در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قاسم سلیمانی» ثبت شده است

۱۳
دی

https://bayanbox.ir/view/7321768363501939459/%D8%A7%D8%B2-%DA%86%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85.jpg

 

ظاهراً یک قصه ناتمام است.

اما اتفاقا سردار در این کتاب همه‌چیز را برای ما گفته. همۀ چیزهایی که نمی‌دانستیم. وگرنه تاریخ زندگی سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی پس از انقلاب تا روز شهادت، تقریبا مشخص است و حاوی انبوهی سند کتبی و تصویری است. اما در این کتاب سردار برایمان از بخش‌هایی سخن گفته که ازشان روایت دست اول و مثلا فیلمی وجود ندارد. جزئیاتش را نمی‌دانستیم. از پیش از تولدش، تولدش، کودکی، نوجوانی، جوانی و تغییر و تحولش تا یک سال پیش از پیروزی انقلاب، کاملا هم زیبا و جامع. هم دراماتیک هم تحلیلی هم دقیق. هم با روایت رمان‌گونۀ جزئیات، هم با دقت و انتخاب سکانس‌های اصلی و برگزیده زندگی.

به نظرم مهم‌ترین بخش زندگی بیشتر قهرمانان و انسان‌های بزرگ حد فاصل بین نوجوانی و جوانی است، آن موقع که پی اصلی شخصیت هر کسی ریخته می‌شود و همان وقت است که بیشتر افراد اراده می‌کنند در آینده چه کسی باشند. بخشی که در این کتاب به خوبی روایت شده. ما با خواندن این اثر می‌فهمیم سردار چگونه سردار شد و دقیقا لحظۀ پرش او را به چشم می‌بینیم:

طی زمان ببین و مکان در سلوک شعر {اینجا: در سلوک عشق}
کاین طفل یک‌شبه ره صدساله می‌رود

 

بنابر این، این اثر ماده خام یک رمان یا فیلم نه، که خود یک رمان کوتاه و طرح یک فیلمنامه ارزشمند است از زندگی سردار شهید که به خودی‌خود و بی‌توجه به موضوع هم خواندنی و شیرین و آموختنی است. زین‌رو با جرات می‌توان گفت این کتاب مهمترین اثر روایی و فرهنگی تولید شده با موضوع قهرمان ملی ایرانیان در این دو سال پس از شهادت است.

تا ببینیم کدام همت بلند و در چه زمانی از دل این کتاب شریف سینمایی یا سریال زندگی سردار سلیمانی را بیرون می‌کشد. البته که ادای حق همین بخش اول و اندک از زندگی سردار هم کار عظیم و دشواری است و بعید است همتش فعلا در کسی رخ نماید:

مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم!

 

این را هم خوب است عرض کنم که هرچه به اواخر متن نزدیک می‌شویم کیفیت و پرداخت متن و حوصله مولف کمتر می‌شود اما متن همچنان خواندنی و ارزشمند است. و عجیب و جالب که پایان متن در حوالی ساعت یک بامداد است!

 

سرانجام: حیف است که فرصت خریدن، خواندن و هدیه‌دادن این یادگاری ارزشمند شهید را از خودمان دریغ کنیم.

  • حسن صنوبری
۱۱
دی

فیلمی که پیشنهاد می‌کنم تا قبل از ۱۳دی امسال ببینید

https://bayanbox.ir/view/8910826521117731897/eyeinsky.jpg

دو سال از شهادت و ترور بزرگ‌ترین و شریف‌ترین قهرمان نظامی این روزگار که جان و آبرو هردو در گروی رهایی انسان و انسانیت گذاشت گذشت و همچنان سینمای ایران در سکوتی احتمالا نجیبانه و شرمسارانه!- به سر می‌برد. سکوت سینما و چه‌بسا هنر ایران- به سکوت دوشیزه عروسی می‌ماند که زیر کله‌قندهای به ته رسیده، در کنار داماد مو سپید شده، پیش چشم هشت میلیارد میهمان مراسم، در پاسخ به هفتصدوسی‌مین دعوت عاقد مبنی بر «عروس خانم آیا وکیلم»؟ برای هفتصدوسی‌مین‌بار رفته گل بچیند و ظاهرا هنگام گل چیدن خوابش برده!

این است که به جای تماشای سینمایی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، سردار اخلاق و شرافت و شجاعت و انسانیت، در دومین سالگرد ایشان نیز مجبورم شما را به تماشای فیلمی غیر ایرانی مربوط به جغرافیا و تاریخی دیگر دعوت کنم. اما این فیلم را پس از دی ۱۳۹۸ ما ایرانی‌ها بهتر و بیشتر و ملموس‌تر می‌فهمیم. شاید آنقدر که ما بفهمیم خود اهالی فیلم (چه مولفان چه آنانکه موضوع فیلم هستند) متوجه نشوند.

وقتی طرح رهاشدۀ کتابم دربارۀ «سینمای ضدآمریکایی جهان» را می‌نوشتم نام «گوین هود» (Gavin Hood) را به عنوان یکی از فصل‌های سی‌گانه‌اش نوشته بودم. گوین هود آدم جالب و عجیبی است. هم بازیگر است هم کارگردان و البته بیشتر در دومی درخشیده. متولد ژوهانسبورگ است، ثروت‌مندترین شهر قارۀ فقیر، آمریکایی‌ترین خطه آفریقا، در مرز شرق و غرب و فقر و ثروت و سنت و مدرنیته به دنیا آمده و این مرزها را در سینمایش می‌شود دید. او سیر متفاوتی در کارگردانی داشته. شروعش بیشتر با فیلم‌های غرب‌پسندانه بوده که بسیار هم آفرین گرفته‌اند. هم سریال‌های تجاری هیجانی، هم فیلم‌های هالیوودی نجات جهان از دست آدم فضایی‌ها، هم فیلم‌های درام اجتماعی تلخی که جهان غیرغربی را جهانی وحشی و بدوی و سیاه نشان می‌دهد، یک مدل فرهادی‌طور (البته صدبار شرافت‌مندتر) که با یکی از همین‌ها هم اسکار گرفته: «ساتسی».

اما در میانۀ راه و در وقت پختگی سن (برخلاف کارگردان‌های ایرانی که در جوانی با بودجۀ صداوسیما و حکومت طرزی فیلم می‌سازند و وقتی اینجا ایده‌هایشان ته کشید سر پیری یادشان می‌افتد به فکر بودجه‌ها و تحسین‌های خارجی باشند) گوین هود می‌شود یک انسان شریف که به جای پول و توجه، برای انسانیت فیلم بسازد و برود به استقبال بایکوت‌شدن. هود تصمیم می‌گیرد آبرو و هنرش را خرج ستیز با گردن‌کلفت‌های جهان کند، اول با همین فیلم ارزشمندِ «چشمی در آسمان»[1] (2015) و سپس با فیلم خوب «اسرار رسمی»[2] (2019) که باز به نظرم اولی از دومی بهتر است. و جالب که هردو هم ضدآ.مریکایی هم ضدانگلیسی است. و البته یک فیلم ارزشمند دیگر و قدیمی‌تر نیز که داشت یادم می‌رفت یعنی «استرداد»[3] (2005) که از همین قماش است هرچند صراحتشان را نداشته باشد.

چشمی در آسمان به نظرم روایتی جسورانه و در عین‌حال خوشبینانه از یکی از انواع ظلم‌های متداول غربی‌هاست که ماهیت ظلم را اتفاقا با پذیرش نگاه و دعوی غربی‌ها نشان می‌دهد. باید توجه داشت که فیلم را ما نساختیم و آنکه ساخته بسیاری از دعاوی غرب را باور دارد یا پیش فرض گرفته و ضمن همین، سخن و سوال جدی خود را مطرح می‌کند و همین هم هست دلیل بایکوت شدن جدی اثر او توسط جوایز و غول‌های رسانه‌ای غربی.

 

پ‌ن: اگر بخواهم بگویم میان اینهمه اثر ضد.آ.مریکایی چرا تماشای این اثر را تا پیش از سیزده دی توصیه می‌کنم دیگر باید کل قصه را لو بدهم! که خوشم نمی‌آید! اما خب تاکید می‌کنم بی‌مناسبت نیست و شما هم لطفا اعتماد کنید :)

 

[1] Eye in the Sky

[2] Official Secrets

[3] Renidition

  • حسن صنوبری
۱۷
ارديبهشت

https://bayanbox.ir/view/6689845290599491339/%D8%B4%DB%8C%D8%AE-%D8%A7%D9%84%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D8%AD.jpg

 

به من چه ربطی دارد

که آن سوی دنیا

            هزار کودک غمگین بدون خانه شوند؟

 

 

به من چه ربطی دارد «علی ابوعلیا»

که فصل مدرسه و بازی و نشاطش بود

درست روز تولد -به‌جای گل‌باران-

                               گلوله‌باران شد

و مادرش آرام

             به جای پیرهن نو، کفن برایش دوخت

و کیک جشن تولد -نخورده- فاسد شد

و توپ فوتبالش را به خیریه بردند ؟

 

 

به من چه ربطی دارد «محمد الدرّه»

درست مثل گلی تازه در شب طوفان

                           کنار دست پدر، تکه‌تکه شد بر خاک؟

و یا که بولدوزر

رد شد از روی «راشل»

                        چنان که بذر گلی، می‌شود نهان در خاک-؟

 

 

و «شیخ جراح» آیا به من چه؟ وقتی که

     میان خون و رگم، شیخ، گرم جراحی است:

 

هم اینکه جای دل و عقل را عوض کرده

هم اعتقاداتم را به نان زده پیوند

هم اقتصادم را جوش داده با شوخی

هم اینکه گم شده تیغ بُرنده‌اش انگار

                                      میان اعصابم

 

 

***

سلام کودک بی‌خانۀ فلسطینی!

من این سوی این دنیا،

               در انجمادِ خودم:

اسیر بیم گرانی و اضطراب دلار

اسیر سایۀ ترس و سیاهی و سختی

اسیر مسکن و شغل و هزار بدبختی

و هشت‌سال خیالات شیک‌پوشی که

              در انتظار سرانجام یک مذاکره است

            _و خصم معرکه و غیرت و مبارزه هم_

 

و دست‌های مرا بسته‌است تدبیرش

بیا کمک کن

                     ای کودک فلسطینی!

بیا که سنگ تو شاید شکست زنجیرش!

 

مگو چه ربطی دارد به تو، مگو هرگز

مگو سخن ز بودن، که یک غم محتوم

که یک پرندۀ شوم

فراز بام من و تو نشسته نفرین را

 

*

سلام کودک آوارۀ فلسطینی!

تو را حمایت من لازم است اگر امروز

                 مرا شهامت تو گشته واجبی عینی

که همچنان وطنم سوگوار فرزند است

که پاره‌پارۀ غم، سینۀ دماوند است

هنوز سرد نگردیده داغ پیرارم

هنوز منتظر انتقام سردارم

نمی‌شود که مرا بی‌رفیق بگذاری

نمی‌شود که تورا بی‌رفیق بگذارم

            ز یاد کی ببرم غربت فلسطین را؟

 

*

سلام کودک جان‌دادۀ فلسطینی!

تو گرم یک جنگی، ولی دو جنگ مراست:

یکی شکستن زنجیرِ بزدلان از پای

یکی شکستن دیوی که پیش روی شماست

 

 

روز قدس 1400

 


توضیح اسامی:

۱. «علی ابو علیا»: نوجوان فلسطینی که آذر ۱۳۹۹ و در روز تولدش توسط سربازان رژیم صهیونیستی با گلوله به قتل رسید.

۲. «محمد الدّره»: نوجوان فلسطینی که مهر ۱۳۷۹ در آغوش پدرش توسط اسرائیلی‌ها کشته شد.

۳. «راشل کوری»: جوان آمریکایی فعال صلح که اسفند 1381 وقتی برای ممانعت از تخریب خانۀ فلسطینی‌ها جلوی بولدورز اسرائیلی‌ها ایستاده بود توسط همان بولدوزر زیرگرفته و کشته شد.

۴. «شیخ جراح»: نام محله‌ای است در فلسطین که این روزها با ستمگری تازۀ صهیونیست‌ها ملتهب و خبرساز شده. با معانی دیگرش هم که همه آشنا هستید، لکن محض یادآوری: بعد از آن شنبۀ تاریخی آبان ۹۸ و اقدامات و فرمایشات تاریخی رئیس جمهور، روزنامه سازندگی آقای محمد قوچانی در حمایت از دولت تیتر اول خود را با زمینه‌ای تماما سرخ به این عبارت اختصاص داد: «هزینه جراحی» 

  • حسن صنوبری
۱۲
دی

با بودن تو در ایران، افسانه شد واقعیّت

ای رستم قهرمانم در هفت‌خوانِ حقیقت

 

زنجیر میهن گسسته، دیوار دیوان شکسته

از ذلّت خاک رسته، تا قاف سیمرغ عزّت

 

فردوسی اما کجا بود تا روز رزمت سراید؟

یا بیهقی، تا نویسد ذکری ز روز شهادت؟

 

تو شیعۀ مرتضایی، ایرانی پارسایی

تو‌ زآن مایی، تو مایی! در اصل دیرین فطرت

 

آیینه‌ای تو، که فردا آیندگان می‌توانند

در چهرۀ تو ببینند ما را بدون ملامت

 

کرمانِ دیروز! اکنون ایرانِ فردا تو هستی:

کانون شوق و رهایی، پرگار نور و عدالت

 

ای جمع ناممکن هر زیبایی پر تناقض

هم مهربان در رفاقت، هم پهلوان در شهامت

 

هم آبشار لطافت، هم کوهسار صلابت

هم کشت‌زار محبت، هم ذوالفقار شجاعت

 

هم گوش‌مال حریفان، هم دست‌گیرِ ضعیفان

میر اقالیم غیرت، شاهِ سریر فتوّت

 

هم در قنوت تو دیده، هم از سکوت تو چیده

شیخِ شریعت: طریقت؛ پیرِ طریقت: شریعت

 

هم جان‌پناه یتیمان، هم جنگ‌جو مرد میدان

هم سایه‌بانِ کرامت، هم قلعۀ استقامت

 

سر باختی، جان بماند، تا خاک ایران بماند

سردارِ سربازعنوان، سربازِ سردارصولت

 

خواندیم ما کربلا را، در شرح حال تو، زیرا

یادآور روضه‌ای شد هرگوشه از ماجرایت

 

اشکی برایت نریزیم، ای اعتلای حماسه

در داغ تو خون بریزیم زآن قاتل بی‌مروّت

 

با انتقام تو تاریخ، نو می‌کند دفترش را

زین برگ‌های تباهِ ظلم و فساد و جنایت

 

خون سیاه و کثیفی در خاطرات زمین است

این جثۀ پرمرض را حالاست وقت حجامت

 

حالا زمان نبرد است، مژده رسان و خبر ده

هم عاشقان را شهادت، هم دیوها را هلاکت

 

بردار گرز گران را، برپوش ببر بیان را

آسیمه‌سر کن جهان را از بانگ صور قیامت

 

آماده شو کربلا را، معراج خون خدا را

سربند «یا لیتنا» را زن بر سر استجابت

 

*

ما در شب انتقامیم، در مرگ خونین نشسته

هان! پس بگو تو کجایی، ای صبح زرّین رجعت؟

 

بامداد 12دی 1399

 

  • حسن صنوبری
۲۱
آذر

شاعر تمام کن غزل ناتمام را

یعنی بیار قافیۀ انتقام را

 

 

در بحر خون شنا کن و در مصرع جنون

جز در ردیف رنج مجو التیام را

 

نه! فرصتی نمانده، مهیای کوچ شو

آماده ساز مرکب و زین و لگام را

 

سیلی بزن به صورت بی‌روح خفتگان

خونی بپاش چهرۀ مردان خام را

 

بیدار کن سپاه سواران زبده را

هم هنگ جنگ‌جوی پیاده‌نظام را

 

پیش از غروب، باید از این جاده بگذری

تا شادمان به صبح سپاری زمام را

 

زین دره‌های خوف و خطر چون که بگذری:

شاید شود به خویش رسانی، پیام را

 

شاید شود که باز ببینیم بی‌نقاب

تصویر خود در آینهٔ سرخ‌فام را

 

***

آه ای ملول از لجن حرص آدمی

پر کن ز عطر و بوی شهیدان مشام را

 

خونین شده است چهرهٔ لاله، ولی هنوز

از کف نداده پرچم سرخ قیام را

 

شرم از رخ شهید کن و بر زمین فکن

شوق دکان و شهوت جاه و مقام را

 

هر لحظه باش محو شهیدان چشم او

بر خود ببخش لذت شرب مدام را

 

مردان حق به مرتبۀ خون رسیده‌اند

هشیار باش مهلکۀ نان و نام را

 

***

بانگی است کز سکوتِ دماوند می‌رسد

پنبه ز گوش برکن و بشنو پیام را:

 

حقی و باطلی است، تو ای مدعی بگو

امروز انتخاب نمایی کدام را؟

 

کاخ یزید را که جلیل و مجلل است؟

یا خیمۀ حسین علیه السلام را؟

 

نانی که از تنور غم و‌ رنج می‌رسد؟

یا سفرۀ فراهم مال حرام را؟

 

اول به انتقام یزید درون بتاز

وآنگه ز دشمنان بطلب انهدام را

 

مردان حق به پاک‌ترین شیوه زیستند

آنگاه عاشقانه گزیدند امام را

 

***

پر از سبوی داغ شهیدان جمعه کن

دل این شکسته‌بسته‌سفالینه‌جام را:

 

از ما سلام باد به آن خون بامداد

مردی که صبح‌کرد به بغداد، شام را

 

هم‌ بر شهید عصر دماوند و خون او

باد صبا! رسان ز یتیمان، سلام را

 

خالی مباد خاطر ایران ز یادتان

از ما مگیر چرخ زمان! این مرام را

 

هر جمعه‌ای که می‌رسد از خون پاکشان

جوییم رد جمعۀ حسن ختام را

 

تا کی به بانگ خویش هیاهو درافکند

آن تک‌سوار، خلوت بیت‌الحرام را

 

***

با شعر، حق خون شهیدان ادا نشد

شاعر! بیار تیغ برون از نیام را!

  • حسن صنوبری
۲۹
دی

 

 

در جنگ روایت‌ها، مجبوریم یا روایت سلیمانی را از خامنه‌ای بپذیریم یا روایت ترامپ را. راه سومی وجود ندارد. سکوت یا وسط را گرفتن، فقط سرابی است که سیاهی‌لشکر روایت دوم را افزون می‌کند.

 

توضیح بیشتر:
هزاران هزار روایت، هزاران هزار حس، هزاران هزار خبر و هزاران هزار جزئیات در ذهن ما جمع می‌شوند تا به نتیجه‌ای کلی برسیم دربارهٔ چیزی.

به قول استاد مرحوم ما «بیش از ۹۹درصد آدمیان برای این نتیجه‌گیری‌ها از احساساتشان استفاده می‌کنند نه عقل‌شان». گرچه هرکسی نتیجه‌گیری خود را درست می‌داند و به عقل ناقص خویش می‌نازد. و همین می‌شود آغاز اختلاف و جنگ و جدال و دعوا.

عظمت و اهمیت مسئله در پسند رنگ و طعم و تیم فوتبال و گونهٔ موسیقی و نوع پوشش و... معلوم نمی‌شود. اما وقتی به حوزهٔ عشق‌های آتشین، نفرت‌های چرکین، اعتقادهای دیرین و اراده‌های راستین می‌رسیم مسئله خطیر و هولناک می‌شود و با ابدیت انسان گره می‌خورد.

آیا خدای عالم، خدای آفرینشگر ما و جهان، انسان‌ها را با احساساتشان در مواجهه با حقیقت تنها گذاشته و از آنان امری خارج از قدرتشان خواسته؟ آیا هدایت الهی و رستگاری تنها خاص آن کم‌تر از یک‌درصدی است که عقل کامل دارند و با خردشان به‌دقت جزئیات را می‌سنجند؟

اگر چنین چیزی باشد در تمام جدال‌ها و اختلاف‌ها با اندکی منظرنگری به نحوی می‌شود به هرکسی حق داد و هیچ جدالی معنایی نخواهد نداشت. و هیچ خیر و هیچ شری. و هیچ بهشت و هیچ جهنمی. در آن عالم، خندهٔ کودک خردسال زیباتر از خنجر خونین مرد کودک‌کش نیست.

 

اما همان خدا که ما را اینقدر احساساتی، دم‌دمی‌مزاج‌، کم‌حافظه و باری‌به‌هرجهت آفرید، گواهانی را پیش پای بندگان خویش گذارده و می‌گذارد که ولو برای لحظاتی بین پذیرش کامل عقل و تأثر تام احساس را جمع و در نتیجه ما را مجبور به انتخاب کنند. گواهان بلندمرتبه‌ای که سخن‌متینشان عقل‌های افراد هوشمند را و زندگی زیبایشان احساسات انسان‌های پاک را مجاب می‌کنند.

گروهی از ایشان بر ما حجتند که همان معصومان‌اند و گروهی دیگر برای ما شاهدند که همین شهیدان‌اند.

زمین هیچ‌گاه از حجت خدا و زمان هیچ‌گاه از شاهدان او خالی نشده و نمی‌شود. اما این ماییم که باید تصمیم بگیریم گواهی آنان را به دریافت‌های جزئی و ناقص خود ترجیح بدهیم یا نه. این ماییم که باید انتخاب کنیم: خون سلیمانی راست می‌گوید یا بلندگوهای ترامپ؟

  • حسن صنوبری
۱۹
دی

این شعر را روز هفدهم دی نوشتم. وقتی احساس خفگی زیادی می‌کردم و الحمدلله که فردایش تاحدی مستجاب شد

 

 آی مردان خدا! یا لثارات الحسین
عاشقان کربلا! یا لثارات الحسین

آی سیلی‌خوردگان! زندگان و مردگان!
وقت طوفان شد، هلا! یا لثارات الحسین

بغض‌های ناتمام! تشنگان انتقام!
گریه‌های بی‌صدا! یا لثارات الحسین

مردو زن! خرد و کلان! زمرۀ پیر و جوان!
اهل شهر و روستا! یا لثارات الحسین

ما غریبانیم، آه! ما یتیمانیم، آه!
در هجوم ابتلا، یا لثارات الحسین

در نبرد خیر و شر، کشته شد بار دگر
نور چشم مصطفی، یا لثارات الحسین

باز عباس علی، آن علمدار ولی
دست‌هایش شد جدا، یا لثارات الحسین

باز هم پورحسن، قاسمِ گل‌پیرهن
اربا اربا شد فدا، یا لثارات الحسین

رستمِ جنگ‌آورم، باز سوی کشورم
آمده خونین‌ردا، یا لثارات الحسین

میرِ هنگ و ارتشم، پهلوانم، آرشم
تیر و جان کرده رها، یا لثارات الحسین

باز آمد شرزه‌شیر، آن سیاووش دلیر
از میان شعله‌ها، یا لثارات الحسین

چند دم از غم زنم؟ چند غمگین دم زنم؟
اینچنین در انزوا، یا لثارات الحسین

وقت پیکار است، هان! داغ سردار است هان!
ای دلیران! الصلا! یا لثارات الحسین!

موسمِ خون‌خواهی است، هر که با ما راهی است
یاعلی مرتضی! یا لثارات الحسین!

 


شعر اولم در رثا و انتقام از سردار: امروز روز انتقام است

 

  • حسن صنوبری
۱۷
دی

 

۵۶ کشته، داغ دوباره‌ای است برای ما و برای ایران

اما خوب است توجه کنیم:
کمترین برآوردی که می‌توان درباره تشییع پیکر حاج‌قاسم داد این است: «رتبه دوم بزرگ‌ترین تشییع جنازه‌جهان، پس از تشییع پیکر ده‌میلیونی امام خمینی». که این رتبه هم قابل تشکیک است. وقتی بخواهیم تشییع هفت‌میلیونی تهران را به تشییع عظیم کرمان و دیگر شهرها بیافزاییم باز حاج قاسم رتبه نخست را خواهد داشت. مگر اینکه بخواهیم درصد بگیریم و جمعیت‌ تشییع‌کننده را در مقایسه با جمعیت کشور بسنجیم، در آن صورت و با توجه به جمعیت سی سال پیش تشییع امام رتبه نخست را خواهد داشت.

در هردو صورت آیین تشییع پیکر سردار سلیمانی یا بی‌سابقه‌ترین یا از بی‌سابقه‌ترین تشییع‌پیکرهای تاریخ جهان معاصر است.

تازه این فقط از جهت فزونی جمعیت است. نه از جهت شدت خشم و اندوه و بهت و پریشانی شرکت‌کنندگان. حال این جمعیت حال خوبی نبود. هنوز هم حال مردم ایران خوب نیست. این نوع حضور با حضور در ۲۲بهمن و ۹دی و حتی با اربعین فرق می‌کند. در اربعین هم اکثر مردم می‌روند که عزاداری کنند (به‌جز خواص و اندکی از اهل معنا) اما در این تشییع شدت عزا مردم را به خیابان پرت کرده بود. من  که نه اهل معنا هستم، نه هم‌رزم حاج قاسمم، نه هم‌شهریش، روز تشییعش در تهران واقعا دلم می‌خواست بمیرم. چه‌بسا اگر همسرم همراهم نبود و مسئولیتش بر گردنم، به آرزویم می‌رسیدم. نه حاج‌قاسم که پناه و امید قلب چند ملت بود، روز تشییع دایی شهیدم هم همین حس تنگی قفسه‌سینه و تمنای مرگ را داشتم. این از به‌دردنخوری مثل من، چه رسد به احساساتی‌ترها و عاشق‌ها.

در همان تشییع تهران چندجا مسیر پیش روی ما به‌طور هولناکی قفل‌شده بود، چندنفر از حال رفتند. من مسیر یک‌کوچه را مدام از مردم عقب‌تر خواهش کردم به خاطر خطر مرگ خودشان به آن سمت نروند. حداقل به پنجاه‌نفر گفتم، اما شاید فقط پنج نفر به حرفم اعتنا کردند. کسی که داغ‌دار چنین داغ عظیمی است چنین وضعی را دارد.

حال تهران که شهر بلاها و ابتلاها بوده و بزرگ‌ترین تشییع‌ها را پشت سر گذاشته، از تشییع پیکر شهید رجایی تا شهید بهشتی و هفتاد و دو تن تا تشییع امام تا تشییع شهید حججی. اما کرمان عزیز و مظلوم چنین داغی را تاب نداشت...

الغرض مدیریت چنین جمعیتی که کما و کیفا در جهان بی‌نظیر بوده است آسان نیست. این سخن هم به معنای چشم‌پوشیدن از خطاها و یا حتی بی‌دقتی‌های احتمالی نیست. حتما انتظار داریم کمیته‌ای تشکیل شود و موضوع را بررسی کند. اگر مرگ این عزیزان حاصل بی‌دقتی و اهمال مسئولان باشد، همه ما مجازاتی سخت را برایشان می‌خواهیم. 

و البته که می‌دانیم خون این پنجاه‌وشش‌تن را نیز بیش و پیش از دیگران باید از خون‌ریز پنج‌تن اول خواست.
و انشاالله می‌خواهیم.

  • حسن صنوبری
۱۴
دی

https://bayanbox.ir/view/6989443048521093901/GhasemSoleimani.jpg

امروز روز مرحمت نیست امروز روز انتقام است
خشمی که پنهان بود، امروز، شمشیر بیرون از نیام است

تا چند ساعت وقت دارید، در سوگ این دریا بگریید
تا چند ساعت بعد دیگر هم خنده هم گریه حرام است

تا چند دور و دیر باشیم؟ وقت است تا شمشیر باشیم
ماندن برای زخم سم است، گریه برای مرد دام است

ایرانیا! از خواب برخیز، با خویش _با این خواب_ بستیز
 خاک عزا را بر سرت ریز، در کوچه بنگر ازدحام است

خوش بود خوابت با ظریفان، اینت بهای خواب، بنگر:
خورشید را کشتند، آری، باری دگر آغاز شام است

تنهاست ایران، آه از ایران، تنهاست انسان، آه از انسان
وقتی که رنجش جاودانی‌ست، وقتی نشاطش بی‌دوام است

ایران من! این رستم توست، در خون‌تپیده، رنج‌دیده
این کشتهٔ دور از وطن، آه، فرزند پاک زال و سام است

این یوسف زیبای من بود، که گرگ‌ها او را دریدند
هنگامهٔ خشم است ای دل! فرصت برای غم تمام است

نه وقت اشک و سوگواری‌ست، نه وقت صلح و سازگاری
خون، خون، فقط خون شاید این‌بار، بر داغ این خون التیام است

ما نه سیاه و نه سپیدیم، آغشته با خون شهیدیم
ما پرچم سرخیم یاران! امروز روز انتقام است


13 دی 1398

 

پ‌ن: نه می‌تونستم بگمش نه می‌تونستم نگمش نه میشد تمومش کنم نه میشد تمومش نکنم. کاش میمردمو این روزو نمیدیدم.
پ ن۲: سطر نخست اشاره به فرمایش پیامبر رحمت (ص) است پس از فتح مکه: «الیوم یوم المرحمه»

پ ن3: مطلب مرتبط: و شهیدان دوباره برگشتند

  • حسن صنوبری
۲۱
مهر

سردار شهید حسین همدانی

 

این عکس را خیلی دوست می‎دارم. تقریبا می‎شود بیست روز قبل از شهادت سردار حسین همدانی. عکس مربوط به دیدار فرماندهان سپاه با رهبر انقلاب است در 25شهریور، شهادت سردار همدانی هم 16 مهر بود. (یک برش دیگر از همان عکس: سردار حسین همدانی)

آن دیدار را هم بسیار دوست داشتم و مرورش کرده بودم. همان وقت که پخش شد. مخصوصاً که ابتدایش حاج محمدصادق آهنگران این مرد باصفا و خوش‎صدا آمد و نوحه‎های قدیم را بازخوانی کرد، با لباس سبز سپاه و با همان حنجرۀ قدیمی و گرم. این جلسه و مخصوصا این شروع خیلی قابل تأویل و تأمل بود. پیرمردهای سبزپوش رزمنده، پیرمردهای قدیمی دور هم جمع‎شده بودند و در چنین مکانی داشتند دوباره با همان نوحه‎های قدیمی سینه می‎زدند. تأثیر این هیأت و همایش برای من و فکر کنم برای خیلی‎ها بیشتر از رزمایش‎های موشکی بود. خیلی معنا داشت و بسیار هم ساختار شگفتی داشت. یک تکه فیلم از این مقدمۀ دیدار در سایت رهبری هست، شاکی‎ام که چرا ناقص است و اینهمه کات خورده و چرا یک دوربینه و چرا دوربین خیلی حرکت نمی‎کند و ... ولی با همین احوال هم این کلیپ کوتاه خیلی‎خیلی برایم عزیز است و دانلودش کرده‎ام و چندوقت یک‎بار می‎بینمش. در فیلم فقط سه شخصیت را می‎بینیم: آیت‎الله خامنه‎ای، جناب آهنگران و سردار حاج قاسم سلیمانی. اولین‎بار که این فیلم را دیدم به خاطر وجود همین سه شخصیت هم برایم خیلی عزیز بود، حالا که دوباره می‎بینم و می‎دانم شهید همدانی هم در همین جمع بوده فیلم برایم عزیزتر می‎شود. کاش این فیلم به طور کامل‎تر و بهتر هم منتشر شود. ولی اگر ندیدید همین را حتما ببینید:

نوحه‎خوانی صادق آهنگران در حضور رهبر انقلاب، سردار سلیمانی و دیگر فرماندهان

 

دوران انقلاب و دوران جنگ قهرمان‎های خودشان را داشتند. هم برای پیروزی و فتح، هم برای اینکه برای دیگران معنا بسازند. قهرمان‎هایی که واقعا اسطوره‎ای بودند و تعدّد و تکثّرشان در یک بازۀ زمانی کوتاه و در یک محدودۀ جغرافیایی واقعاً شگفت‎انگیز بود. هرکدام از این‎ها می‎توانستند ارزش تمدنی فرهنگی طولانی مدتی را در سرزمینی دیگر و با بازۀ زمانی‎ای طولانی‎تر به‎وجود آورند. فرض کنید شخصیتی مثل شهید چمران (من این را قبلاً هم نوشته بودم: آقای حاتمی‎کیا می‎گوید سعی کرده چمران را از فضای افسانه‎ای اسطوره‎ای و عرفانی و دست‎نیافتنی در بیاورد؛ حال آنکه این حرف پرت و پلاست، وقتی واقعیت و عینیتِ شخصیت‎های اینچنینی واقعا اسطوره‎ای و دست‎نیافتنی باشد. چنین حرفی اتفاقا غیرواقع‎گرایانه است). و همینطور بعضی شخصیت‎های دیگر. انگار واقعا ظهور و بروز شخصیتی مثل شهید رجایی (فرمانروایی با لباس کارگران و بی ادا و ادعاهای کمونیستی) فقط در این بخش از عالم و این برهه از تاریخ امکان داشت. یا فرض کنید شهید بهشتی یا فرض کنید شهید مطهری مثلا در یک کشور آفریقایی یا عربی ظهور می‎کرد؛ خب این آدم‎ها به تنهایی می‎توانستند منشأ یک انقلاب سیاسی و فرهنگی و تمدنی عظیم در سرزمین‎های دیگر باشند. از ما یک امام موسی صدر رفت لبنان و لبنان را به هم ریخت. تازه نگذاشتند کارش را کامل کند. البته امام موسی صدر چون دور است از ما و چون در محیطی خالی از دیگر قهرمانان به تنهایی درخشیده کمی اسطوره‎ای شده برایمان، ولی خیلی تفاوتی با افرادی چون شهید بهشتی نداشت. حالا پرانتز را ببندم، خلاصه که: تجمع و تکثر و تعدد اینهمه قهرمان و چهرۀ اسطوره‎ای در یک جغرافیای محدود و یک تاریخ کوتاه واقعاً گواه غیرعادی‎بودن ماجرا و شگفت‎انگیزی است. منظورم هم فقط شهدا نیستند و حتی فقط شخصیت‎های سیاسی ... پی‏‎اش را بگیری می‎بینی طرح‎ریزان برترین طرح‎های هنری هم در خیلی از هنرها (مثل موسیقی) در آن دوره درخشیدند... و البته می‎دانیم داستان داستان عجیب قطبی به نام امام خمینی است و البته که قهرمان‎های اصلی همین رزمنده‎ها و شهدا بودند که قهرمان‎های دیگری را هم در عوالم دیگر می‎پروراندند.

 

اما پس از دوران انقلاب و دفاع مقدس، انگاری درهای آسمان به روی ما بسته شد. دیگر قهرمان نداشتیم. به معنای حقیقی‎اش. هیچکس نبود. اگر قهرمانی بود هم از نسل قدیم بود و تا مدتی توسط جامعه بایکوت شده بود یا حتی کشته (مخصوصاً یکی دو دهۀ بعد از جنگ) آدم‎هایی مثل آیت‎الله جوادی از نسل قدیم بودند و تا مدت زیادی در غبار غفلت. یا شهادت افرادی چون لاجوردی و آوینی بیشتر از قهرمانی، نشانگر غربتشان بود. انگار خود جامعه این‎ها را می‎کشت، نه همۀ جامعه، مریضیِ جامعه. در این دوران جدید اقبال مردم و جامعه و سیاستمداران و ثروت‎مداران عموما به قهرمان‎های کوتوله و نصفه و ناقص و قلابی بود. بعد از دوران چمران و رجایی و مطهری انگار دوران هاشمی رفسنجانی، سروش، خاتمی، حجاریان، احمدی‎نژاد، لاریجانی، روحانی، ظریف، زیباکلام، مطهری، سریع‎القلم و... آغاز شده بود. دورانی که شاید بهترین قهرمان‎هایش یک آدم‎هایی باشند در حدود و اندازۀ آقای الهی قمشه‎ای و چندتا بازیگر ستاره و بازیکن والیبال. نمی‎دانم آیا واقعاً درهای آسمان بسته شد یا اینکه ما چشم از افق‎های دور بستیم و به پست‎ترین مناظر و دم دست‎ترین ظواهر و کوتاه‎ترین هیاکل خیره شدیم. لذا حال و روزمان این شد. از آنجا رانده، از اینجا مانده. کسی که دارد پرواز می‎کند به سمت آسمان می‎تواند وسط راه به زمین برگردد، اما کسی که خود را از آسمان به زمین پرت کرده وسط راه نمی‎تواند منصرف شود و به آسمان برگردد. آن روایت عروج بود و این حکایت سقوط.

 

ما هیچ قهرمانی نداشتیم دیگر. از رهبری هم به تنهایی هیچکاری بر نمی‎آمد، حتی اگر آقای خامنه‎ای صددرصد تبدیل بشود به امام خمینی، به امام خمینیِ تنها تبدیل می‎شود نه امام خمینی‎ای که نگین حلقۀ بهشتی و مطهری و چمران و رجایی و دیگر شهیدان و نیکان است.

اینجا بود که خدا دلش به حال ما سوخت. مخصوصاً که باوجود بارش بی‎امان «قنوط الایاس» آیینۀ دل خیلی‎ها هنوز روشن از ایمان به مبداء و معاد و اول و آخر بود.

ما قهرمان نداشتیم و نداریم، به همین خاطر قهرمان‎های دوران جنگ دوباره برگشتند. بعد از مدت‎ها سکوت، بعد از اینکه جامعه سال‎ها بین پرت و پلاهای روشنفکربازان و سریال‎های کمدی و عاطفی تلویزیونی در نوسان بود، وقتی حتی مذهبی‎ها و طلبه‎ها و حزب‎اللهی‎ها هم از فرط بی‎عملی و بی‎قهرمانی افتاده بودند به نظریه‎بافی  و نظریه‎پردازی و دعواهای جدلی و کلامی و فکری الکی و بیهوده (بازخوانی‎ها و بازتولیدهای وحشیانه و غیر اصولیِ «فردید»، «تفکیک»، «فلسفه اسلامی»، «انقلابی‎گری و ساده‎زیستی»، «سنت‎گرایی»، «فقه پویا» و...) گفت: «نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس | ملالت علما هم ز علم بی عمل است» ... در چنین شرایطی شهدا دوباره برگشتند. رزمنده‎ها دوباره برگشتند. همان‎ها، همان قدیمی‎ها، با همان پیراهن‎های سبز و سپید که پرچم اسلام بودند. اگر لبنان و جهان عرب توانست برای خودش سید حسن نصرالله داشته باشد از قِبَل همان دوران طلایی ما بود؛ امروز هم قهرمان‎های خود ما قاسم سلیمانی و شهید شوشتری و شهید همدانی و دیگر رزمندگان اینچنینی‎اند که یکی یکی دارند از همان دوران باز می‎گردند. و ما بدلوا تبدیلا.

 

چند روز پیش اتفاقا در یکی از این شبکه‎ها نوشتم: خسته‎ام از این‎همه افسر جنگ نرم و با بصیرت جوان و فعال فرهنگی بیکار و تنبل و...
شیر خدا و رستم دستان و افسر جنگ سختم آرزوست!


پیران وفادار در این عرصه غریب‎اند
یارب برسان خیل هژبران جوان را

این سوخته‎جانان همه در خط امان‎اند
یارب برسان یار امین را و امان را

آیینه مگر آورد از محضر قرآن
تفسیر کند مرز یقین را و گمان را

نبض من و یاران همه زیر نظر اوست
کو دست کریمش که بگیرد ضربان را

باشد به اشارات شهید همدانی

راهی بنمایند من هیچ‎مدان را

(قزوه، علیرضا)

 

یاعلی مدد.

 

  • حسن صنوبری