حطاب به رهبر فرزانۀ ایران
یکبهیک از راه میآید قیامتهای تو
تا درخشد آفتابِ استقامتهای تو
سوختی در صبح هر تشییع و پس برخاستی
ای قیامت خم، کنار اوج قامتهای تو
سوختی همچون خلیل و عالمی را ساختی
چیست ای انسان از این آتش، روایتهای تو؟
یکبهیک با تیغ میآیند اسماعیلهات
تا بسنجد کردگارت اوج طاقتهای تو
بینهایت رنج داری، بینهایت صبر هم
کی نهایت میپذیرد بینهایتهای تو ؟
کیستی ای کوهِ بشکوهی که هر ابر رفیع
سر فرودآورده در پیش رشادتهای تو؟
کیستی ای کوهِ پولادین که هرگز کم نکرد
هیچ طوفان بلایی از صلابتهای تو؟
تو، دماوندی مگر؟ کاینگونه با داغ درون
برف آرامش نشسته بر حرارتهای تو
آبشاری در پس این کوه پنهان گشته است
ای صلابتهات، کتمانِ لطافتهای تو
دستهایت را بریدند و نیفتادی ز پا
ای علمدار وطن! آه از جراحتهای تو
با شهادتهای یاران میشوی از نو شهید
ای شگفتا رونقِ فصل شهادتهای تو
گرچه رزم مرتضیگونت زبانزد گشته، هست
صبر زینبوارِ تو، اوج کرامتهای تو
فکر در ره ماند و خم شد پشت عقلِ مدعی
از خیالِ بردنِ بار امانتهای تو
شرممان بادا که تاوان جهالتهای ماست
هر زمان افزوده دنیا بر مصیبتهای تو
وای بر ما کز پس این رستخیز لالهها
ناتوان باشیم از فهم اشارتهای تو
وای اگر از خون فرزند تو آسان بگذریم
وای اگر بسیارتر گردد مرارتهای تو
عهد میبندیم از خون شهیدان نگذریم
با همان درسی که داریم از شهامتهای تو
خاصه این خونی که داغ از شعلههای غربت است
غربتی سرشار، از جنس رسالتهای تو
***
تکیه بر کوه است ما را، پایمان بر جاده است
تا که دلگرمیم با نور بشارتهای تو
***
.
صور اسرافیل بود این یا که رعد آسمان ؟!
یک به یک از راه میآید قیامتهای تو ...