر اسپهبد بخواند. وی هجا را که صد بیت بود به صد هزار درهم خرید و از انتشارش بازداشت فردوسی به طوس برگشت و هیچ فایده از رنج سی ساله ندید و ناکام بماند»[2]

و دیگران هم به همین نحو. باری چه آنانکه هجونامه را قبول دارند و چه آنانکه هجونامه را قبول ندارند جملگی بر بی اعتنایی محمود به فردوسی به خاطر دلایلی مذهبی و قومی مقر و متفق‌اند. از دکتر ذبیح الله صفا که از مویدان هجونامه است و در کتاب «حماسه‌سرایی در ایران» خود می‌نویسد:

«علل دیگری نیز در باب نفرت محمود از فردوسی درمیان بود و در رأس یکی تشبع فردوسی است که بزعم محمود متعصب سنی مذهب در زمره بزرگترین جنایات بود و دیگر اظهار محبت شدید فردوسی است به ایران قدیم و پادشاهان بزرگ عجم که گویا محمود خود را از همه آنان فزونتر می شمرد»[3]

 

تا دکتر سعید نفیسی که با بررسی تحلیلی ابیات شعر در انتساب این هجونامه به فردوسی تردید می‌کند و اما در مقاله‌ای می‌نویسد:

«فردوسی طرفدار شعوبیه و به قریب احتمالات شیعه و به نزدیکترین حدس اسماعیلی بوده و از طرف دیگر می دانیم که محمود حنفی بسیار متعصب بوده. حنفی‌ها همیشه خشک‌ترین و قشری‌ترین و ظاهرپسندترین فرق مسلمانان بوده اند و در میان حنفی‌ها، اشعریان خشن‌ترین و خشک‌ترین و متعصب‌ترین فرقه را تشکیل می داده‌اند و محمود اشعری بسیار متعصب بوده و محال است با کسی مانند فردوسی کمترین رابطه را بهم زده باشد چنانکه می دانیم درصدد آزار ابن سینا و ابو الریحان بیرونی که نه تنها بزرگ‌ترین دانشمندان زمان او بوده‌اند بلکه بزرگ‌ترین علمای اسلام به شمار می‌روند برآمده و هر دو را دنبال کرده و ایشان از دست او از این شهر به آن شهر می‌گریخته‌اند زیرا که اتفاقا ابن سینا و ابوالریحان هم اسمعیلی و هواخواه شعوبیه بوده‌اند...»[4]

تا منوچهر مرتضوی که با ضعیف‌ترین دلایل ابیات هجونامه را رد می‌کند و به طرز عجیبی به جانبداری از محمود غزنوی می‌پردازد، اما در بخشی از پژوهش خود اعتراف می‎کند:

«نمی‎توان در اصل مطلب یعنی خشم فردوسی و سروده اشعاری در هجو محمود تردید کرد»[5]

 

حال به این بیاندیشیم که فردوسی، این سرایندۀ بزرگ‌ترین و برترین متن ادبی فارسی و ایرانی (و به نظر بسیاری: بزرگ‌ترین منظومه حماسی جهان) به خاطر ابراز و اظهار به محبت و ولایت علی‌ابن‌ابی‌طالب (ع) از تمام حقوق خویش محروم گشته و به رنج فقر و تحقیر و غربت و آزار و تعقیب گرفتار آمده اما بر سر اعتقاد خویش پایدار مانده است. از طرفی پس از مرگ هم از سوی هم‌کیشان و همراهان خویش شناخته نشده که هیچ، متهم هم شده است!

 

(به پیوست جستار، یکی از نسخ هجونامه‌های موجود را به تمامی نقل می‌کنیم که خواندنش بی‌فایده نخواهد بود)

ابیات شیعیِ خود شاهنامه

باری، فرض کنیم، هجونامه‌‌های موجود همه دروغین‌اند؛ فرض کنیم اصلا هیچ هجونامه‌ای در کار نبوده (که فرضش دشوار است)، فرض کنیم اصلا محمود به خاطر شیعه بودن شاهنامه را تحقیر نکرده (که فرضش محال است)؛ همۀ این‌ها صورت مسئله را تغییر نخواهند داد، وقتی فردوسی در متن اثر اصلی خود یعنی شاهنامه، و در اوج دوران خفقان غزنوی که شیعه‌کشی، شیعه‌ستیزی، تکفیر و کشتار دیگراندیشان از عادات مستحسن زمانه بوده، به تشیع و پیروی از علی ابن ابی طالب اقرار و افتخار کرده است. جدا از ابیاتی که ناظر بر ذهنیت کلامی و اعتقادی شیعیان است (مثل همان بیت «به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را) فردوسی در آغاز منظومه خود، برخلاف سنت معمولِ شاعران سنی‌مذهبِ دربار، به هرکدام از خلفای سه‌گانه فقط یک بیت را اختصاص می‌دهد* و آنگاه در بیست بیت چنین می‌سراید**:

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خدا وند امر و خداوند نهی

که من شهر علمم علیّم در است
درست این سخن قول پیغمبرست

گواهی دهم کاین سخنها ازاوست
تو گویی دو گوشم پرآواز اوست

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاکِ پای وصی

حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبان
ها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و ولی

خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه، دارم دو یار وفی

همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین
همان چشمهٔ شیر و ماء معین

اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست
چنین است و این دین و راه منست

برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

دلت گر به راه خطا مایل است
تورا دشمن اندر جهان خود دل است

نباشد جز از بی‌پدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش

هر آنکس که در جانش بغض علیست
ازو زارتر در جهان زار کیست؟

 

(* : هنگام نگارش این جستار از پژوهش‌های اخیر خبر نداشتم که با دسترسی به نسخه‌های قدیمی شاهنامه معلوم شد آن یک بیت مدح خلفا هم الحاقی و غیرواقعی است. لذا در هیچ‌کدام از تصحیح‌های متاخر مثل تصحیح جلال خالقی مطلق یا مهری بهفر بیت مدح خلفا وجود ندارد و مشخص است که فردوسی جز پیامبر و امیرالمومنین کسی را مدح نکرده است.
** : جایی شنیدم که کسی گفت ابیات مدح امیرالمومنین در شاهنامه ابیات منسوب و غیرقابل استنادند. حرف‌های بی‌اساس اینچنینی همه‌جا شنیده می‌شوند. ابیات مدح امیرالمومنین با اندکی اختلاف در تمام نسخ معتبر شاهنامه و با همه تصحیح‌ها نقل شده‌اند. بنده برای این جستار چهار تصحیح مهم را بازنگری کردم: نسخه مسکو، نسخه ژول مول، نسخه متاخر جناب جلال خالقی مطلق (معتبرترین تصحیح) و نسخه تصحیح خانم مهری بهفر. شاید اندک اختلافی در بعضی بیت‌ها باشد، اما کلیات ابیات مدح حضرت امیر را همه نقل کرده‌اند. )

 

آیا ایرانیان، مسلمانان و به ویژه شیعیان قدر این گنجینۀ ارزشمند خویش را می‌دانند؟ یا آن را چون دیگر گنجینهها به رقبا وامی‌گذارند؟! آیا این آزاده‌مرد و شیعه‌ راستین که در اوج غربت و مظلومیت و تنهایی، عشق و اعتقاد به خاندان اهل بیت را فریاد زده است، امروز از پس قرن‌ها و در زمان اقتدار و حکومت شیعیان، جای خود را در دل برادران و فرزندان خویش باز کرده است؟ آیا مدعیانِ فرهنگِ شیعی تا به حال برای یک‌بار از این‌منظر و با این دقت به فردوسی و شاهنامه‌ی او نگریسته بودند؟

 

 


منابع یادداشت

  • شاهنامه، فردوسی (تصحیح مسکو)
  • شاهنامه، فردوسی (تصحیح ژول مول)
  • شاهنامه، فردوسی (تصحیح خالقی مطلق)
  • علینامه، ربیع
  • رستم نامه
  • چهار مقاله نظامی عروضی، با تصحیح محمد قزوینی و به اهتمام محمد معین
  • سخن و سخنوران، بدیع الزمان فروزان‌فر
  • حماسه‌سرایی در ایران، ذبیح الله صفا
  • مقالات سعید نفیسی، به کوشش کریم اصفهانیان و محمدرسول دریاگشت
  • فردوسی و شاهنامه، منوچهر مرتضوی
  • شناخت فردوسی، حافظ شیرانی
  • فردوسی و شعر او، مجتبی مینوی
  • اسرارنامه، عطار
  • الهی نامه، عطار
  • مصیبت نامه، عطار
  • بهرام نامه، نظامی
  • اسکندرنامه، نظامی

 

 

[1] چهارمقاله، ص 81 تا 84

[2] سخن و سخنوران ص 56

[3] حماسه‌سرایی در ایران، ص 198 و 199

[4] مقالات سعید نفیسی، ج 2، ص 75

[5] فردوسی و شاهنامه، ص 110

 


 

 

 بعد التحریر:

شاهدی دیگر بر تشیع فردوسی بیرون از شاهنامه

 

چنانکه می‌دانیم شاهنامه یگانه سروده حکیم ابوالقاسم فردوسی نیست. البته فردوسی چون سعدی و نظامی و مولوی نیست که جدا از منظومه‌ها و مجموعه‌هایش دیوان جامعی از او به یادگار مانده باشد، بلکه بیشتر شعرهای او به مرور زمان به همان دلایلی که می‌شود حدس زد از بین رفته‌اند؛ به جز اندکی شعر پراکنده. شاید کمتر از بیست شعر در منابع مختلف به فردوسی منتسب شده است. زنده‌یاد دکتر مجتبی مینوی در کتاب «فردوسی و شعر او» در مقاله‌ای به بررسی تمام اشعار مشکوک و منتسب به فردوسی بیرون از شاهنامه پرداخته‌اند. ایشان سرانجام در بخش‌های پایانی مقاله نوشته‌اند:

 

« همگی مورد شکّ و تردید است که از فردوسی باشد. آنچه هیچ شکّی در بطلان انتساب آن به فردوسی بنده ندارم سه قصیده است:
14- یکی بمطلع: اگر بری نجم زلف تابدار انگشت، دارای 19 و در بعضی مآخذ 23 بیت، منقول در عرفات و مجالس المؤمنین و در بعضی جنگ‌ها مثل سفینه‌ی منتخب الاشعار محمّد علی خان مبتلای مشهدی و در جنگی در کتابخانه‌ی اسعد افندی (12) و بعضی ابیات آن در آتشکده و مجمع الفصحا و غیره؛
15- دومی بمطلع: ای دل ار داری هوای جنّة المأوی بیا، دارای 43 بیت در منقبت علی‌بن‌ابی‌طالب، نقل از یک نسخه‌ی خطّی فارسی در کتابخانه‌ی گوتا؛
16- سومی قصیده‌ای بمطلع: شب گذشته که بود از نسیم باد بهار، دارای 54 بیت که إته آن را از «انتخاب صد و هفتاد شاعر فارسی» استنساخ شده‌ی سال 1042 نقل کرده است. »

 

چنانکه مشاهده کردید زنده‌یاد مینوی از آن شعرها فقط سه قصیده را قطعا از فردوسی دانسته‌اند. از این سه قصیده ذکر کرده‌اند که قصیده دوم در مدح امیرالمومنین است (و دریغ که متنش در دست نیست) اما وقتی قصیده نخست (که تنها شعری است که از این سه در دست است) را بخوانید متوجه می‌شوید آن‌هم در ستایش امیرمومنان علی است آنهم ستایشی شیعه‌وار و نه بر سبیل مذهب عامه. پس از سه شعر بیرون از شاهنامه دو شعر فردوسی مدح امام علی است، دیگر چه دلیلی می‌خواهد آدم عاقل؟!

آن قصیده را اینجا بخوانید: اگر بری به خم زلف تاب‌دار انگشت

 

 

  • حسن صنوبری
۲۵
خرداد

 

دریافت

 

آنچه می‌بینید، بخش پایانی سخنرانی مهم و حماسی سیدحسن نصرالله در روز قدس سال 2013 (1392) در اوج روزهای اختلاف‌افکنی بین مذاهب اسلامی، شیعه‌هراسی و شیعه‌کشی، و فریب‌خوردن و خیانت  بعضی گروه‌های فلسطینی (از جمله بعضی از سردمداران حماس مثل «خالد مشعل») به مقاومت است. روزهایی که اخوان المسلمین در مصر به قدرت رسیدند و تا به قدرت رسیدند هم‌پیمانان روزهای سخت را فراموش کردند و همراه با ترکیه متوهم شدند، حماس و بعضی جریان‌های فلسطینی را هم جذب کردند و هر سه همصدا با داعش و گروه‌های تکفیری علیه ایران، سوریه و شیعه موضع گرفتند. امری که از همان ابتدا معلوم بود فتنه‌ای اسرائیلی است برای به حاشیه رفتن موضوع فلسطین و دفع شر وحدت مسلمانان علیه اسرائیل، مخصوصا وقتی بزرگ‌ترین حامی مقاومت یعنی ایران از همراهی با مبارزان اهل تسنن دل‌سرد شود. مسئله‌ای که با ترکیدن حباب مصر بیش از پیش آشکار شد و سیلی‌های محکمی را بر دهان اخوان المسلمین، حاکمان ترکیه و نابخردانِ حماس زد...

و اما در آن مقطع حساس که از طرفی شیعیان و حامیان مقاومت مظلوم واقع شده بودند و از طرفی همه این‎ها بازی اسرائیل و آمریکا برای تفرقه بود، سیدحسن نصرالله این چهره بی‌نظیر جهان مبارزه، برای نخستین‌بار نه از موضع انسانی یا اسلامی یا وطنی، که از موضع مذهبی و شیعی سخن گفت، اما باز همان حرف اصلی را زد. این فیلم چند دقیقه پایانی و اوج حماسه و خطابه سید است، تماشای فیلم کامل لذت خود را دارد. این فیلم از آن فیلم‌هاست که هر مسلمان و هر مجاهدی باید لااقل سالی یک‌بار مرورش کند. اینجا سیمای بی‌سانسور یک قهرمان را می‌بینیم.

  • حسن صنوبری