قصیدهواری به نیت زیارت امام ابوالحسن علی ابن موسی الرضا (سلام الله علیه) در صبح میلاد
تو: «بولحسن» وَ من: «حسن»
سلام یا «اباالحسن»!
بهنام هم که بنگری
تویی پدر برای من
به غیر محضر پدر
پسر کجا برد سخن؟
به غیر خانهٔ پدر
پسر کجا کند وطن؟
منم غریب و دربهدر
اسیرِ کشورِ مِحن
که سوخته مرا جگر
که دوخته مرا دهن
چو آن نهال زردرو
که دور مانده از چمن
به رنجهای نو، مگر
رها کنم غمِ کهن
شبی زدم به جاده تا
سفرکنم ز انجمن
چه جادهای؟! _چه سادهای!_
به چاه مانده چاهکن
به شوقِ پیشرفتنم
فروشدم در این لجن
فروختم فروختم
من آن عزیزپیرهن
و جاهلانه دوختم
برای خویشتن کفن
غریب نیست آنکه هست
اسیر دزد و راهزن
غریب، آنکه در جهان
نیافت قدر خویشتن...
***
خوشآنکه باز رو کنم
به خانومانِ خویشتن
ز کورهراهِ مُردگی
به شاهراهِ زیستن
ز شام خار وخارهها
به صبح یاس و نسترن
گهرشناس، شادمان
ترانهخوان، نقارهزن
صلا زنم ز عمق جان:
سلام یا اباالحسن!
*السلام علیک یا ابالحسن یا علیابن موسی ایهاالرضا، و رحمه و برکاته.
پ ن: بیت یازدهم طبعا اشارتی دارد به آن سطرهای زندهیاد فرخزاد: «نگاه کن/ تو هیچگاه پیش نرفتی/ تو فرو رفتی»