مرگ از قدیمیترین رازهای حلنشده بشری است. به همین خاطر بسیاری از هنرها دوستدارند آن را بازیچه خودشان قراردهند تا برای مخاطب جذاب جلوهکنند؛ گروه دیگری از هنرها که معرفتشان از گروه قبل بالاتر است، از مرگ میترسند و سعی میکنند فراموشش کنند. فقط گروه سوم میماند که بر خلاف دو گروه مبتذل قبل، سعی میکند به مرگ واقعا فکر کند
سینمای صنعتی شاید در روزگار خود جذابتر از دیگر سینماها باشد، ولی با گذشت زمانه و پیشرفت صنعت جایگاه خود را از دست میدهد. برعکس، سینمایی که بیش از «صنعت سینما» مبتنی بر «هنر سینما» باشد، با گذشت زمان ارزشمندتر میشود
خیلی از فیلمهایی که جذابیتشان به خاطر ویراژدادن ماشینهای مدل بالا، صحنههای انفجار، خانمهای خوشپوش رباتهای هوشمند و یا حتی سفر به فضا بوده بعد از یکی دو دهه با پیشرفت تکنولوژی از سینما حذف شدند. طرفداران امروزی اینگونه سینماها به آثار دیروزی آنها میخندند. اما کارگردانی که درباره مرگ فیلم ساخته و بیشتر از ظاهر داستان به باطنش فکرکرده فیلمش همواره جذابیت دارد و تازه است
سال 1957 سال مهمی برای سینماست چون سالی است که بسیاری از کارگردانان سینما فیلمهای درخشانی را ساختند. فلینی، کوبریک، کوروساوا، سیدنی لومت و... اما یک کارگردان بزرگ در این سال دو فیلم درخشان ساخته که او کارگردان نابغه سوئدی، «اینگمار برگمان» است. جالب اینکه هیچکدام از این شاهکارها برگزیده و یا حتی نامزد اسکار (به جز «12مرد خشمگین» لومت) نمیشوند و جایزه به فیلمی از دیوید لین میرسد که روایتگر حماسه و مقاومت سربازان انگلیسی دربرابر سربازان زورگوی ژاپنی است!
دو فیلم شاهکار برگمان در سال 1957 یکی «مهر هفتم» است و دیگری «توتفرنگیهای وحشی» که هردو جزو موفقترین آثار با موضوع «مرگ» هستند. البته که مهر هفتم مرگآمیزتر است در مقایسه با توتفرنگیهای وحشی که بین مرگ و زندگی در حرکت است. و البته که تاثیرگذارتر.
صنعت سینما بسیار پیشرفت کرده است ولی هنوز به سختی میتوان فیلمی با موضوع مرگ را بهتر از مهر هفتم برگمان تصور کرد
منظورم از مرگآمیز بودن یک فیلم وحشتانگیز، تهوعآور، چندشآمیز و پر بودنش از جسد و جنازه و جیغ و دلهره نیست! این فیلم به نظر من هم کمدی است هم فلسفی هم عاشقانه هم حماسی هم سیاسی و هم ترسآور؛ اما نه یک ترس هیجانی و حیوانی، یک ترس خردمندانه و انسانی.