در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی معلم دامغانی» ثبت شده است

۰۹
اسفند


http://bayanbox.ir/view/1122631895334826806/Men-of-Anjolos.png
نمایی از فیلم مردان آنجلس ساختۀ فرج‎الله سلحشور

خدا رحمت کند فرج‎الله سلحشور را. در حدیث از حضرت ختمی مرتبت آمده: «اذکروا موتاکم بالخیر». اما اول یک نقد کوچک می‎کنم و بعد ذکر خیر. و آن اینکه کاش جناب سلحشور، در کنار مواضع انتقاداتی، -به همان اندازه- مواضع حمایتی هم نسبت به هم‎صنف‎های خود داشت. البته تا حدی چنین بود، سلحشور از مختارنامۀ میرباقری دفاع کرد اما به سریال امام علی (ع) او انتقاد کرد. همچنین انتقادات جنجالی او دربارۀ وضعیت سینمای ایران تماماً بیگانه با واقعیت نبود. واقعاً چنین نیست که سینمای ایران محل آمد و شد پیغمبران و ملائکه باشد، سینما مشکلات اخلاقی زیادی دارد. اما در انتخاب لحن و نیز مدیریت رسانه‎ای یک انتقاد درست هم باید درست و اخلاقی عمل کرد. بگذریم... آقا فرج‎الله که زحماتش را برای هنر و اسلام کشیده و امروز دستش از دنیا کوتاه است. این نقد را گفتم برای آنانکه دستشان از دنیا کوتاه نشده، آن‎ها که مثل سلحشور انتقاداتشان به هم‎صنف‎هایشان زیاد است اما مثل سلحشور خود پروندۀ درخشانی در زمینۀ تولید اثر هنری ندارند. باز هم بگذریم.

امروز در جهان اسلام سلحشور را با «حضرت یوسف»ش می‎شناسند. من «مردان آنجلس» و «حضرت ایوب»ش را بیشتر دوست می‎دارم و حضرت یوسف را نه خیلی دیدم نه خیلی پسندیدم. مهم این است که او در کنار انتقاداتش، واقعاً کار هم می‎کرد، آن‎هم کارهای اثرگذار. تلاش او بر تولید آثار و اندیشۀ سینمای قرآنی خاص خود، واقعا در جامعۀ اسلامی، عموم مردم ایران و سینمای ایران مؤثر و مقبول افتاد. هم مردم ایران با روایت او پای قصه‎های قرآنی نشستند و هم بیرون از مرزها چشم ملل مسلمان به سینمای اسلامی ایران، و قرائت ایرانی از اسلام، روشن و امیدوار شد. و البته در کنار کارگردانی، بازیگری او هم -چه بازی حماسی‎اش در «پرواز در شب» ملاقلی‎پور، چه بازی طنزآمیزش در «دنیای وارونه» بحرانی- قابل توجه بود.

جدا از کارگردانی و بازیگری، هنر دیگر او که باعث می‎شود هرگز فراموشش نکنم، حضور کوتاه او در هنر موسیقی و خدمتش به هنر شعر است. سیدحسام الدین سراج، خواننده و آهنگساز در ابتدای انقلاب با خوانندگی و آهنگسازی دو آلبومِ نینوای 1 و نینوای 2 (پیش از نینوای استاد حسین علیزاده) چراغ موسیقی مسلمانان انقلابی را روشن کرد. قبلاً در سطری از یادداشت «تصنیف‌های خاطره‌انگیز سراج» به این نکته اشاره کرده‎ام. یکی از نقاط قوت آن دو آلبوم، حضور صدای گرم و دکلمۀ هنرمندانۀ فرج‎الله سلحشور در آن‎ها بود که در کنار تصنیف‎های سراج، آوازهای اندک او را جبران می‎کرد. آن دکلمه‎ها -چه وقتی محزون بودند چه وقتی حماسی- واقعا زیبا و به‎هنجار بودند. اولاً صدای سلحشور زیبا و طبیعی بود. امروز ذائقه‎ها صدای زیبا برای دکلمه و اجرا را بیشتر صداهای دودآلود، گرفته، خشن، و گاه مقلد و مصنوعی می‎دانند. ولی بعضی صداها از جمله صدای سلحشور چنین نبودند و نیستند. از طرفی لحن هم لحن دراماتیک و هنرمندانه بود و با عاطفۀ متن و موسیقی خود را هماهنگ می‎کرد. از طرفی شعرها هم درست خوانده می‎شدند هم درست ادا می‎شدند. چه شعر آسان سپیده کاشانی، چه شعر متوسط حمید سبزواری و چه شعر دشوار علی معلم دامغانی. امروز بسیاری از اهالی خوانندگی و دکلمه، شعرهای بسیار آسان را هم غلط می‎خوانند، چه رسد به اینکه واقعا معنایش را درست القا کنند. اما سلحشور حق آن شعرها را و حتی شعرهای دشوار علی معلم را تا حد زیادی درست ادا کرد. او شعر اندوه و مرثیه را واقعا غمگین و اندوهگین می‎خواند و شعر حماسی را حقیقتاً پرشور و سلحشور.

آلبوم‎های نینوای سراج دیگر منتشر نمی‎شوند. من شعرهایی را که سلحشور دکلمه کرده جدا کردم و برای این مطلب کنار گذاشتم. از این میان، دکلمه و آهنگِ سه شعر «هم‎پای جلودار» (از حمید سبزواری)، «گل‎های سنگر» و «نصر من الله» (هردو از سپیده کاشانی) و نیز دکلمۀ شعر «جام شفق» (از علی معلم دامغانی) همه مربوط به آلبوم نینوای یک هستند. آهنگ «جام شفق» (با عنوان «ترانۀ فیلم دو چشم بی‎سو» ساختۀ مخملباف) و دکلمه و آهنگِ «فتح‎نامه» (از علی معلم دامغانی) مربوط به آلبوم نینوای 2 سراج. از این میان به نظرم بهترین دکلمه‎های سلحشور، «هم‎پای جلودار»، «گل‎های سنگر» و «فتح‎نامه»اند و بهترین تصنیف سراج در این بین هم‎پای جلودار (هرچند فتح‎نامه هم خیلی خوب است).

دانلود دکلمه‎های ماندگار فرج‎الله سلحشور در آلبوم نینوا

  1. دکلمۀ گل‎های سنگر با صدای فرج‎الله سلحشور
  2. دکلمۀ جام شفق با صدای فرج‎الله سلحشور
  3. دکلمۀ هم‎پای جلودار (سلحشور) + آهنگ هم‎پای جلودار (سراج)
  4. دکلمۀ نصر من الله (سلحشور) + آهنگ نصر من الله (سراج)
  5. دکلمۀ فتح‎نامه (سلحشور) + آهنگ فتح‎نامه (سراج)
  6. آهنگ جام شفق (دو چشم بی‎سو) با صدای سراج
  • حسن صنوبری
۰۳
بهمن


http://bayanbox.ir/view/4446664496658688049/Abdul-Qadir-Bidel-Martin-Heidegger.png

هوالعلیم

بیایید یک‎مدت بیدل و هایدگر نخوانیم؛ دست‎کم به این شیوه.

 

«عبدالقادر بیدل دهلوی» شاعر هندوستانی قرن یازدهم و «مارتین هایدگر» فیلسوف آلمانی قرن بیستم، چند ویژگیِ مشترک دارند.

 اگر اولینِ این ویژگی‎ها دشواریِ اندیشه و زبان این دو مرد باشد و علّو و فخامتِ قلم و شأنشان، بی‎شک ویژگی مشترک دوم (منبعث از ویژگی نخست) نحوۀ مواجهۀ ناگوار مخاطبان عمومی با آن‎هاست. برای من که در هر دو مدرسۀ ادبیات و فلسفه مدتی دانش‎آموز بوده‎ام یقین شده است که دو نوع خوانش بد و دو گروه مخاطب بد، همواره روح این دو بزرگ‎مرد را رنجانده‎اند.

خودم را دوست می‎دارم که از اولین روزهای دانش‎آموزی سعی کردم دست‎کم در نسبت با این دو فرد، همواره ادبِ «رحم الله امرئ عرف حدّه، فوقف عنده» را داشته‎باشم، هرچند نمی‎دانم تا چه حد موفق بوده‎ام. اینقدر بوده که به این راحتی‎ها و بی‎مقدمه سعی کردم نزدیکشان نشوم و اگر شدم با این سرعت‎ها و شجاعت‎های معمول به انکار یا تأییدشان قصد نکنم.
 

آن دو مواجهۀ غلط عمومی مشترک با متن و اندیشۀ بیدل و هایدگر چنین است:
 

گرایش نخست: انکار جاهلانۀ روشنفکران

این گرایش رو به منسوخ شدن است، ولی هنوز هست. مخصوصا در دوره‎هایی -درمورد هر دو بزرگ- در محافل آکادمیک و روشنفکری مُد شده بود. علت امر این است که فرد وقتی روشنفکر و انتلکتوئل و آکادمیسین می‎شود یعنی مستظهر به علم و مدّعی دانستن است. آن‎هم مطلق و متکبّر. و وقتی آدمی در این مقام و موقعیّت قرارگرفت مورد پرسش هم قرار می‎گیرد که «ای همه‎چیزدان! این هایدگر چه می‎گوید؟» یا «ای دانای کل! این بیدل چه می‎گوید؟» غافل که وقتی ناخدا ادعای خدایی کند کشتی کلّه‎پا می‏‎شود. روشنفکر مزبور، در چنین شرایطی هرچند کتاب‎ها تورّق کرده و از دانش اساتید و بزرگان خوشه‎ها چیده و اسامی و اصطلاح‎ها از بر کرده، به این مقر که رسد مفر ندارد؛ چون خواندن و فهمیدن متون این حضرات برای اهل علم حقیقی هم دشوار است چه رسد به اهل علم مجازی؛ این است طرف خودش را راحت می‎کند:
«پرت و پلا می‎گفته»، «الکی بزرگش کرده‎اند»، «دیوانه بوده»، «اصلا خیلی از حرف‎هایش معنا ندارد»، «از قصد و برای فریب دیگران غامض حرف می‎زده»، «خب نازی بوده و مشاور هیتلر»، «چون هندی بوده، زبان فارسی بلد نبوده»...

در فهم و پاسخ ایشان باید گفت:

نیست چون چشم مرا تاب دمی خیره‎شدن
طعن و تردید به سرچشمۀ خورشید چرا؟! (قیصر امین‎پور)

 

گرایش دوم: اشتیاق کودکانۀ نوخاستگان

این گرایش نوظهور است و در حال گسترش. مخصوصاً در میان سال اولی‎ها و تازه ثبت نام کرده‎های کلاس ادبیات و فلسفه. مخصوصاً وقتی گرایش مُد-محورِ پیشین؛ آهنگِ منسوخ‎شدن کرد و مُد جدیدِ «پرستیژ فهم و قبول بیدل و هایدگر» در این دو نحله رخ نمود. هرچند عقل می‎گوید در مدرسۀ شعر و فلسفه، بیدل و هایدگر را باید در آخرین مرحله، بالاترین کلاس و پس از طی بیشترین مقدمات جستجو کرد، ولی این درس‎های سال آخر را همه در سال اول می‎خوانند.  اکنون دیگر در هر کلاس پایینی و از دهان هر نوخطی بانگ «واشگفتا از درک عظمتِ سخن بیدلا!» و غریوِ «یا للعجب از فهم اندیشۀ هایدگرا!» بلند است.

عزیزانی که رودکی را نمی‎توانند از رو بخوانند... | رودکی چرا؟ گرامیانی که معنا و زیبایی سطرهای یک شعر سهراب سپهری را هم درک نمی‎کنند، چرا باید ادعا و حتی علاقۀ بیدل‎پژوهی داشته باشند؟! دوستانی که هنوز ارسطو ... | ارسطو چرا؟ برادرانی که اصطلاحات و معانی یک سخنرانی حسن رحیم‎پور ازغدی را هم نمی‎فهمند، چرا باید دعوی و عشق هایدگرخوانی و هایدگردانی داشته باشند؟! فقط به‎خاطر توهم و خودنمایی؟

 کدام جلوه که نگذشت زین بساط غرور
تو هم بتاز، که میدان امتحان خالی‎ست

فریب منصب گوهر مخور که همچو حباب
هزار کیسه درین بحر بی‎کران خالی‎ست (بیدل دهلوی)

چرا به‎خاطر موج‎زدگی و جوگیری یا خودنمایی هم خودمان را از فهم کلاس‎های بالاتر محروم می‎کنیم هم دیگران را به اشتباه می‎اندازیم؟

می‎توانم به جد بگویم نام و اظهار علاقه به فلسفۀ هایدگر را همآنقدر که از هایدگرپژوهانِ بزرگ شنیده‎ام، از سال‎اولی‎های فلسفه و کسانی که اصلا یک‎روز دانش‎آموز فلسفه نبوده‎اند شنیده‎ام. وقتی دانشجوی کارشناسی فلسفه بودم بارها شده بود در گفتگو با کسانی که دانشجوی فلسفه نبودند، وقتی سخن از رشتۀ تحصیلی‎ام می‎شد از من می‎پرسیدند «خب نظرت دربارۀ هایدگر چیست؟» (گاهی اضافه می‎کردند «من خیلی هایدگر را دوست دارم») و من اول می‎گفتم: «چی؟! هایدگر؟!» بعد ادامه می‎دادم: «والّا هنوز زود است برایم ... راستی دیشب مهران رجبی را دیدی؟» حالا اگر به طرف می‎گفتی «دیوژن» یا فکر می‎کرد یک‎جور ژن معیوب است یا اسم یکی از همکلاسی‎های من. والّا بلّا تا آنجا که ما فهمیدیم فهم کانت هم دشوار است چه رسد به هایدگر، روخوانی نظامی هم آسان نیست، چه رسد به بیدل.

 

من که هنوز هم خیلی با احتیاط نام این دو بزرگ‎مرد را می‎برم. دقت بفرمایید، اصلا بحث سن و مدرک و... مطرح نیست. دیده‎ایم بسیار کسان را که هم در سن و هم در مدرک تحصیلی سابقه‎دار بودند اما تخصص، شم و درک لازم را دربارۀ این فیلسوف و این شاعر نداشته‎اند و ورودشان _چه سلبی {مثل روشنفکران گرایش نخست} چه ایجابی_ به جز میوۀ افتضاح و رسوایی چیزی بار نیاورده است. نیز می‎دانم برای گزینش و خوانش یک اثر قرار نیست همۀ متون دیگر هم‎موضوع آن اثر را خوانده باشیم؛ همچنین قبول دارم کسب دانش و عرفان و هنر ذاتاً برای همه آزاد است و کسی حق ندارد مفتّشانه و خود-متولّی‎پندارانه مانع خواندن و فهمیدن و درس و بحث دیگران شود؛ اما  بالأخره باید حرمتِ علم و ادب را نگاه داشت، هرچند تحصیل مقامات ادب در عالی‎ترین سطوحش برای ما ممکن نباشد، که گفت: «به غیر خاک‎شدن هرچه هست بی‎ادبی است»

چطور است اول به جای عضو شدن در گروه بیدل‎خوانی و بیدل‎پژوهی، همین «بوستان» یا «گلستان» سعدی را یک‎بار از رو بخوانیم؟ چطور است ابتدا به‎جای جستجو برای خواندن کتاب‎ها و مقالاتی در حال و هوای «فلسفه در پنج دقیقه» و «هایدگر در پنج خط» برویم یک‎بار «تأمّلات» دکارت را بخوانیم؟ همین کتاب‎هایی مثل گلستان و تأملات واقعاً کتاب‎های خوب و خواندنی و فرهنگ‎سازی هستند. برای ما -آدم‎هایی که دوست‎دار هنر و حکمتیم ولی علامه دهر هم نیستیم- گاهی خواندن چند سطر از گلستان یا تأملاتی که می‎توانیم خوب بفهمیمش و به فکر واداردمان، هزاربرابر خواندن کل هستی و زمان هایدگر یا دیوان بیدل که با ابهام و پریشانی می‎فهمیمشان در فرهیخته‎شدن مؤثر است.


* این یادداشت را یک آدم عامی باصفا برای دیگر آدم‎های عامی و باصفا و البته فروتن نوشته است؛ یک وقت خدای‎ناکرده اعاظم و حضراتِ هایدگرشناس، بیدل‎پژوه، دانشمند، فرهیخته و همه‎چیزدان -اعم از پیر و جوان- خود را مخاطب سخن من ندانند!

  • حسن صنوبری
۰۸
مهر

جنازه‎ها، جنازه‎ها، جنازه‎های سوخته

ردانِ آرمیده و ددانِ خودفروخته


(علی معلم دامغانی)

  • حسن صنوبری