قصیده: ایران زخمی
ایران زخمی، ایران تنها، ایران ارزان در دکان بیوطنها
زیبای مهجور، رویای رنجور، میخواهمت میخواهمت ایران زیبا
چندیست دیگر شادابیات نیست، بر سقف کاشیهای سبز و آبیات نیست
چندیست درخود ماتم گرفتی، حرفی بزن چیزی بگو برخیز از جا!
با من بگو از: نوباوگانت، کو اول مهر نشاط کودکانت؟
کو کشتزارت؟ کو آبشارت؟ ای سرزمین مهر و ای مرز مدارا
کو فرّ و هنگت؟ کو عود و چنگت؟ کو پرچم سبز و سپید و سرخرنگت؟
کو مهربانیت؟ کو همزبانیت؟ معماری مانای قرآن و اوستا
کو قصههایت؟ خود را به یادآر، ای دفتر تاریخ از تو رنگآمیز
کو باغهایت؟ در خویش بنگر، ای نقشۀ جغرافیا از تو مصفّا
از چه شدی باز بیمار و افگار؟ فرزندهایت خستهات کردند انگار
از بس شلوغاند، از بس که هستند هر شب به فکر نفرت و هرروز دعوا
دیوار دژ را ویرانه کردند، تا اعتنا بر یاوۀ بیگانه کردند
مغرور کردند، پرزور کردند، اهریمنان را در شب کشتار و یغما
در قلبت امروز زخم بزرگیست، از قتل عام زائران پاکبازت:
شیراز غمگین، شیراز خونین، شیراز تنها در میان کین و بلوا
از آرتینت، از آرشامت، یا از علی اصغر مهتابفامت*
چیزی نگفتند، آری نهفتند داغ تو را سوداگران مرگ دنیا
در این شب شوم، ایران مظلوم، جز تو کسی دیگر خریدار غمت نیست
از جای برخیز، با خدعه بستیز، اکنون رها کن زخمهای کهنهات را
ایران رستم! ایران سهراب! بیدار کن چشمان فرزند و پدر را
کی وقت خواب است؟ افراسیاب است پشت در قلعه به فکر جنگ و غوغا
تا چند باید با خود ستیزیم؟ وقت است تا خون از سر شیطان بریزیم
تا کی سیهپوش؟ تا چند مدهوش؟ تا چند همچون مردگان بر تخت اغما؟
برخیز و مرهم بر زخم نو نِه، بشناس یاران را ز گرگان در شبِ مِه
برخیز و شمشیر از خانه برگیر، آورد با بیگانگان را شو مهیا
آیینه آور، در خویش بنگر: این کیست؟ این جنگاور بیباک اعصار
این نورگستر، در خون شناور، پوشیده تنپوشِ شفق: خورشیدِ فردا
ایرانِ سعدی، ایرانِ حافظ، ایرانِ فردوسی و مولانا و عطار
ایرانِ طوسی، ایرانِ صدرا، ایرانِ خوارزمی و فارابی و سینا
ایرانِ بیدار، ایرانِ سردار، ایرانِ بر بام تمدنها پدیدار
ایرانِ بشکوه، ایرانِ نستوه، ایرانِ در اوج زمستانها شکوفا
حسن صنوبری
ارجاعات بیت نهم:
«آرتین سرایداران»: همان کودکی که پدر و مادر و برادرش را یکباره در فاجعه شیراز از دست داد
«آرشام سرایداران»: برادر آرتین، دانشآموز کلاس پنجم دبستان
«علی اصغر لری گوئینی»: شاید کوچکترین شهید فاجعه شیراز، دانشآموز کلاس دوم دبستان، چهرهٔ ماه و معصومش از جلوی چشمم نمیرود...
احسنت و بارک الله.
از خواسته های سخیف و کثیفشان معلوم است که میخواهند ایران عزیز را ارزان بفروشند.
ان شاء الله خوابشان وارونه تعبیر میشود.