در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۵
شهریور

 نگاهی به حاشیه و متن کنسرت و آلبوم پوئم‌سمفونیک محمدرضا علیقلی برای عاشورا

http://bayanbox.ir/view/4162740344461203624/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%82%D9%84%DB%8C-%D9%BE%D9%88%D8%A6%D9%85-%D8%B3%D9%85%D9%81%D9%88%D9%86%DB%8C%DA%A9-%D8%A2%D8%A8-%D8%AA%D8%B4%D9%86%D9%87.jpg

 

محرم گذشته «کنسرت آب تشنه» توسط ارکستر ملی ایران اجرا و محرم امسال «آلبوم آب تشنه» توسط دفتر موسیقی حوزه هنری منتشر شد. در این مجال، به احترام موسیقی عاشورایی، به حاشیه و متن هردو می‌پردازیم.

 

یک: به بهانه کنسرت آب تشنه

مهرماه 1398 بود که خبر اجرای «پوئم سمفونی آب تشنه» توسط ارکستر ملی ایران در رسانه‌ها منتشر شد. کنسرتی که متاسفانه بارزترین ویژگی‌اش، ضرب‌آهنگِ کندش در امور رسانه‌ای و اطلاع‌رسانی بود.

بسیاری از علاقه‌مندان موسیقی تازه بعد از پایان رویداد از وجود چنان کنسرتی با خبر شدند؛ چه اینکه این رویداد مهم هنری چه پیش از برگزاری و چه پس از آن با کمترین تبلیغات همراه بود. همچنین مدت برگزاری‌اش نیز با کمال تعجب تنها دو شب بود. در حالی که این کنسرت با بررسی کارشناسی قابلیت‌های رسانه‌ای فراوانی داشت: یکم، این پوئم‌سمفونی ساخته یکی از چهره‌های مهم موسیقی امروز ایران یعنی استاد محمدرضا علیقلی است که نه‌تنها در میان فرهیختگان و متخصصان موسیقی که به واسطه کارهای درخشانش در عرصه موسیقی فیلم و موسیقی کودک و نوجوان در میان عموم مردم هم هواداران فراوانی دارد. دوم، برگزارکننده برنامه، مهمترین ارکستر کشور، یعنی ارکستر ملی ایران بوده است. سوم، موضوع هم یک موضوع عمومی و جذاب یعنی رویداد عظیم عاشورا و نوحه‌های دیرین ایرانی بوده است که همه می‌دانیم در این سرزمین چقدر مخاطب دارد و راهپیمایی میلیونی اربعین فقط یکی از نمادهای اخیرش است. چهارم، زمانِ برگزاری هم در ایام سوگواری محرم و صفر بوده است، یعنی زمان مخصوص موضوع و مخاطبش. و پنجم، در ایام محرم و صفر موسیقی _به‌ویژه موسیقیِ ارکسترال_ در بسیاری از مضامینش مجال بروز کمتری دارد و این پوئم‌سمفونی از معدود فرصت‌‎های این موسیقی در این ایام بود.

 فقط همین پنج ویژگی را با هر کارشناس رسانه در میان بگذارید از قابلیت و استعداد بالای رسانه‌ای این رویداد برای شما سخن می‌گوید و نیازی نیست تا دیگر ویژگی‌ها (رهبر سرشناس ارکستر + تهیه کننده + محل برگزاری +...) را برشماریم.

برای مثال اگر پیش‌خبرهای آن برنامه را مرور کنیم به سختی می‌توانیم در تیتر رسانه‌ها اسم سازنده سمفونی (که طبیعتا جذاب‌ترین بخش برای مخاطب است) را ببینیم. یعنی ظاهرا اگر سازنده این قطعات یک جوان گمنام و تازه‌کار هم می‌بود برای تنظیم‌کننده خبر فرقی نداشت!

باری، این ضعف رسانه‌ای هم به مدیریت هنری و رسانه‌ایِ برگزارکننده برمی‌گردد که انگار قدر و اهمیت کار خود را نمی‌داند یا اینکه اصلا توان و حرفه‌اش را ندارد (که این مسئله از خبر تنظیم‌شده، تا پوستر طراحی‌شده تا نوع اطلاع‌رسانی و حتی دکور برنامه مشخص است)، هم به همه رسانه‌هایی که وظیفه دارند از مسائل مهم فرهنگی و هنری کشور سخن بگویند. برای مثال در همان شاهد بودیم در بخش‌های خبری صداوسیما گزارشی علیه کنسرت تجاری یک بازیگر در خارج از کشور کار شد و اتفاقا به فروش بلیط‌های آن کنسرت کمک کرد. حال سوال این است آیا نمی‌شد به جای آن گزارش منفی از آن کنسرت تجاری در خارج، یک گزارش مثبت از یک کنسرت هنری در داخل منتشر می‌شد و به فروش بلیط‌هایش کمک می‌کرد؟ مخصوصا وقتی قرار بود آثار یکی از مهم‌ترین چهره‌های موسیقی امروز درباره یکی از مهم‌ترین موضوعات فرهنگی و آیینی ایرانیان و مسلمانان نواخته شود؟

متاسفانه سال گذشته هرچقدر صدای حنجره و ساز ارکستر ملی ایران در تالار وحدت رسا و تاثیرگذار بود، در کوچه‌های رسانه صدای پایش آهسته و کم‌رمق بود. باری همان ایام آرزو کردم که کاش آن ضعف‌های رسانه‌ای در برگزاری برنامه به همان‌جا ختم شود و شاهد انتشار آلبوم صوتی و تصویری با کیفیت و حرفه‌ای این کنسرت زیبا باشیم. آرزوی من دست‌کم در بعد آلبوم صوتی محقق شد.

 

دو: به بهانه آلبوم آب تشنه

وضعیت موسیقی عاشورایی به‌طور کل وضعیت خاصی است. در میان هنرهای گوناگون، موسیقی در روایت عاشورا هنوز در پس کاروان است.

جدا از ژانر پاپ و همچنین موسیقی مذهبی بومی ایرانیان (نوحه‌خوانی‌ها و...) که طبیعتا به خاطر نسبت مستقیمی که با مردم دارند همواره چراغشان روشن است؛ در شکل‌های مختلف موسیقی‌های هنری‌تر که قرار است کارکردهای ماندگارتری داشته باشند آثار بسیار اندکی تولید شده است. در موسیقی ردیف‌دستگاهی الآن فقط آلبوم «وداع» ساخته سیدمحمد میرزمانی را در خاطر دارم و در موسیقی‌های سمفونیک و ارکسترال آثاری چون «اپرای عاشورا» ساخته بهزاد عبدی، «خسوف» ساخته محمدسعید شریفیان، «سمفونی عاشورا» ساخته لوریس چکناواریان و اگر بشود آن را صراحتا عاشورایی دانست، «نی‌نوا» شاهکار حسین علیزاده. در ژانر اخیر است که موسیقی می‌تواند فراتر از مناسبت‌ها و ایام و اوقات حرف بزند و پیام و سلامی را از نسلی به نسل دیگر، از جغرافیایی به جغرافیای دیگر و از فرهنگی به فرهنگ دیگر ببرد. مخصوصا وقتی به میراث غنی و دیرین موسیقی بومی مذهبی شیعیان و ایرانیان توجه کنیم، موسیقی سمفونیک می‌تواند نقش پیغام‌بری را به خوبی ایفا کند و این موسیقی‌ها و فرهنگ‌ها را با بازنمایی موثر و درخشان خود به گوشِ مخاطبان دیگر ملل برساند. کاری که قابلیتش در پوئم‌سمفونیِ آب‌تشنه به خوبی مشاهده می‌شود، و علتش جدا از توان بالای هنری آهنگساز در این است که سازنده این اثر یک هنرمند سفارشی‌ساز، باری به هرجهت و تهی از محتوا نیست و نسبتی دیرین با فرهنگ و هنر وآیین این سرزمین دارد. فقط کافی‌ست مروری بر آثار درخشان پیشین علیقلی داشته باشیم تا اقرار کنیم او یکی از شایسته‌ترین و با دلیل‌ترین موسیقیدان‌هایی است که می‌تواند به‌طور جدی سراغ موسیقی عاشورایی برود.

در پوئم‌سمفونی آب تشنه محمدرضا علیقلی با آن جهان موسیقایی خاص و شگرف خود سراغ تعدادی از نوحه‌های دیرین ایرانی می‌رود تا در آن‌ها طرحی نو دراندازد. علیقلی با ترکیب هنرمندانه این نوحه‌ها واقعه کربلا را بازسرایی می‌کند و لحظات نفس‌گیر و البته خاطره‌انگیزی را برای شنونده رقم می‌زند. این سمفونی و بُعد روایی توانمندش، استعداد فراوانی برای به‌تصویر کشیده‌شدن (در شکل‌های گوناگونش) دارد و البته بدون هیچ بازنمایی هم، این نغمات تصویر پررنگ خود را در ذهن مخاطب به نمایش در می‌آورند. از این جهت و از بسیاری جهات دیگر این پوئم‌سمفونی از بیشترینه‌ی آثاری که در این زمینه و این ژانر ساخته شده‌اند سر است، هرچند بهترین اثر استاد علیقلی نباشد. باید اعتراف کنم سال گذشته به شنیدار کنسرت آب تشنه می‌رفتیم هنوز هیچ آلبوم پوئم سمفونیک دیگری از آهنگساز این اثر به دستمان نرسیده بود. اما امسال پیش از انتشار آلبوم آب تشنه آلبوم پوئم سمفونیک قدرت‌مندی به نام «ناصر» منتشر شده است که توقع‌ها را از آقای آهنگساز بسیار بالاتر برده است (آلبومی که در مجالی دیگر مفصلا برایش نوشته‌ام). با این‌‌حال این پوئم سمفونیک نیز بسیار برایم عزیز و ارزشمند است.

آب تشنه پوئم سمفونیکی است با یک اورتور و پنج موومان، که موومان‌ها با اقتباس از آیین سوگواری ایرانیان برای امام حسین (سلام الله علیه) «مجلس» نامیده‌شده‌اند. بعضی لحظات و نغمات این سمفونی در لطافت و زیبایی و بیان عواطف واقعا بی‌نظیرند. از شش قطعۀ آلبوم، برای خود من موومان یک و دو و چهار (مجلس اول و دوم و چهارم) و به‌ویژه موومان دوم و ارکستراسیون و واریاسیون خاصش بسیار تاثربرانگیز و تاثیرگذار بود؛ جدا از ارزشمندی و هنرمندی کلیت موومان دوم، هنوز که هنوز است نغمۀ دقیقۀ هفت تا هفت‌وسی‌ثانیۀ این قطعه در ذهن من جریان دارد. علیقلی در روایت عاشورایی خودش سعی کرده است بیش از تمام مولفه‌های موجود در این رویداد عظیم تاریخی، به عواطف و ابعاد انسانی عاشورا توجه کند. چه آنگاه که در موومان دوم «قصۀ مادری» را روایت می‌کند، چه آنگاه که در موومان سوم «روح برادری» را می‌نوازد و چه آنگاه که در موومان چهارم «عاطفه پدری» را با نت‌هایش به تصویر می‌کشد. از سویی دیگر و در کنار ابعاد انسانی، ابعاد عرفانی این پوئم سمفونی نیز مانند بسیاری از آثار دیگر محمدرضا علیقلی پررنگ است. از یک منظر علیقلی در روایت موسیقایی خویش، عاشورا را یک نماز از سوی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) تصور کرده است. در روایت علیقلی به نحوی می‌توان گفت واقعۀ عاشورا جلوۀ نیایش و عبودیت عاشقانۀ امام حسین (سلام الله علیه) است. چنانچه در اورتور آلبوم نخستین کلام‌های این پوئم سمفونیک «بسم الله الرحمن الرحیم» و «الله اکبر» است و کلام اثر اینگونه آغاز می‌شود؛ تو گویی اووتور، روایت «قامت بستن» و «تکبیره الاحرام نماز»ی عرفانی است. در موومان اول (مجلس اول) نخستین کلامی که اجرا می‌شود: «رب العالمین» است، آن‌هم به نحوی هنرمندانه که انگار پایان یک جمله است، انگار پایان جمله‌ای است که ما فقط بخشیش را می‌شنویم. با این نگاه و با توجه به با کلام بودن و روایت‌مندی چهارموومان اول، اووتور قامت بستن است، چهار موومان ابتدایی چهار رکعت نماز و موومان پایانی سلام نماز ظهر عاشوراست. اما نمازی که در هر رکعتش به جای سجده‌بردن، باید قربانی داد. در یک رکعت جان خویش، در یک رکعت جان فرزند بزرگتر، در یک رجعت جان برادر و در یک رکعت جان فرزند کوچکتر.

در مقایسه با کنسرت، انتشار و پخش و تبلیغات آلبوم پوئم سمفونیک آب تشنه وضع بهتری دارد ولی هنوز با ایدآل فاصله زیادی دارد. طرح جلد آلبوم از طرح جلد کنسرت بهتر است ولی هنوز یک طرح جلد معمولی است. طرح جلد ناصر هم همین وضع را داشت. مثلا مقایسه کنید با طرح جلد آلبوم صوتی «رستخیز عام». لذا هنوز هم که هنوز است این موسیقی به‎‌مانند صاحب اصلی‌اش مظلوم است!

سرانجام به نظر می‌رسد این سمفونی با تمام غربت و مظلومیتش، ادای دین محمدرضا علیقلی به عاشورا و صاحب عاشورا و همچنین به نوحه‌های زیبای عاشورایی است، به بخشوها، حاج‌اکبرناظم‌ها، حسان‌ها و دیگر نوحه‌خوانان و نوحه‌سرایان دیرین این سرزمین دیرسال. من هم در این یادداشت به عنوان یک علاقه‌مند موسیقی ایرانی و فرهنگ عاشورایی، به ایشان، به رهبر توانمند ارکستر جناب سهراب کاشف، به آوازخوانان علی تفرشی، یاسمین حاج‌ناصر، ریحانه انصاری و به تمامی نوازندگان و دست‌اندرکاران آن کنسرت و این آلبوم ادای احترام می‌کنم و آرزو می‌کنم شاهد کنسرتی و باشکوه‌تر از این پوئم سمفونیک زیبا باشیم.

 


* این یادداشت در خبرگزاری مهر هم منتشر شده است

  • حسن صنوبری
۱۸
شهریور

http://bayanbox.ir/view/6997599360861230387/%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%AF%D9%85%D8%AA-%D9%88-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84-%D8%A2%D9%84-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF.jpg

امروز روز درگذشت مردی است که از مصادیقِ واقعی آن شعر سنایی و مولوی است: «مرگ چنان خواجه نه کاری است خرد». دربارۀ این مرد باشکوه و آن مرگ باشکوه خیلی حرف‌ها دوست دارم بزنم، اما فعلا بسنده می‌کنم به معرفی یک کتاب مهمش، برای همۀ کسانی که می‌خواهند بدانند «ایران چه بود» و «ما که هستیم».

تصور و نتیجۀ پژوهش من این است: صفحات این کتاب با خون و عشق آمیخته است. چه انگیزۀ نگارشش و چه سرنوشتش. من فکر می‌کنم آل احمد با آن آتش درونی و عشق عجیبش به مردم خویش، جانش را بر سر نگارش و انتشار این کتاب قمار کرد تا میراث و معرفتی را برای من و شما به‌جا بگذارد.

درخدمت و خیانت روشنفکران به نظرم مغفول‌مانده‌ترین و مهم‌ترین کتاب جاودان‌یاد جلال آل احمد است. جد از اینکه از دقیق‌ترین، بی‌طرفانه‌ترین و صادقانه‌ترین آثاری است که در تحلیل وضعیت ایران معاصر و ایران در عصر پهلوی نوشته شده است. این کتاب را جز فردی که در عین نبوغ فکری و دانش گسترده، شهامت و سلامت شخصی فوق‌العاده داشته باشد نمی‌توانست بنویسد.

چرا مغفول‌مانده‌ترین: طرح کتاب در دی‌ماه ۱۳۴۲ و به تعبیر خود آل احمد «به انگیزۀ خونی که در ۱۵خرداد ۱۳۴۲ از مردم تهران ریخته شد و روشنفکران در مقابلش دست‌های خود را به بی‌اعتنایی شستند» ریخته شده است. یک‌سال بعد کتاب کامل می‌شود، سه‌سال بعد (۱۳۴۵) رضا براهنی دوفصلش را در مجله جهان نو منتشر می‌کند، پنج‌سال بعد (۱۳۴۷) کتاب تازه فرصت انتشاری محدود می‌یابد (یعنی یک‌سال پیش از مرگ مشکوک نویسنده)، اما به سرعت جمع می‌شود و تازه ۱۶سال بعد در ۱۳۵۸ (ده‌سال پس از مرگِ مشکوک آل‌احمد و یک‌سال پس از پیروزی انقلاب) به‌طور رسمی منتشر می‌شود. محتوای این کتاب به‌نظر من از براهینِ قطعی این مبحث است: جلال آل احمد به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است.

چرا مهم‌ترین: نگفتم زیباترین، یعنی نخواستم مقایسه‌ای با آثار داستانی آل‌احمد کنم. می‌دانیم که بخش مهمی از تالیفات و کتاب‌های جلال آل احمد از جنس جستار و مقاله و نظریات فرهنگی و اجتماعی او هستند که محبوب‌‌ترین و تاثیرگذارترینش غرب زدگی است. در داوری بنده، «غرب‌زدگی» با آن‌همه اهمیت تاریخی و عظمت فرهنگی در مقابل این کتاب یک نوشتار ژورنالیستی و احساساتی معمولی است. «در خدمت و خیانت روشنفکران» پایان‌نامۀ دکترای فکر و فرهنگ و اندیشۀ جلال است (هرچند می‌دانم با استفاده از مشترک لفظی «پایان‌نامه» دارم به جلال توهین می‌کنم). «در خدمت و خیانت روشنفکران» کتاب جامع علمی پژوهشی آل احمد است (هرچند با تعبیر سخیف امروزی و مصادیق مبتذل «کتاب علمی پژوهشی» توهین مجددی را مرتکب شدم!). موضوع کتاب بسیار مهم و جذاب است، نثر جلال مثل همیشه بسیار لذت‌بخش و قدرت‌مند است و در کنار این دو مولفه، او پژوهشی گسترده و علمی و مستند را پایۀ تحلیل‌های خودش قرار داده است. نکتۀ دیگر این است که کتاب واقعا اثری چندمنظوره و چندجانبه است. هم تاریخ، هم سیاست، هم فرهنگ، هم فلسفه، هم جامعه‌شناسی، هم مردم‌شناسی، هم ایران‌شناسی. هم تاریخ انتقادی روشنفکری در ایران و جهان است. هم تاریخ تفکر و و اندیشه و سیاست و فرهنگ. هم مقایسۀ سیر سیاست و تفکر در ایران کهن و ایران معاصر است. هم تاریخ تفکرات و تحولات فکری در غرب آسیا و مشرق‌زمین و هم چراغ راه آینده.

گفتم این کتاب مهم‌تراز غرب‌زدگی است، چون هم علمی‌تر و پژوهشی‌تر است، هم صریح‌تر و شجاعانه‌تر. اما تأکید می‌کنم خواننده بهتر است از آثار جلال دست‌کم غرب‌زدگی را آن‌هم با توجه به شرایط روزگار نگارش خوانده باشد. چه‌بسا بشود گفت غرب‌زدگی مقدمۀ این کتاب است. جلال هم چندبار اینجا به کتاب پیشین خود ارجاع می‌دهد.

نگفتم، دقت کنید، نگفتم با تمام حرف‌ها و تحلیل‌های آل احمد در این کتاب موافقم (مخصوصا با محدودیت‌های اطلاعاتی و ارتباطاتی آن‌زمان می‌توان به نویسنده به خاطر بعضی نواقص حق داد). اما گفتم این کتاب با صداقت و عمق و دانش بسیار گسترده‌ای نوشته شده است. آن‌هم برای «ما». پس قطعا ارزش خواندن دارد!

حسن صنوبری

  • حسن صنوبری
۱۷
شهریور

پیروی مطلب به بهانه روز جهانی وبلاگ‌نویسی

 

 

{مقدمه: نباید در چنان برنامه‌ای شرکت می‌کردم. این اولین و آخرین باری بود که دعوت یک برنامه تلویزیونی را قبول کردم. نه که فکر کنید روزی هزارتا پیشنهاد دارم، ولی همان مقداری که هرسال پیش می‌آید هیچ‌وقت قبول نمی‌کنم شرکت کنم، هم چون حد خودم را می‌دانم، هم چون خودم را آدم آن ساحت نمی‌دانم، هم دلایل دیگر. اما مجازیست فرق داشت. هم اسم زیبایی داشت، هم کارگردان حسن حبیب زاده مرد بسیار شریف و ارزشمندی بود در نظرم، هم بخشی از عوامل پشت‌صحنه را که می‌شناختم همه کاربلد و فرهیخته بودند، و هم موضوعش خیلی برایم جذاب بود؛ عاملی که واقعا تعیین‌کننده بود: «صحبت درباره وبلاگ». اما حدودا سه‌سال‌پیش وقتی شرکت کردم دیدم اشتباه کردم، یعنی تصورم از ابتدا غلط بود، فکر می‌کردم برای یک میزگرد تخصصی دعوت شده‌ام، چنین چیزی را بلد بودم و کلی حرف و نکتۀ علمی و تاریخی در ذهن آماده کرده بودم، اما جنس برنامه چیز دیگری بود که مناسب بنده نبود. لذا جز همین فیلم اشتیاقی به دیدن بخش‌های دیگر برنامه ندارم. البته کلا جزو کسانی هستم که از کودکی از شنیدن و دیدن صوت و فیلم وعکس خودم لذت نمی‌برم هیچ، ناراحت هم می‌شوم، مخصوصا دوتای اولی. این هم شاید دلیلی دیگر برای پسند این یک بخش. شهریار گوید: «چه اصراری که اسرارم بدانی / اگر سرّ است پرسیدن ندارد / مرا بگذار و شعرم بین که شاعر / شنیدن دارد و دیدن ندارد» بله بنده هم بیشتر ترجیح می‌دهم متنم دیده شود. به‌ویژه اینکه روح و اندیشه به متن نزدیک‌تر است تا ظواهر فیزیکی که بسیاری اوقات حجاباند}.

اما یک علت ویژه هم دارد پسندیدن این فیلم کوتاه برای این وبلاگ‌نویس. برای اینکه مطمئن شوید پرهیزهایی که در بخش نخست گفتم از سر تقوا نیست، اینجا به احترام دعوت استاد مجید اسطیری و به سنت مسیحیت یک اعترافی از من می‌شنوید؛ دربارۀ یک هواوهوسِ وبلاگ‌نویسانه، یا فانتزی یا هرچه و بعد هم اگر فرصتش بود گریزی بزنم به فلسفه وبلاگ.

 نمی‌دانم آیا وبلاگ‌نویسان دیگر هم این بیماری مرا داشتند یا نه؛ و آن اینکه در همان دوران که وبلاگ به رنگ آسمان را داشتم (نیمه دوم دهه هشتاد) هروقت می‌رفتم خانۀ یکی از دوستان یا بستگان دوست داشتم وبلاگم در مانیتورشان باز کنم و ببینم چه شکلی نمایش داده می‌شود. مخصوصا اگر می‌دانستم وبلاگ مرا می‌خواند. هم دوست داشتم سر و شکل وبلاگم را در آن مانیتور ببینم (چون قالب وبلاگم را هم خودم طراحی می‌کردم) هم دوست داشتم یک‌بار متنم را در آن مانیتور بخوانم. انگار با مطالعه متنم در مانیتور آن دوست، راه می‌بردم به ذهنیت او دربارۀ متنم و می‌توانستم فهم او را از متن خودم ارزیابی کنم. انگار می‌فهمیدم «او»  _آن «دیگری»_  متن مرا چگونه می‌فهمد، و این خیلی برایم هیجان‌انگیز و ارزشمند بود.

سکانس یک: آن اول‌ها یک فونت خاص را برای نوشتن در وبلاگم انتخاب کردم که خیلی دوستش داشتم. حس می‌کردم با این‌کار اندیشۀ خودم را از نظر بصری هم به واژگان و مخاطب خودم نشان می‌دهم. تا اولین‌بار که این تجربۀ «تماشای وبلاگ از مانیتور دیگری» برایم اتفاق افتاد و شگفت‌زده و جنگ‌زده شدم. فونت نه‌تنها آن فونت زیبا نبود، که زشت‌ترین فونت ممکن بود. چه اتفاقی افتاده بود؟ بلد نبودم وقتی فونت‌های غیر«وب» را استفاده می‌کنیم، فقط در رایانه افرادی همانگونه نمایش داده می‌شود که آن فونت را داشته باشند. لذا تصورم از تصور دیگران در مورد متنم کاملا مخدوش بود. دیگری متن را جور دیگری فهمیده بود و من هم فهمش را جور دیگری فهمیده بودم.

سکانس دو: با دست‌کاری کد قالب، عرض ستون اصلی به رنگ آسمان را پهن‌تر کرده بودم. و باز خیلی خوشحال بودم که متنم راحت‌خوان‌تر شده. تا اینکه دوباره در مانیتور دیگری وبلاگم را باز کردم. بار دیگر جنگ‌زده شدم: ستون دو در مانیتورش از آن‌طرف بام پرت شده بود پایین. برای خواندن ستون دو باید به زیرزمین وبلاگ می‌رفتم.

سکانس سه: یک ستون اختصاصی ساخته بودم در ستون دوم به اسم «وب‌چرخ»، تصویر یک سکان چوبی هم برایش گذاشته بودم که باز به نظرم کار جالبی بود در آن سن و سال، وب‌چرخ آن وقت من چیزی بود شبیه استوری شما. هرروز از هر دری سخنی لینک می‌شد آنجا از دیگران و گاه از خودم. خلاصه در مانیتور دیگری که باز کردم وبلاگ را دیدم همه تصاویر وبلاگ باز می‌شوند جز این یک تصویر اختصاصی و فانتزی. چون بعضی شرکت‌های اینترنتی تصاویر بعضی سایت‌های آپلود را باز نمی‌کردند.

سکانس چهار: نمی‌دانم در کدام مانیتور بود که فهمیدم زیادی دارم طولانی می‌نویسم.

سکانس پنج: و در کدام مانیتور که فهمیدم نباید سایز عکس آنقدرها هم بزرگ باشد.

سکانس شش: در یک سیستم فهمیدم برای پخش موسیقی وبلاگ فقط باید از یک مرورگر خاص استفاده کرد، تازه آن‌هم درصورت نصب بودن فلش و در یک سیستم بدون باند فهمیدم گاهی صدایم چقدر نارساست.

سکانس هفت: و در یک مانیتور عریض و نوین بود که به کوچکی و لاغری وبلاگم پی بردم.

سکانس هشت: یکی از جنگی‌ترین و ویران‌کننده‌ترین لحظات وقتی بود که وبلاگم در گوشی یکی از دوستانم باز شد. همه‌چیز به‌هم ریخته بود. همه‌چیز بیش از حد بزرگ و شلوغ و طولانی و بدترکیب بود. خیلی سعی کردم دوستم را متقاعد کنم که گوشی وسیله مناسبی برای وبلاگ‌خوانی نیست. گمانم پوزخند زد. من تا پنج سال پیش اصلا گوشی هوشمند نداشتم و هیچ صفحه و عضویتی در هیچ شبکۀ اجتماعی. بیزار بودم از همه‌شان و اگر اقتضای شغل و خانواده نبود بیزار می‌ماندم. ویرانی، جنگ‌زدگی و تلفات وقتی رو به فزونی گذاشت که در نرم‌افزارهای آمار وبلاگم دیدم شمار استفاده‌کننده‌های اندروید سبز لعنتی دارد زیاد می‌شود و روزی که دیدم اکسپلورر و فایرفاکس و حتی گوگل‌کروم را هم درنوردید فکرکردم لابد اشتباهی شده. زمان داشت از جهان من جلو می‌زد.

 

عصر وبلاگ منقضی کرد عهد روزنامه را. عهدی که جهان یک روایت رسمی داشت که از بالا عنوان می‌شد برای خوانندگان. روایتی که جز با اتکا به قدرت و ثروت اجازۀ بیان نداشت و از طرفی در برابر خود سخنی نمی‌شنید. وبلاگ را هرکسی می‌توانست داشته باشد. از طرفی هرکسی می‌توانست پای هر متنی کامنت بگذارد و روایت دیگری را عرضه کنم. از طرفی هرکسی با هر مانیتور  زاویه دید و فهم اختصاصی  خاص خودش می‌توانست با متن شما مواجه شود. از این نظر عصر وبلاگ، قدرت‌مندترین عصر در اعصار تکنولوژی برای احترام و به‌رسمیت‌شناختن «دیگری» و «تکثر» بود. تفصیل بحث بماند برای فرصت مناسب.

خلاصه این بخش از برنامه مجازیست برای من زنده کرد آن حس «تماشای وبلاگم از چشم مانیتور دیگری» را.

حسن صنوبری

  • حسن صنوبری
۱۲
شهریور

ما تجربۀتازه‌ای از عشق نداریم؟ یا تجربۀ تازه‌ای از عشق محال است؟
راهی‌است به میعاد کمال بشریت؟ یا عشق فقط پنجره‌ای رو به زوال است؟

افسانۀ عشاق که گفتند و نوشتند در دفتر اسطوره و بر کاغذ تاریخ
چون تجربۀ منسجمی واقعیت داشت؟ یا تجربه نه، عشق فقط خواب و خیال است؟

زیبایی معشوقه و یا آتش عاشق؟ تاریکی تنهایی و یا شعلۀ شادی؟
گویید کدام است اگر عقل ترازوست، سرچشمۀ عشق و عطشش، جای سوال است

عشق است که می‌ماند؟ یا عاشق و معشوق؟ معشوق ملاک است و یا عاشق و یا عشق؟
در کوچۀ هجران سر عشاق ببرّند؟ یا مقتل عشاق خیابان وصال است؟

تقدیر برای من و تو عشق نوشته؟ یا عشق شکوفا شود از بذر اراده؟
محصول خیال و خبر و خاطره است عشق؟ یا سایۀ افتادۀ در قهوۀ فال است

این گفت که: «پیداست که معشوق نباشد، طفلی که گدایی کند از عاشق خود عشق
وآنکس که به سودای تصاحب بزند گام، او عاشق معشوق نه، او تاجر مال است»

آن گفت که: «آن زن که پی جلوه‌فروشی است، معشوقه نه، کالاست، اگرچند گران هم
وآن مرد که با هر نظری نقد کند دل، عاشق نه، که بیچاره به دنبال عیال است»

عشق است یکی واژه که با چند معانی‌ست؟ یا گر که یگانه‌ست بگویید چرا باز
این در طلب دلبر محمودخصال است، آن در هوس ماه‌رخ خوش‌خط‌و‌خال است؟

در باور این، عشق یکی لحظۀ آنی‌ست، در باور آن، عشق یکی راز نهانی
در دیدۀ این عشق یکی شیر شکاری، در دیدۀ آن عشق دل‌آرام غزال است

جنگی‌ست میان من و مفتی سر این عشق، بر سینۀ هم کوفته با خنجر این عشق
در فتوی‌ او عشق یکی فعل حرام است، در مسلک ما عشق صواب است، حلال است

آبی است؟ و یا سرخ؟ و یا زرد؟ کدام است؟ ای شاعر نقاش بگو عشق چه رنگی‌ست؟
رنگی‌ست فرح‌بخش که هم‌رنگ درخت است؟ رنگی شکننده‌ست که هم‌رنگ سفال است؟

دانیم و ندانیم و ندانیم چه دانیم، از مرتبۀ عشق همه لاف‌زنانیم
دیری است زمین دفتر این حرف و حدیث است، دیری است زمان منبر آن قال و مقال است

ما عشق شنیدیم، ولی عشق ندیدیم، از عشق سرودیم و سر عشق بریدیم
بی‌پنجره در کوچۀ بن‌بست دویدیم، نه! رد شدن از کوچهٔ بن‌بست محال است

تا رنگ «خود»ی هست، همه شوخی و بازی است، از عشق بیان من و تو، روده‌درازی است
بیرون ز خود و خواهش خود البته رازی است، رازی که عظیم است و عزیز است و زلال است

جویندۀ این راز غم خویش نجوید، راهی به جز از منزل معشوق نپوید
از خود سخنی در دل خود نیز نگوید، زیرا که در این مرحله «خود» وزر و وبال است

رازی‌ست که در سورۀ تسلیم نوشتند، در حاشیۀ تیغ براهیم نوشتند
بر‌‌ حنجر یحیی، به خط بیم نوشتند، رازی که در آن عشق به سر حدّ کمال است

رازی است که در سینهٔ مردان خدایی است، آغشته به صبر و عطش و زخم و جدایی است
جویندهٔ آن راز گرفتار رهایی است، دانندۀ آن راز مهیّای قتال است

رازی‌ست که در آینه‌ای سرخ هویداست، پیداست، نه‌پنهان و نه، پنهان و نه‌پیداست
این قاب که هر منظره‌اش باب تماشاست، مرآت جمال است که در عشق جلال است

رازی است که از چون و چه و چند گذشته، از عاطفۀ همسر و فرزند گذشته،
از کودک شش‌ماهۀ دلبند گذشته... در گفتن این راز زبان همه لال است

آن روز حسین بن علی رفت به میدان، اثبات کند تا به همه عشق‌شناسان
که عشق در آیینه‌ترین مرتبۀ آن، رنگی‌ست که در خون خدای متعال است

 

حسن صنوبری
عاشورای 1399

 

حسن صنوبری

  • حسن صنوبری
۱۰
شهریور

گم شدیم از خویشتن، باری دگر پیدا شدیم
از تف داغ تو همچون لاله در صحرا شدیم

چون مسیحی مویه‌گر در واپسین شام بشر
شعله‌ای در سرسرای این شب یلدا شدیم

چون شدیم اینگونه؟ پرسیدیم آیا هیچگاه؟
از چه صبحی اینچنین بی‌چون و بی‌آیا شدیم؟

کافران بودیم و اکنون معجز پیغمبران
عاقلان بودیم و اکنون شاعر و شیدا شدیم

زشت بودیم آه، می‌دانیم قدر خویش را
تا شبی در روشنای ماه تو زیبا شدیم

واژه‌ای بودیم سرگردان و دور از آشیان
گوشه‌ای از دفتر اشعار تو، معنا شدیم

از سر کوی تو می‌آمد نسیمِ داغدار
روضه‌ای از تشنگی‌ها خواند، ما دریا شدیم

تا که دعوی جنون کردیم در صحرای عشق
شرمگین از طرهٔ آشفتهٔ لیلا شدیم

سوختیم از رویت خورشید هنگام غروب
بر رخ آیینه‌ها خاکستر رویا شدیم

آه از آوازهای منتشر در بادها
مثل خون، راز گلویی سرخ را افشا شدیم

مرگ آمد تا بیاساییم هنگامی ز رنج
عشق آمد نوحه‌ای نو خواند، نامیرا شدیم

هم‌نفس بودیم باهم در هوای آبشار
اینک اما در ملاقات غمت تنها شدیم

نه! ولی... اما... چگونه... وای... دیدی عاقبت
بی‌چگونه، بی‌ولی، بی‌وای، بی‌اما شدیم


***
در ازل قدری تأنی در «بلیٰ گفتن» چه کرد...
تا ابد حیرانی فردای عاشورا شدیم

 

حسن صنوبری
محرم 1399

  • حسن صنوبری
۰۳
شهریور

در ادامهٔ یادداشت پیشین با موضوع صحرا

 

«جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند»

بسم‌الله. محرم غریبانهٔ ما آغاز شد. غریبانه‌ترین محرم تمام عمرم. البته محرم‌های غریبانهٔ دیگری هم این سرزمین به خود دیده. محرم شب‌های موشک‌باران با ترس از حمله هوایی بعثی‌ها را پدرومادرهای نسل من یادشان است. غریبانه‌ترش محرم‌های زمان پهلوی اول بوده. وقتی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایمان مجبور بودند قبل از نماز صبح، آن‌هم با گذاشتن کشیک مخفیانه روضه بگیرند و‌ آرام گریه‌کنند. «دهانت را می‌بویند...». می‌دانم یکی از پدربزرگ‌هایم حتی پس از هلاکت رضاخان‌ و آزادشدن سوگواری بر امام حسین (سلام الله علیه)، حتی وقتی خودشان هیئت بزرگی در یکی از مناطق قدیمی تهران راه‌اندازی می‌کنند، باز آن مجلس‌های کوچک خانگی هفت‌هشت‌نفره را با رفقایش ادامه می‌دهد. گمانم چارشنبه‌عصرها چندتا پیرمرد، هربار خانهٔ یکی جمع می‌شدند، عدسی‌ای بارمی‌گذاشتند و‌ هردفعه نوبت یکی بوده تا برای دیگران روضه بخواند و با هم گریه کنند. من حس می‌کنم می‌شد این محرومیت حتمی امروز، به این غربت غیرحتمی ختم نشود.

احساسم در این غربت همه به‌نوعی مقصریم، چون بیش از انجام تکلیف دنبال رفع تکلیف بودیم. از ستاد کرونایش، تا مداحان و هیئت‌دارانش تا ما شیعیان معمولی.

گمانم بیست روز مانده بود به محرم  که آن یادداشت را نوشتم، قبلش هم با چندنفر مطرح کردم، آن‌موقع می‌شد برنامه‌ریزی کرد. اما دوروز مانده به محرم که ستاد مبارزه با کرونا حرفش را در مخالفت با فضای بسته «واضح‌تر»کرد و انبوهی هیئت را در شوک فرو برد، نه. الآن شاید فقط بشود فکری برای تاسوعا و عاشورا کرد. چه با آن ایدهٔ صحرا که من آنجا توضیح دادم چه ایده‌های دیگر. پدران و پیشینیان ما هزارسال در سخت‌ترین شرایط عشق را سوگواری نکردند که حال ما در زمان قدرت و حکومت شیعیان و دوستداران خاندان پیامبر اینقدر منفعلانه و بی‌فکرانه عزای آسمان‌وزمین را برگزار کنیم.

 این حرکت جناب محمود کریمی که همه استوری کردید خیلی خوب است، دم ایشان گرم که همیشه به خط می‌زند و خط می‌دهد به دیگران، ولی واقعا کافی نیست. فقط بحث اندوه نیست، بحث شکوه هم هست. فقط سوگ شخصی نیست، اعلان جهانی هم هست محرم. عزاداری آمریکایی‌ها برای «جورج فلوید» وسط همین کرونا و با آنهمه سرکوب نظامی و رسانه‌ای به‌مراتب باشکوه‌تر از عزاداری امسال ما بر سیدالشهدا بود. واقعا دنبال چه هستیم؟ تکلیف، یا رفع تکلیف؟ عشق، یا آسودگی؟

ذیل آن مطلب دوستانی نقدهایی نوشتند، بعضی را پاسخ نوشتم و بعضی را نه، ترسیدم به جدل بیفتیم، الآن خلاصه می‌گویم: بعضی گفتند صحرا مار و مور و... دارد و‌ از این حرف‌ها، همانجا گفتم ما تجربه اربعین و راهیان نور داریم، الآن هم می‌گویم: خب قرار نیست همه بروند صحرا. صحرا مرد صحرا می‌خواهد و زن صحرا. غرض این نیست که نوعی سوگواری داشته باشیم، قرار برگزاری باشکوه عزای سیدالشهداست، یعنی همان وجه دوم. به‌قدر کفایت باید بروند و‌ می‌روند همواره. مگر راهپیمایی اربعین را همه می‌رفتند؟ جدا از اینکه اینهمه فستیوال هنری در صحرا برگزار شده توسط اروپایی‌های از من و شما به مراتب نازواَدادارتر!

بعضی گفتند بالکل تجمع باعث گسترش کروناست، آنجا از ویژگی‌های محیطی صحرا گفتم و اینجا هم می‌گویم: اصراری بر صحرا ندارم، ولی اصرار دارم که با همهٔ‌ محدودیت‌هایی که ستاد کرونا می‌گوید هم می‌شود برنامه باشکوه برگزار کرد، به‌شرطی که دنبال تکلیف باشیم نه رفع تکلیف! به شرطی که بفهمیم اقامهٔ عزای حسین بن علی، مایهٔ حیات بشر است، که بشر بی‌مناسک زودتر از بشر بی‌ماسک خواهد مرد! البته من تمام بیانیه‌ها را خواندم و صحرا شامل هیچ کدام از آن محدودیت‌ها نمی‌شد.

 دوستانی هم گفتند خب همین کوچه و خیابان‌های خودمان را فرش می‌کنیم. اینجا عرض می‌کنم: آیا شما از تک‌تک ساکنان خانه‌های هر خیابان می‌توانید رضایت بگیرید؟ که علاقه داشته باشند به شنیدن؟ که سردرد نداشته باشند؟ که وقت خوابشان نباشد؟ که بیماردار نباشند؟ یک نفر هم ناراضی باشد شما حرام را قاطی عزای امام حسین کرده‌اید. روضه هم که دسته نیست بگوید و بگذرد. نیمه‌شعبان خود من مذهبی و جوان و پرحوصله واقعا کلافه و ناراضی شدم از صدای مداوم باندهای همسایگان انجمن‌حجتیه‌ای. دیگر چه رسد به غیرمذهبیِ کم‌حوصلهٔ مسنش. بگذریم اگر مداح بودم کاروانی راه می‌انداختم و راهی صحرا می‌شدم، به یاد صحرای کربلا؛ اما وقتی فقط یک وبلاگ‌نویسم تنها می‌توانم تصورش کنم. البته خوشحالم که می‌بینم کم‌وبیش ایده‌های مشابه صحرا هم دارد اجرا می‌شود. مثل استادیوم و تجمع ماشین‌ها و... . اما هنوز دلم پر است از اینهمه غربت. این یادداشت این صحرانویسی نوشته شد که تذکری باشد برای خودم و دوستانم. چه اینکه باور دارم آنچه امسال دچارش شدیم، فقط یک «وضعیت» نیست، بلکه یک «محرومیت» است. باوردارم قطعا دلیلش در رفتارهای عمومی همهٔ ماست. زین‌رو در شرایط محرومیت باز اگر با غفلت و جهالت و تنبلی پیش برویم، نه‌تنها امید گشایشی نمی‌ماند که بیم محرومیت‌‌های بیشتر نیز در میان می‌آید. از هرکسی به اندازه آنچه می‌داند امتحان می‌گیرند. بدیهی‌ست که شیعه (و مدعی عناوینی چون شیعه و محب) باید بهای فهمش را بپردازد.

پناه بر خدای مهربان و پناه بر رحمت واسعهٔ خدا. 

  • حسن صنوبری