در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر جهان» ثبت شده است

۲۰
بهمن

«انگیزۀ ترامپکشی و جشن انقلاب ایران»

 https://bayanbox.ir/view/6562578687900509133/%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D9%86%DB%8C%DA%A9%D8%B3%D9%88%D9%86-%DA%A9%D8%B4%DB%8C-%D9%88-%D8%AC%D8%B4%D9%86-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%B4%DB%8C%D9%84%DB%8C.jpg

 

یک

 آدمهای عاشق عصبانی نمیشوند، دستکم به این راحتیها، دستکم برای مسائل پیش پا افتاده، اما وقتی عصبانی میشوند، عصبانی میشوند! شدیدتر و شعلهورتر و خشمآگینتر از آدمهای معمولی.

پابلو نرودا یکی از آن عاشقهای عصبانی بود، وگرنه شاعر گل سرخ را به عصبانیت و سیاست چه کار؟ او را عصبانی کردند دشمنان خارجی و خائنان داخلی کشورش. این شد که مجبور شد در آخرین دفترش بگوید: «خداحافظ عشق! میبوسمت تا فردا!» 

 

دو

 زندهیاد پابلو نرودا (Pablo Neruda)، با نام اصلی «ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلت» (Ricardo Eliecer Neftalí Reyes Basoalto) شاعر و سیاستمدار انقلابی مشهور اهل شیلی را شاید بتوان بزرگترین شاعر ضدآمریکایی جهان دانست. البته که جدا از فعالیت‌ها و شعرهای سیاسی، او در شمار برترین شاعران و عاشقانهسرایان روزگار خود بود و از این نظر با «ناظم حکمت» دیگر شاعر عاشقانهسرا و ضدآمریکایی ترک قابل مقایسه است. اهدای جایزه نوبل 1971 به پابلو نرودا، خود شاهدی بود بر اینکه نمیتوانستند جایگاه ادبی او را نادیده بگیرند. اما اتفاقاتی که برای سرزمینش رخ داد از او یک شاعر تمام عیار سیاسی، وطنپرست و ضدآمریکایی ساخت. او برای ملی ماندن صنعت مس کشورش و پایان دادن به اعمال نفوذها، چپاولها و دزدیهای آمریکاییها و غربیها از کشورش، خشاب قلمش را با گلولههای آتشین شعر پر کرد و در کنار رئیس جمهور مردمی کشورش «سالوادور آلنده» به جنگ دشمنان و مهرهگردانان خارجی و خائنان و مهرههای داخلی رفت. تا اینکه دوازده روز پس از کودتای پینوشه در 1973، بمباران کاخ ریاست جمهوری و مرگ آلنده، شاعر آزادهی ما نیز توسط ایادی کودتای آمریکایی  مسموم و به قتل رسید.

هشت ماه پیش از زمان کودتا آخرین مجموعه شعر نرودا با عنوان صریح، انقلابی و ضدآمریکاییِ «فراخوانی برای کشتار نیکسون و شادمانی برای انقلاب شیلی» (A call for the destruction of Nixon and praise for the Chilean Revolution ) نگاشته شد. کتابی که تا هفت سال پس از کودتا اجازه انتشار در شیلی را پیدا نکرد و نشر و توزیع جهانی کتاب نیز بیش از این زمان به طول انجامید، با اینکه مولفش بزرگترین شاعر و چهره هنری شیلی بود.

باید توجه کرد بسیاری از هنرمندان برتر جهان با افشاگریهای نرودا نسبت به این موضوع واکنش نشان دادند.  «گابریل گارسیا مارکز» که به نظرم میتوانیم او را بزرگترین نویسنده روزگار خود بدانیم، در اینباب کتابی نوشت با عنوان «مرگ سالوادور آلنده» و «کاستا گاوراس» که میتوان او را بزرگترین کارگردان سیاسی امروز  جهان نامید فیلم «گمشده» خود را در حاشیه همین کودتا ساخت.

https://bayanbox.ir/view/4859573127476513208/pabloneruda-1.jpg

سه

 سال 1364 درگرماگرم فضای انقلابی و آمریکاستیز دهه شصت ایران، «نشر چشمه» اقدام به انتشار ترجمه فارسی این کتاب با عنوان «انگیزه نیکسونکشی و جشن انقلاب شیلی» در 92صفحه کرد و اینگونه شد که پس از سالها ترجمه عاشقانههای نرودا، اینبار پای نرودای سیاسی و ضدآمریکایی هم به ایران باز شد. هردو مترجم کتاب یعنی «فرامرز سلیمانی» و «احمد کریمی حکاک» علیرغم پیشگفتار انقلابی، شورانگیز و ضدآمریکاییشان بر کتاب، از جرگه روشنفکران بودند و در سالهای آینده خود راهی و ساکن آمریکا شدند! (اینجا هم میتوان تکرار آن داستان تکراری تغییر قبله روشنفکران از چپ به راست را مشاهده کرد!) کتاب در آن سالها با استقبال فراوانی مواجه شد اما به طرز عجیبی دیگر منتشر نشد. سال 1383 باردیگر کتاب در 107صفحه منتشر شد. نشر مجدد کتاب با استقبال بیشتر مخاطبان مواجه شد و باعث شد کتاب طی مدت زمان اندکی چهار چاپ بفروشد. سال 1384 با بازگشت گفتمان عمومی ایران به آرمانهای نخستین انقلاب اسلامی و تشدید انگیزههای وطنگرایی و بیگانهستیزی و در نتیجه روی کار آمدن مدعی جدید این آرمانها یعنی محمود احمدینژاد؛ نشر چشمه علیرغم استقبال مخاطبان و بازار پذیرندهی این کتاب از انتشار مجدد آن خودداری کرد. طی تمام سالهای دولتمندی آقای احمدینژاد و یکی دوسال پس از آن، «انگیزهی نیکسونکشی و جشن انقلاب شیلی» جنس نایاب بازار کتاب بود. بازار پر شده بود و هرروز پرتر میشد از عاشقانههای پابلو نرودا و انگار بین مترجمان رنگارنگ و نشرهای جورواجور جریان روشنفکری برای ترجمه آثار غیرسیاسی و خنثای نرودا مسابقهای بزرگ برپا بود. حتی در کتاب «مجموعه آثار»ی که یکی از نشرهای روشنفکری از نرودا منتشر کرد هم هیچ اثری از این شعرها نیافتم! سرانجام میشد گفت وجهه ضدآمریکایی و سیاسی بزرگترین شاعر ضدآمریکایی جهان در سرزمین بزرگترین انقلاب ضدآمریکایی جهان سانسور شد!

سال گذشته یکی از مترجمان کتاب (جناب فرامرز سلیمانی) در آمریکا درگذشت و در ماههای اخیر بالاخره نشر چشمه راضی شد تا پس از سیزده سال بایکوت کتاب خود! «انگیزه نیکسونکشی...» را منتشر کند، یعنی در روزگاری که گفتمان آمریکاگرا و دولتی که باب مذاکره و امتیازدادن به آمریکا را باز کرد در کشور مستقر و مستحکم شده است.

 گفتیم «انگیزه نیکسونکشی و جشن انقلاب شیلی» طی یک سال به چاپ چهارم رسید، اما چاپ پنجم سیزده سال به طول انجامید! چرایی این امر هرچه باشد دیگر برایم مهم نیست و نفس این اتفاق را به فال نیک میگیرم و از نشر مذکور و دستاندرکاران مربوطه کمال تشکر را دارم. از اولین روزهایی که با نردوا و شعرهایش آشنا شدم دنبال این کتاب بودم و امروز خوشحالم که این کتاب را در دسترس مخاطبانش میبینم. هرچند روزگاری که تأثیرگذاری کتاب به مراتب بیشتر بود جایش میان ما خالی بود!

 

چهار

داشتیم از عشق و عصبانیت سخن میگفتیم: از ملزومات عشق غیرت است. بیگانهستیزی نمود غیرتِ عشق به میهن است.

نرودا در بخشهای آغازین پیشگفتار خود بر کتابش -که از زیباترین و خلاقانهترین پیشگفتارهایی است که تاکنون بر کتاب شعری خواندهام- میگوید:

 « در این کتاب احضار، محاکمه و احتمالا نابودی نهایی مردی با سلاح سنگین شعر انجام میگیرد. کاری که برای نخستین بار به صورت عمل در میآید.

 تاریخ ظرفیتهای شعر را برای ویرانی نشان داده است و از این روست که من بدون هیچ تأخیری بدان اقدام میورزم.

نیکسون جنایتهای بسیار کسان را که پیش از او به خیانتکاری پرداختهاند تکمیل کرده است. او در اوج خود، پس از موافقت با آتشبس در ویتنام، ناانسانیترین، ویرانگرانهترین و جبونانهترین بمباران تاریخ جهان را دستور داد

تنها شاعران میتوانند او را در برابر دیوار قرار دهند و با مرگبارترین گلولهها سوراخسوراخش کنند.

وظیفهی شعر -از راه قدرت آواها و نواها- تحقیر او به صورت تکهپارهئی بیقابلیت است.

او در محاصرهی اقتصادی دست داشت تا بدین ترتیب انقلاب شیلی را به انزوا بکشاند و نابود کند...»

 

نرودا پیشگفتار انقلابی و شورمندانهاش را با این سطرها به پایان میبرد:

 « از هیچ کس پوزش نمی طلبم. سرودهای من در برابر دشمنان مردمم، به مانند سنگهای آرائوکانیها ، سخت و تازنده است.

این عملیات ممکن است عملیات کوتاهمدتی باشد، اما من آن را به انجام میرسانم و به کهنترین سلاح، شعر، توسل میجویم. سرود و دفتر، چه توسط کلاسیکها و چه توسط رمانتیکها به یک منظور به کار برده شده و هدف آن نابودی دشمن بوده است.

حالا به جای خود! می خواهم شلیک کنم!

نرودا / ایسلانگرا / ژانویه 1973 »

 

https://bayanbox.ir/view/4467084329818821171/Pablo-Neruda-1963.jpg

پنج

نرودا در شعرهای این کتاب بارها و بارها آمریکا و رئیسجمهورش را اعدام انقلابی میکند. چه به خاطر جنایاتش در کوبا، چه به خاطر جنایاتش در ویتنام و چه به خاطر دشمنیهای پنهان و آشکارش با انقلاب، صنعت، پیشرفت، استقلال و مردم شیلی. ما ایرانیها وقتی این شعر این تاریخِ منظومِ جنایات آمریکا در شیلی و آمریکای جنوبی- را میخوانیم حس نمیکنیم حرفهای تازهای میشنویم، حس میکنیم این کتاب کتاب ماست، تاریخ جنایات آمریکا در حق ماست، اموری که در آستانه جشن انقلاب ما و ایام دهه فجر بیشتر به یادمان میآید: تحریم، فریب، تلاش برای منزوی کردن یک کشور، مانعتراشی در جهت پیشرفت و استقلال یک کشور، بمباران تبلیغاتی، ترور فیزیکی و غیرفیزیکی نخبهها و چهرههای برتر و موثر انقلاب، پاشیدن بذر نفرت و کدورت بین افراد و اقوام یک ملت، تلاش برای کودتای نرم و سخت و ... همه دشمنیهاییست که طی این سیوهشت سال با ایران و انقلابش هم شده است؛ و البته در حق اکثر کشورهایی که خواستهاند آزاد و مستقل و خودساخته باشند، این ویژگی است که این شعرها را -به رغم توجه و تمرکزشان بر تاریخ و جغرافیایی خاص و محدود- جهانی و فرازمانی میکند. به قول عینالقضات: «این شعرها را چون آیینه دان!» حالا میتوانی واژهها را در آیینه اینگونه ببینی:

انگیزهی اوباماکشی و جشن انقلاب ایران

انگیزهی ترامپکشی و جشن انقلاب ایران

انگیزهی بایدنکشی و جشن انقلاب ایران

...

شش

از سطرهای کتاب:

1.      «مردمان عشق و خرد
که در آنسوی دورافتادهی این سیاره
در ویتنام در کلبهای دوردست
کنار شالیزارها، سوار بر دوچرخههای سفید
عشق و سعادت میساختند:

مردمی که نیکسون نادان
بی
آنکه حتی نامشان را بداند
فرمان قتلشان را صادر کرد!»

 

2.      «کاغذ از هم میدرد و قلم درهم میشکند
تا نام تبهکاری را رقم زند
که از کاخ سفید مشق آدمکشی میکند»

 

3.      «صلح، اما نه صلح او!»

4.      «و قاضی سختگیر آن شاعری است
که مردم به او گل سرخ دادهاند»

5.      «از ما کشوری ساختهاند،
زخمخوردهی زندانها و شمشیرها»

6.      «من به کوبای موقر نیز میاندیشم
که سر به استقلال برافراشت
و «چه»، رفیق گردن
فراز من،
که با «فیدل» آن رهبر شجاع،
برخاست دربرابر خاشاک و کرم
ها:
ستارهی کارائیب
در آسمان آمریکای ما.»

 

https://bayanbox.ir/view/8634619695812204778/pabloneruda-2.jpg

 

هفت

از شعرهای کوتاه کتاب:

 

1.      حکم دادگاه

به دعوت من تمامی زمین
_که میبینی
در سرودم گنجیده است_
حکم بهار را قرائت خواهد کرد.

رودررو، خیره در اسکلت تو
تا دیگر هرگز مادری
بر سرزمینی ویران خون نگرید

و در زیر آفتاب، در زیر ماهی غمزده، بر دوش نکشد
کودکی را که من اکنون _خواهر! رفیق!_
چون شمشیری تا پس گردن نیکسون بلند می
کنم!

 

2.      من اینجا میمانم

من کشورم را پارهپاره نمیخواهم
با هفت خنجر خونین.
من می
خواهم آفتاب شیلی برآید
بر فراز خانههای نوساز.

برای ما همه جایی هست در دیار من.

بگذار آنان که خود را زندانی میپندارند
گورشان را گم کنند با ترانههاشان

دولتمندان همیشه بیگانه بوده اند
بگذار عمههاشان را بردارند و بروند میامی!
من اینجا می مانم تا با کارگران هم آوا شوم
در این تاریخ و جغرافیای نو

 

3.      پیروزی

و بدینسان با آلنده به میدان آمدم:
معمای حکومتی شورشی
انقلاب قانونی شیلی
که گل سرخی فراگیر است.

و با حزبم بود
(به زیبایی راهپیماییهای مردم)
که یکروز این جادهی انقلابی
به جهان پیوست.

و من شرابمان را به سلامتی مردم بالا میبرم
در جامی به بلندای سرنوشت

 

هشت

امیدوارم به زودی ترجمهای بهتر و شیواتر از این مجموعه شعر به دست مخاطبان پارسیزبان برسد، چه اینکه این ترجمه با همه ارجمندی و ارزشمندیاش، در بعضی شعرها نارساییهای بسیار دارد.

 


پ‌ن: این یادداشت نخستین بار در بهمن ماه 95 با عنوان «انگیزه ترامپ‌کشی و جشن انقلاب ایران» منتشر شده است

 

  • حسن صنوبری
۲۳
ارديبهشت

یکی از مهم‌ترین اخبار ادبیات فارسی در هفت روز گذشته، درگذشت استاد «بازار صابر» شاعر ملی تاجیکستان بود؛ خبری که کمتر مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفت.

«مومن قناعت»، «لایق شیرعلی»، «گل‌رخسار صفی‌آوا» و «بازار صابر» (و تا حدی امثال «فرزانه خجندی») را شاید بتوان مهم‌ترین چهره‌های شعر و ادبیات امروز تاجیکستان دانست. از جهاتی می‌توان این چهره‌ها را با استوانه‌های شعری دهه چهل و پنجاه ایران، یعنی «مهدی اخوان ثالث»، «فروغ فرخزاد»، «سهراب سپهری» و «احمد شاملو» مقایسه کرد، هرچند ایشان نسبت به شاعران ایران جوان‌تر هستند؛ چنانچه «صدرالدین عینی» بزرگ شاعر تاجیکستانی هم از دیرباز همواره با «نیما یوشیج» مقایسه می‌شده است.

باری، در این میان، بازار صابر مقامی دیگر و جایگاهی ممتاز دارد. او از جهات مختلف بیشتر به اخوان ثالث ما شباهت دارد. چه اینکه هم از منظر زیبایی‌شناسی و هنری و هم در داوریِ محتوایی و اندیشه‌ای، در میان سرایندگان فارسی‌زبان این منطقه بی‌نظیر است. بازار صابر را شاعر ملی تاجیکستان نامیده‌اند به خاطر شعرهای شجاعانه و دردمندانه‌اش در همراهی با رنج‌های بی‌شمار تاجیکستان، اما این اهمیت محتوایی چیزی از ارزش‌های هنری بازار صابر کم نمی‌کند. شاهد بر این دعوی، شعرسرایی او در ساختارهای ادبی گوناگون و قالب‌های شعری متفاوت و نیز موفقیت در آن‌هاست.

برای دانستن اهمیتِ شعر اجتماعی سرودنِ بازار صابر باید تاریخ تاجیکستان را مد نظر قرار دهیم. این همسایه‌ی عزیز ما، با آن‌همه تاریخ و تمدن و فرهنگ ارزشمند، با آن مردم فرهیخته و مهربان و توان‌‌مند، در قرن‌های اخیر گرفتار استبدادها، خون‌ریزی‌ها و فرهنگ‌ستیزی‌های حاکمان مهاجم و بیگانه بوده‌است. از یک‌سو تا مدت‌های مدید، حاکمیت کمونیستی شوروی به کشتار مردم و نخبگان، سوزاندن منابر و مدارس، ویران‌کردن مساجد و هیئت‌ها، ممنوعیت استفاده از زبان فارسی و از بین‌بردن هرگونه مظاهر تمدنی و ملی مشغول بود و از سویی دیگر بعضی گروه‌های تندروی سلفی‌داعشی با استفاده از احساسات دینیِ سرکوب‌شده‌ی مردم تاجیکستان و با هدایت سرویس‌های امنیتی غربی همچنان به جهل‌پراکنی، علم ‌ستیزی و تفرقه‌افکنی بین مذاهب اسلامی مشغول‌اند. چه اینکه تاجیکستان هم مانند دیگر سرزمین‌های آسیایی و مسلمان تا قرن‌ها محل نزاع قدرت‌های بزرگ غرب و شرق (آمریکا و شوروی) بوده است. مع‌الاسف پس از فروپاشیِ شوروی نیز با آغاز جنگ‌های داخلی و هرج و مرج تاجیکستان برای مدتی درگیر خون‌ریزی‌ها و برادرکشی‌هایی بود.

در چنین شرایطی، بازار صابر با شعرهای شورانگیزش توامان برای شهیدان امروز و میراث ارزشمند دیروزی فریاد حسرت برمی‌آورد و جوانان و مخاطبان شعر و سخن خویش را به بازگشت به خویش و هویت بومی و فرهنگی تاجیکستان فرامی‌خواند. «کیای میرزا شکورزاده» از پژوهشگران و روزنامه‌نگاران برجسته تاجیک در یکی از یادداشت‌هایش می‌نویسد: «یگانه شاعری که با اینکه 53سال از عمرش را در دوره‌ سلطه‌ی کمونیسم و سوسیالیسم گذراند، اما هرگز شعری در وصف کمونیست، انقلاب اکتبر و لنین نگفت، همین شاعر محبوب ملت ما بازار صابر بود».

این در حالی‌ست که دیگر چهره برجسته فرهنگ و ادب معاصر تاجیکستان یعنی «رحیم قبادیانی مسلمانیان» در توضیح آن شرایط می‌گوید: «میان اهل قلم شوروی و از جمله ادیبان تاجیک در این هفتاد سال سپری شده تقریبا نفری پیدا نمی‌شود که به دروغ لب نیالوده و در ستایش حزب کمونیست و داهییان آن، در وصف خلق کبیر روس، در مدح جامعه‌ی شوروی، نظام سوسیالیستی، درباره‌ی اخلاق حمیده و همت عالی و صلح‌دوستی شوروی قلم نفرسوده باشد. این مجرا توانا و فراگیر بود و اگر کسی در روش آن شنا کردن نخواهد، او را موج از ساحل بیرون می‌انداخت ... هزاران سپاس از پروردگار بزرگ که استاد بازار صابر این نادره‌ی دوران را آفریده و در پناه خود نگاه داشته و آن اندازه توانایی عطا کرده که هم از راه حق بیرون نشود، هم اراده‌ی خود را نگاه دارد و هم بر بدخواهانِ ابرقدرت خویش و دشمنان ملت پیروز باشد»

 

برویم سراغ متن. بازار صابر آنگاه که از گذشته باشکوه تاجیکستان و پیوندهایش با همسایگان هم‌زبان می‌سراید:

من مرثیه‌خوانم به سمرقند و بخارا
بر قبله‌ی زردشت و به گهواره‌ی سینا ...

در شعر بازار صابر، هم ارزش‌های ایرانِ کهن (مانند شعر اخوان) و هم ارزش‌های تمدن ایرانی اسلامی (مانند شعر عصر انقلاب) مورد توجه است

 آنگاه که در سوگ بخارا و تهاجم بیگانگان ناله سر می‌دهد:

به دستی رفت از دستت
زر سامانی و قانون سینایی
تو را هر دزد غارت کرد
تو را هر دوست قسمت کرد
به مردم رنگ و روی زرد ماند
                                از «عصر طلایی»
 ...
بخارای شریف
گهواره‌ی مردان ناتکرار،
دیار شاعران و شعرهای رفته با هرباد
                                                و از هر یاد...

 

آنگاه که پس از فروپاشی شوروی به منافقان دیروز کمونیست دوآتشه و امروز مسلمانِ دوآتشه می‌تازد:

کمونیستی که کَند مدرسه را
خانقاه و مزار و مقبره را

کمونیستی که بست ملّا را
پاره کرد از غضب الفبا را

می‌رود خانقاه مولانا
تا شود کُومنیست-مولانا! ...

آنگاه که در شعر زبان مادری، نسبت به هویت‌زدایی دشمن و غفلت جامعه می‌شورد:

هرچه او از مال دنیا داشت، داد
خطه بلخ و بخارا داشت، داد
سنّت والا و دیوان داشت، داد
تخت سامان داشت، داد.

دشمن دانش‌گدایش دانش سینا گرفت،
دشمن بی‌سنتش دیوان مولانا گرفت،
دشمن صنعت‌فروشش صنعت بهزاد برد،
دشمن بی‌خانه‌اش در خانه‌ی او جا گرفت.

داد او از دست گرز رستم و سهراب را،
بربران ناتوانی را توانا کرد او
نام خود را همچو گور رودکی از یاد برد،
قاتلان خویش را مشهور دنیا کرد او...

آنگاه که خشمگین از قتل «پابلو نرودا» شاعر بزرگ ضدآمریکایی می‌سراید:

 راضیم بدبخت باشم لیک باشم شاعری،
راضیم سرسخت باشم لیک باشم شاعری.

راضیم چون سعد سلمان،
با گناه شاعری در چاه و زندانم کنند،
چون حلالی شعر بر لب سنگ بارانم کنند.

گر خطا باشد گروگانم سرم،
در بهای سر نمی دانم خطای دیگرم.

راضیم من در خطای شعر رنجورم کنند
بلکه همچون رودکی کورم کنند

و آنگاه که به هجو دولت‌مردان فاسد و ناکارآمد تاجیکستان می‌پردازد:

ای که لب را بسته‌ای محکم به مهر منصبت
مهر منصب را بگیر از لب که می‌گیرد دمت
همچو خپگیری[1] اگر دولت تو را عمری نبست
باش آخر، من به زنجیر سخن می‌بندمت

من تو را تنها مثال آوردم اینجا در قلم
در قلمرو لیک می‌دانم که تنها نیستی
در تگ صد نام دیگر می‌توانم خط کشید
همچو زیر جمله‌ی بی‌شخص من از راستی

از وزارت دیو فرتوتی اگر ناچار رفت
در سن هفتاد یا هشتاد یا هشتاد و هفت
آنقدر دیدیم نامش در وزارت لوحه شد
آنقدر دیدیم، جایش را به شیطان داد و رفت! ...

بازار صابر اینگونه پای تمدن کهن کشورش ایستاد، با فساد و تهاجم بیگانگان مبارزه کرد و تبدیل به سمبل ادبیات مقاومت، استبدادستیز، استعمارستیز و شعر ملی تاجیکستان شد. او محبتی ویژه به ایران و ایرانیان داشت، محبت که با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بیشتر و بیشتر شد.

این فقط دو سطر از سطرهای بسیاری است که بازار صابر برای ایران سروده:

ایران من، ای ایران، گهواره‌ی ناز من
ایران من، ای ایران، محراب نماز من

من مهره‌ی مهرت را از مهر تو در بازو
بستم که دگرباره هرگز نشود باز او!

او در یکی از مقاله‌های خود پس از فروپاشی شوروی در سال 1992 (1371) با عنوان «زبان مادری» به صراحت می‌گوید: «آینده‌ی ما ایران است. دیگر هیچ‌چیز سد راه نخواهد شد. نه گندم و مال و پول آمریکا، نه نفت ترکمنستان، نه ماشین و عسکر روسیه و نه...». یک سال بعد از این مقاله و در کمال شگفتی جامعه تاجیکستان، بدون هیچ گناهی بازار صابر به زندان می‌افتد. بسیاری معتقدند سخنان بازار صابر در حمایت از ایران و انقلابش دلیل اصلی به زندان افتادن او در ابتدای حکومت امام علی رحمانف بود. پس از یک‌سال با فشار و اعتراض‌های فراوان نخبگان و فرهیختگان کشورهای مختلف، حکومت تاجیکستان مجبور می‌شود بازار صابر را آزاد کند و از همان دوره شاعر ملی تاجیکستان مجبور به جلای وطن می‌شود. به نظر من مقصدی که بازار انتخاب می‌کند یعنی آمریکا تا حد زیادی باعث می‌شود او از واقعیت جامعه‌ی خویش و آرمان‌های خود دور بیفتد. هرچند آنهمه سال مبارزه برای قهرمان بودن او کافی‌ست.

همه‌ی این‌ها، همه‌ی این مبارزه‌ها و شعرهای سیاسی و اجتماعی و ملی در حالیست که او در عاشقانه‌سرایی هم چهره‌ای بی‌نظیر است. این موضوع و همین وا ندادن در برابر هجمه‌ی فرهنگی سیاسی گسترده‌ی کمونیست‌ها در دوران اقتدار شوروی، دو فرق و فضل بازار صابر بر اخوان و امثال اخوان عزیز است. بعد عاشقانه‌سرایی بازار صابر تا آن‌مقدار درخشان بوده که در جراید کمونیستی و اوضاع فرهنگی آن زمان او را به شعر مبتذل و فاسد سرودن متهم می‌کردند.

در کنار شعرهایی که نقل کردیم این شعرهای لطیف هم از بازار صابر است:

زنگوله‌زنان گذشت باران
چابک و جوان گذشت باران
با سلسله ها گذشت باران
با شلشله ها گذشت باران
مانند زنان گذشت باران...

 

یا این بهاریه‌ی زیبایش:

این چشمه را نگه کن
یک لحظه ترک ره کن
این چشمه می‌زند چشم
چشم زنانه دارد

این لاله‌زار گل جوش
سرخیده تا بنا گوش
این را مکن فراموش
شرم زنانه دارد

باران شیشه واری
عطارک بهاری
در شیشه حبابش
عِطر زنانه دارد...

 

 اگر بخواهم از میان شعرهای اندیشه‌ای و اجتماعی شعر درخشان دیگری را از بازار صابر به طور کامل برگزینم، شعر نوی بسیار مهم «سالنامه 1990» را انتخاب می‌کنم. شعری که سطرهای آخرش با ستایش شخصیت ارزشمندی چون «حاجی اکبر تورجان زاده» به اتمام می‌رسد. همچنین اگر بخواهم یکی از خوب‌های شعر او از منظر ساختاری و هنری‌اش را برگزینم نمی‌توانم از شعر درخشان «خودم را می‌برم بر دوش خود باز» چشم بپوشم.

بازار صابر واجد اهمیت‌های بسیاری است که در فرصت این یادداشت پرداختن به همه‌ی آن‌ها میسر نیست. او نه تنها برای تاجیکستان، که برای همه اهالی و جامعه فارسی‌زبان در ایران، افغانستان و... حائز اهمیت‌های بسیار است. امیدوارم راه او و فرهنگ او در میان هم‌وطنان و هم‌زبانانش با موزه‌ای‌شدن شخصیتش گم نشود و  امیدوارم به‌زودی زود شاهد انتشار به‌هنجار دیوان کامل اشعار او باشیم. البته که گزیده‌ای از شعرهای عاشقانه‌ی این شاعر اخیرا در ایران منتشر شده است. و این خود نکته‌ی عجیبی است که از سیاسی‌ترین شاعران مقاومت جهان، در ایران همواره تنها شعرهای عاشقانه‌شان منتشر می‎شود!

گزیده شعر و گفتگوی جامع‌تری که قبل‌ها در بازار بود «شعر غرق خون» به کوشش «رحیم قبادیانی» بود که اکنون بعید است در دسترس باشد. من بیشتر شعرها را از همان کتاب نقل کردم.

 

[1] خپگیر: سگ

  • حسن صنوبری
۲۳
ارديبهشت

 

 

«ستاره‎ای در حصار» عنوان گزیده اشعار روحانی شهید، جناب علامه «سید اسماعیل بلخی» شاعر مبارز و اندیشمند معاصر افغانستانی است. این کتاب که به انتخاب شاعر بوشهری حجه الاسلام محمدحسین انصاری‎نژاد جمع‎آوری شده است به تازگی توسط انتشارات سپیده‎باوران در 255صفحه منتشر و راهی بازار کتاب شده است. این مجموعه‌شعر در برگیرنده‎ی هفتاد و هفت غزل، دو قصیده، سه مسمط و یک مثنوی از شاعر است.

 


یک
سید اسماعیل بلخی از سرآمدان و پیشتازان نهضت اسلامی در افغانستان بود که با سال‎ها مبارزه علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی الگوی بسیاری از مبارزان پس از خود از جمله عالم مجاهد و شهید مظلوم «آیت‎الله عبدالعلی مزاری» بوده است. وطن‎گرایی، آزادی‎خواهی، گرایش به وحدت ملی و وحدت دینی، علم‎اندوزی، خردورزی، مبارزه با استبداد، عدم اعتماد و اتکاء به دشمن خارجی، درس‎گرفتن از آیین اهل بیت پیامبر، به ویژه حضرت سیدالشهدا (علیهم السلام) از جمله اندیشه‎ها و آموزه‎های شهید بلخی بوده است؛ اندیشه‎ها و آموزه‎هایی که در شعرهای شورانگیز او نیز جلوه‎گر شده است. به همین خاطر است که بسیاری از شعرهای بلخی و روح کلی حاکم بر آن‎ها ما را یاد شاعر، متفکر و مصلح بزرگ جهان اسلام «علامه اقبال لاهوری» می‎اندازد و تاثیرش بر این شاعر افغانستانی را آشکار می‎کند. سید اسماعیل بلخی نیز چون اقبال، دغدغه آگاهی و وحدت قشرهای مختلف مردم مسلمان و نیز حرکت به سوی یک جامعه متعالی و ظلم‎ستیز را دارد.

 چنانچه رسم روزگاران چنین است، این شاعر و دانشمند فرزانه‎ی افغانستانی، همچون هم‎مسلکان خود به خاطر عقیده و اندیشه‎ی روشنگرش بارها رنج تبعید و جلای وطن را تحمل کرد و نزدیک به 15سال را در زندان گذراند. او در طی دوران زندگی و مبارزه خود با علمای مبارز دیگر بلاد اسلامی نیز دیدار، مکاتبه و گفتگو داشت که از آن جمله می‎توان به دیدار او با امام خمینی در نجف و دیدارش با امام موسی صدر در سوریه اشاره کرد. سید اسماعیل بلخی سرانجام در ۲۴ تیر ۱۳۴۷ توسط عوامل حکومت وقت افغانستان مسموم و به شهادت رسید.


دو
پیش از این شهید بلخی معاصر ما، تاریخ ادبیات فارسی، شاعر بزرگی را با نام «شهید بلخی» می‎شناسد که مربوط به سده سوم هجری و عنفوان شکل‎گیری شعر پارسی است؛ با این تفاوت که «شهید» نام کوچک آن شهید بلخی دوران کهن بود، اما برای شهید بلخی امروز، گویای روش و منش و چگونگی زندگی و مرگ شاعر است. از «ابوالحسن شهید بن حسین جهودانکی بلخی» شاعر سده سوم هجری تا علامه‎ی شهید سید اسماعیل بلخی شاعر قرن بیستم میلادی؛ سرزمین بلخ، خراسان بزرگ و زبان پارسی راه بسیاری را پیموده است و عجبا که آنچه در این بین ثابت و لایتغیر مانده است رنج و اندوه و دشواری برای خردمندان و فرهیختگان جوامع است، چنانچه شهید بلخی اول گوید:

اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک ماندی جاودانه

درین گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه


و شهید بلخی دوم:
زین جهانی که در آنیم به جز غم مطلب
عشرت عمر در این کلبه‎ی ماتم مطلب

سه
از منظری عمیق‎تر، شعرها و سبک شعری شهید بلخی برای ما یادآور شعرها و سبک شعری «فرّخی یزدی» شاعر مشهور دوران مشروطه در ایران است. بلخی نیز همچون فرخی، غزل‎سراست، شعرش اجتماعی است و در پردازش غزل به حافظ نظر دارد. در شعر هر دو شاعر زیبایی‎شناسی ادبیات کهن پارسی و غزل حافظانه، با حضور بعضی از عناصر و واژگان امروزی و اصطلاحات مربوط به صنایع و دستاوردهای دوران مدرنیته همراه شده است، گاه طراوت آورده و گاه دست‎انداز شده. همچنین از هردو شاعر به خاطر روحیه ظلم‎ستیزی و تجربه‎ی ایام زندان حبسیه‎های زیبایی به یادگار مانده است. کمتر دوست‎دار شعری در ایران هست که این حبسیه فرخی که شاعر در آن به تجربه زندانی‎بودن می‎پردازد را نشنیده باشد:

سوگواران را مجال بازدید و دید نیست
بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست...

بی‌گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه
ظالم مظلوم‌کش هم تا ابد جاوید نیست...

وقتی به شعرهای شهید سید اسماعیل بلخی دقت کنیم می‎بینیم بسیاری از غزل‎های او  وقتی به سطرهای پایانی نزدیک می‎شوند بر ما معلوم می‎کنند که حبسیه‎اند و در زندان سروده شده‎اند، اما بعضی شعرها از ابتدا و صراحتا با موضوع زندان و روایت تجربه‎ی زیستی زندان‎‎اند و یادآور حبسیه فرخی، از جمله یک قصیده‎ی بلند:

بس شگفت است به ما حالت زندان امشب
کنج تنهائی و سرمای زمستان امشب

جرم عشق وطن و حق طلبی یک ز هزار
می دهم شرح بر ملت افغان امشب ...


و یا غزل دیگرش با این مطلع:
قضا برید و قدر دوخت جامه از بر زندان...

از همین منظر حبسیه‎های این دو شاعر با یکدیگر و نیز با حبسیه‎های شاعران بزرگ زبان فارسی از جمله جناب «مسعود سعد سلمان» قابل مقایسه است و می‎تواند موضوع یک مقاله علمی مفصل و یا یک پایان‎نامه جمع و جور کارشناسی ارشد باشد. به خصوص مقایسه تطبیقی فرخی و بلخی به خاطر شباهت‎های فراوان دیگری که بینشان وجود دارد ارزش علمی، تاریخی و فرهنگی فراوانی دارد. شاید دو تفاوت عمده بین شعر این دو شاعر، نخست غلبه‎داشتن روحیه‎‎ی ایجابی، با نشاط و شورانگیز برای مبارزه در شعر بلخی بر شعرهای صرفا انتقادی، سلبی و گلایه‎محور است و دوم تأکید پررنگی است که شهید بلخی بر خداباوری، ارزش‎های دینی و مکتب امام حسین (ع) دارد؛ نکته‎ای که در شعرهای  هر دو شاعر با ردیف «آزادی» هم قابل توجه است. در شعر هردو شاعر «آزادی» در برابر «استبداد»‌ قرار دارد اما در شعر فرخی قیام امام حسین نیز به عنوان الگوی آزادی و آزدگی مطرح می‎شود:

«آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی ...

در محیط طوفان‎زای ، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی... »

و
«قسم به عزت و قدر و مقام آزادی
که روح‎بخش جهان است نام آزادی»

سطرهای بالا از دو غزل از فرخی یزدی  هستند و ابیات آغازین شعر آزادی شهید بلخی چنین است:

«در دشت عراق آمد چون رهبر آزادی
آزاد توان بردن ره در بر آزادی

با رمز تبسم فاش می‎گفت به هر گامی
امضای من از خون است بر دفتر آزادی

زور است گلوی من از خنجرت ای گردون!
بُرّم رگ استبداد با حنجر آزادی ...»

شگفتا که سرگذشت هردو شاعر هم مانند سبک شعریشان چونان یکدیگر است و با زندان، تبعید و قتلی مخفیانه توسط عوامل حکومت استبدادی بیگانه‎پرست همراه است. سرگذشتی که برای بسیاری از شاعران و متفکران آزاده توسط حکومت‎های ذلت‎پذیر در جهان سوم رقم خورده است. به قول فرخی یزدی:

وای بر شهری که در آن مزد مردان درست
از حکومت، غیر حبس و کشتن و تبعید نیست


چهار
باری، جدا از ارزش‎های تاریخی، دینی و محتوایی؛ از منظر ساختاری هم ما در این کتاب با یک مجموعه غزل ارزشمند و نمونه‎ای زیبا و قابل دفاع از شعر اجتماعی و شعر عرفانی مواجهیم. البته که انتخاب‎های خوب جناب محمدحسین انصاری‎نژاد و پرهیز او از مطالعه سرسری و گزینش شعرهای سست، در این موضوع تاثیر بسیاری داشته است. همچنین باید تأکید کرد جدا از این انتخاب‎های خوب، نفس انتشار مجموعه‎شعری از این دانشمند شهید برای مخاطبان شعر امروز بسیار ارزشمند است. به نظر من «ستاره‎ای در حصار» رونمایی و بازنمایی از گنجینه‎ای است که سال‎ها زیر غبار فراموشی و تنبلی اهالی ادبیات در ایران پنهان بوده و امروز برای مخاطبان جدی شعر و به ویژه دوست‎داران غزل و شعر اجتماعی به‌طور خاصی حائز اهمیت و درخور ستایش است. این دو موضوع اموری هستند که باید بابت آن‎ها از مولف کتاب تشکر کرد و اما دو نقدی که می‎توان بر کار گزینشگر گرفت، نخست: نبود مقدمه‎ای علمی در ابتدای کتاب همراه با توضیح چگونگی انتخاب شعرها و ملاک‎های گزینشگر، گزارش نسخه یا نسخه‎های موجود از مجموعه اشعار شاعر، توضیح درباره نسخه مرجع و ... که می‎تواست راهگشای کار پژوهشگران و مخاطبان ایرانی و امروزی شعر شهید باشد.

نقد دوم این است که کاش این گزینش با تصحیحی انتقادی -دست‎کم درمورد ابیات مشکل‎دار- همراه می‎شد. برای مثال یکی از شعرهای بسیار زیبای شهید در کتاب و در بعضی مجلات و صفحات اینترنتی چنین منتشر شده است:

ای بقعه‎ی رسول به راه خدا شهید
گشتی تو در حمایت صدق و صفا شهید

این غزل خطاب با حضرت سید الشهدا (علیه السلام) دارد. اگر اندکی به معنای شعر دقت کنیم می‎بینیم واژه‎ی «بقعه» به معنای «آرامگاه» نمی‎تواند در اینجا معنایی داشته باشد و مخل معنای اصلی بیت و شعر است. با دقتی بیشتر می‎توان فهمید به احتمال زیاد واژه‎ی اصلی به کار رفته توسط شاعر در شعر، واژه‎ی «بضعه» به معنای «جگرگوشه» و اصطلاحا «فرزند» بوده است و به خاطر اشتباه در نگارش چنین ضبط شده است (چنانچه در ادبیات دینی اصطلاحی با عنوان «بضعه الرسول» موجود است). در حالی که می‎شد و می‎شود در کنار گزینشگری شعرها، با کمک یکی از همان شاعران فرهیخته‎ی افغانستانی که در مقدمه هم از آن‎ها تشکر شده، این مشکل هم حل شود و کتابی بی‎مشکل در دسترس علاقه‎مندان قرار بگیرد.

امیدواریم این دو انتقاد پیشنهادگونه -یا پیشنهاد انتقادی!- برای چاپ‎های بعد مورد توجه قرار بگیرد.


پنج
و از شعرهای عاشقانه، عارفانه، اجتماعی و قلندرانه شهید بلخی، خواندن این غزل‎ها را از دست ندهید!

از قلندرانه‎هایش:

چند بر دوش تنفّس می‎کشی اثقال مرگ؟
زندگی را نام دیگر نیست جز حمّال مرگ!

 

از عاشقانه‎هایش:

من ندانم عشق او را در کجا آموختم
آنقدر دانم که آموزش بجا آموختم...

طرّه‎اش از هر طرف بر ما سر تاراج داشت
معنی وحدت از آن زلف دوتا آموختم ...

 

از عارفانه‎هایش:

ما روی تو را مصحف آیات شناسیم
ابروی تو را قبله‎ی حاجات شناسیم

هر ذره ز خاک سر کویت به تجلی‎ست
این مستی ذرّات از آن ذات شناسیم...

 

از امام حسینی‎هایش:

ای کشته‎ای که نام تو مشکل‎گشا هنوز!
با قصّه‎ی عجیب تو خلق آشنا هنوز...

 

از اجتماعیاتش:

پر فتنه شد تمام جهان، وا محمدا!
و از عدل و داد نیست نشان، وامحمدا!

معروف گشت منکر و منکر رواج یافت
زین آخرالزّمانه امان، وا محمدا!


و نیز این شعر که انگار زبان حال امروز جوامع مسلمان نیز هست:

چه ابتلاست که در هر بلاد می‌نگرم
نزاع مذهب و جنگ نژاد می‌نگرم

به نام صلح به اسباب جنگ می‌کوشند
ز بهر تفرقه در اتّحاد می‌نگرم...

به عیب خود نگشودیم چشم و هر کس را
به عیب جامعه در انتقاد می‌نگرم ...



یاعلی‎مدد
بهمن 1395

  • حسن صنوبری
۰۶
تیر

آخرین یادداشت وبلاگ قبلیم پیش از خراب شدن بلاگفا دربارۀ خانم غادة السَّمّان بود: «غاده السمان؛ صدای امروز شعر زنان عرب» در آنجا ابتدا مبحثی را درباره «شعر ترجمه» گشوده‎ام و سپس به معرفی اجمالی شاعر و دو کتابش («ابدیت، لحظۀ عشق» و «غمنامه‎ای برای یاسمن‎ها») پرداخته‎ام. اینجا از سه کتاب دیگرش برایتان می‎نویسم. اما مقدمتا عرض کنم که هرچه بیشتر و دقیق‎تر کتاب‎ها و شعرهای ایشان را خواندم بیشتر به آن اعتقادات قدیمیم درمورد شعر ترجمه باورمند شدم. واقعاً دریغا و حسرتا که با وجود شعر ایرانی (شعر فارسی) _چه کهنه و چه نو_ شعر ترجمه بخوانیم.


عاشق آزادی

این کتاب آخرین کتابی است که از خانم غاده السمان ترجمه شده و در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شده است. مثل بیشتر شعرهای دیگرش با ترجمۀ عبدالحسین فرزاد و در نشر چشمه. روز اول که در نمایشگاه به غرفۀ بزرگ نشر چشمه رفتم این کتاب در میان هم‎ردیف‎هایش (دیگر شعرهای ترجمه) تنها کتابی بود که تمام شده بود (احتمالاً به خاطر تبلیغ خودم در به رنگ آسمان!). روز بعدی که رفتم و خواستم کتاب را بخرم از دیدن طرح جلد کتاب شگفت‎زده شدم. باورم نمی‎شد نشر چشمه با آن‎همه سابقه و ادّعا در ادبیات وارداتی دچار چنین لغزش {سوتی} بزرگی شود. پس برای آگاهی نشر چشمه باید متذکر شوم:


تفاوت غادة و غادا

شاعر و داستان‎نویس معروف و چهرۀ تأثیرگذار ادبیات امروز عرب نامش خانم «غادة السَّمّان» است و متولد 1942. او متولد سوریه است و سال‎ها در لبنان زندگی کرده است و اکنون در فرانسه زندگی می‎کند. گفتنی‎ست خانم غاده السمان خیلی اهل سیاست نیست، ولی مواضعش در آن مقدار اندک سیاسی بودن هم مواضعی وطنی، اخلاقی و شرافت‎مندانه است. همچنین لازم به ذکر است او ایرانیان را دوست می‎دارد.

شاعر و ژورنالیست دیگری که با تشابه اسمیش با خانم غاده السمان به شهرت رسید، خانم «غادا فؤاد السمان» است و متولد 1964. او هم متولد سوریه است و او هم به لبنان رفته است. گفتنی‎ست غادا فواد بسیار اهل سیاست است و در مواضع سیاسیش ایرانی‎ستیز است و آشکارا همراه با دولی چون عربستان سعودی و قطر. در ابتدای امر این شباهت اسم موجب شهرت ایشان شد و به واسطۀ اینکه مردم ایشان را اشتباه می‎گرفتند به نوشته‎هایش اهمیت می‎دادند. اما به مرور که این تمایز مشخص شد و مردم فهمیدند ایشان یک آدم الکی است، غادا فواد هرچند وقت یک‎بار با راه‎انداختن یک موج رسانه‎ای مبتنی بر همین تشابه اسمی سعی می‎کند خود را مطرح کند و نام و حضورش را پررنگ.

فرض کنید اسم فردی به جز رئیس جمهور «حسن روحانی» باشد. بعد اول یک مصاحبه انجام بدهد با این تیتر: «یک حسن روحانی دیگر!» بعد یک یادداشت بنویسد با این تیتر «از این حسن روحانی تا آن حسن روحانی». بعد یک مقاله: «من احتیاجی به تشابه اسمی با حسن روحانی ندارم». بعد بگوید: «اگر آن حسن روحانی از این تشابه اسمی ناراحت است می‎تواند اسم مرا از من بخرد!» حال آنکه حسن روحانی اصلی و واقعی هیچ اعتنا و واکنشی نسبت به این حرف‎ها و این تشابه اسمی ندارد. آنگاه خوانندۀ آگاه می‎فهمد این حسن روحانی ثانوی یک آدم متقلب و دغل‎باز است که می‎خواهد به هر بهانه و در هر رسانه‎ای که شده یک‎جور خودش را مطرح کند.

قصد ندارم با ارجاع و لینک به صفحۀ غادا فواد السمان و یا نشریات شاهزاده‎های سعودی که مطالبش را آنجا می‎نویسد او را در ایجاد این موج‎های رسانه‎ای کمک کنم؛ اما اگر کسی سخن مرا باور ندارد خودش می‎تواند عباراتی چون:
"«غادا السمان» تکشف لـ «عکاظ» تفاصیل معرکتها مع «غادة السمان»"
یا "غادا فؤاد السمان: لتشتری غادة السمان منی الاسم إذا کانت تعتقد أنی أستغلّه" را در اینترنت جستجو کند.

و شگفتا نشر چشمۀ ما که با آن‎همه ادا و ادّعا و پس از انتشار چهار کتاب از غادة السمان هنوز حتی چهرۀ او را نمی‎شناسد و عکس یک آدم متقلب و الکی را بر جلد کتابش چاپ کرده است. شاید در نادانی خود می‎اندیشیده غاده در این عکس هم جوان‎تر است هم موهای بلندتر و بلوندتری دارد هم برخلاف عکس‎های دیگرش (که یک لبخند معمولی دارد) اینجا ژستی سیاسی و حماسی دارد که به اسم کتاب هم می‎آید، فلذا انتخاب این عکس، جلد ما را گیراتر می‎کند!

این‎هم فرجام تعهد شتاب‎آمیز به واردات ادبیات و ترجمۀ شعر!


بازگشت به متن عاشق آزادی: درمورد خود کتاب هم باید تأکید کنم لحظات خوبش کم بود و شاید نسبت به دیگر کتاب‎های شاعر کتاب خوبی به حساب نیاید. همچنین با خواندن این کتاب و دیگر کتاب‎های غاده باید ستایشی که قبلا از مقدمه‎های مترجم کرده‎ام را اصلاح کنم. آقای فرزاد وقتی دارد درمورد جهان عرب و اتفاقات و ادبیاتش سخن می‎گوید و خواننده را در اتمسفر و فضای سرایش شعرها قرار می‎دهد، مقدمه‎ای خوب را می‎نویسد. اما در ابتدای بعضی کتاب‎ها که سراغ حواشی می‎رود، متأسفانه دیگر مقدمه خاصیت مقدمه بودنش را از دست می‎دهد و به نظر می‎رسد فصلی جدا و بیگانه با کتاب است.

شعری از این کتاب:


"آزادی شعله‎ور شدن"

از آپارتمان عشق تو هرگز نخواهم گریخت

و از پله‎های اضطراری فرار از حریق،
با شتاب پایین نخواهم رفت تا خود را نجات دهم...

زیرا من خودِ آتشم

پس مرا از خود نجاتی نیست



زنی عاشق در میان دوات

زنی عاشق در میان دوات

این از مجموعه‎های خوب و معروف خانم السمان است. جدا از اینکه مقدمه‎اش چیزی دارد که شاید از شعرهایش هم بهتر باشد. آن‎هم «نامه‎ای عاشقانه به خوانندۀ ایرانی» است که توسط خود شاعر و برای مقدمۀ این کتاب نوشته شده است. این نامه پیش از انتشارش در این کتاب در رسانه‎های عربی منتشر شده است و البته با نکوهش و جنجال ایرانی‎ستیزان (من الاعراب!) مواجه شده. باری خانم السمان هم در واکنش به آن نکوهش‎ها می‎گوید «امیدوارم که این ترجمه‎های جدید آثارم هیجان و حسادت را نسبت به من بیشتر کند. والله المُعین».

از آنجا که شعرهای این کتاب همگی خیلی بلند هستند ما از نقلشان صرف نظر می‎کنیم. اما برخلاف مجموعۀ قبلی چند شعر خیلی قشنگ و جاندار دارد. مثلا یکی از شعرها که با این سطرها آغاز می‎شود:

من سنگ‎پشت نیستم

و وطن من صدفی نیست

تا آن را بر پشت خود بپوشم

          و هرکجا می‎خواهم بروم...

از آن شعرهای خیلی زیباست. مرا تا حدی یاد شعر بسیار زیبای «کوچ بنفشه‎ها»ی شفیعی کدکنی انداخت. البته آن شعر آقای شفیعی ده سال قبل از این شعر خانم السمان سروده شده و در مجموعه «از زبان برگ» منتشر شده است.



در بند کردن رنگین کمان

در بند کردن رنگین‎کمان

این نخستین مجموعه‎شعری است که از خانم غاده السمان در ایران منتشر شده. و پرفروش‎ترینش. و شاید بهترینش به نظر من. یعنی به نظر من این مجموعه و "زنی عاشق..." بهتر از کتاب‎های دیگرند. آنچه واضح است این است که این «در بند کردن رنگین کمان» که اولین است، از آن «عاشق آزادی» که آخرین است خیلی بهتر است. جدا از گزیده بودن این مجموعه، بالاخره این‎ها شعرهای دوران جوانی و جنون در گرماگرمِ جنگ در بیروت است و آن‎ها شعرهای دوران پیری و سکنی‎گزیدن در رخوت و غربت سرد پاریس است. پس حق هم همین است که این شعرها گیراتر و زیباتر باشند.

کتاب با این شعر آغاز می‎شود:


"در بند کردن سایه‎بانِ رؤیاها"


میروی نان بخری

چون باز میگردی

دندانهایت را گم کردهای

میروی آب بیاوری

چون باز میگردی

تو را با امعائت دار زدهاند

میروی سیب بخری

چون با سیبی باز میگردی

زنت را گم میکنی

و او را پارهپاره پشت سر میگذاری

بر دیوارۀ بیمارستانی که باران آتش

آن را ویران میکند ...

خروس به هنگام غروب میخواند

و گربهها فریادهای بهمنماهی را

در نیمۀ شهریور سر دادهاند

مورچهها از شیرهای خشک آب

چکه میکنند

موشها بر سیمهای مردۀ برق

اینسو و آنسو میروند

خوردن، تنعّم است

و استحمام، بلندپروازی


*

از حفرهات بیرون میآیی

و به ساحل میروی

تا تنفس رایگان را به خاطر آوری

اما چون باز میگردی

در ریهات ترکشی است


*

عناصر، در هم آمیخته

و زندگی در مرگ

سکنی گزیده است

اگر تو نبودی

اگر رؤیا های من با تو گرم نمیبود

اگر مرا یقین نبود که تو جوانی بیباک زاده خواهی شد

اگر انتظار تو نبود

بر ساحل فرو میافتادم

همچون بمبی یاوه

که به هدف نخورده است

بیروت ۱۹۷٦

  • حسن صنوبری
۱۵
ارديبهشت

صدای امروز شعر زنان عرب

غاده السّمّان

نمایشگاه کتاب دارد شروع می‎شود و ما ظاهراً به حکم اهل شعر و فرهنگ بودن و باطناً به حکم تهرانی بودن و مجاور نمایشگاه بودن مثل هر سال خیلی به این اتفاق فکر می‎کنیم. زینرو اینجا هم چندتا معرفی کتاب می‎نویسم برای دوستان. احتمالاً همه‎شان شعر. چون فکر نکنم بیش از این هم از ما توقع برود. آنچنانکه خودم هم توقع دارم دوستان هم در آن موضوعی که علاقۀ اصلیشان است، پیشنهادشان را برای من و من‎ها بنویسند.

شاعری که دلم می‎خواهد امسال حتماً از او چند کتاب بخرم، خانم «غادة السّمّان» چهرۀ برجستۀ ادبیات عرب امروز، و شاعر و رمان‎نویسِ سوریایی است. قبل از معرفی بیشتر یک مقدمه بروم:

 

شعر ترجمه و ترجمۀ شعر

به نظرم مطالعۀ شعر ترجمه در بسیاری از مواقع کار بسیار احمقانه‎ای است. من خودم همواره گفته‎ام که شعر را ایرانی بخوان و داستان را خارجی. گاهی درمورد موسیقی و سینما نیز چنین گفته‎ام. که ترجیحِ سینما با سینمای خارجی و ترجیحِ موسیقی، با موسیقیِ ایرانی است. اما درمورد شعر و داستان با قطعیت و جزمیت می‎گویم. چرا؟ جُدا از آن مبحثِ مناقشه‎برانگیزِ تفضّلِ ذاتیِ شعر بر داستان، جُدا از برتری غیرقابل قیاس شعر ایرانی نسبت به شعر دیگر ملل و جُدا از اول بودن شعر در ایران نسبت به سایر هنرها؛ آنچه مهمتر است این است که برخلافِ داستان که با محوریتِ «روایت» شکل می‎گیرد، شعر در بستر «زبان» اتفاق می‎افتد. لذا ترجمۀ داستان نسبت به ترجمۀ شعر به مراتب امری آسان‎تر است و بی‎شک شعر در ترجمه اگر نگوییم به مسلخ برده می‎شود، باید بگوییم اخته و ناتوان می‎شود. شعر با زبان سروده می‎شود و با زبان شنیده و فهمیده می‎شود. زبان هم فقط مجموعه قوانین و دستورات نحوی نیست. زبان یک حیثیت عمیق فرهنگی و تاریخی دارد. لذا تو برای درک شعر نه تنها باید آن را به زبان اصلیش بشنوی و زبان اصلی را بلد باشی، بلکه باید در جهانِ آن زبان زیسته باشی.

با این وجود، نادانان خیلی شعر ترجمه را بزرگ می‎دارند. مخصوصاً از مشروطه به بعد که جنبش ترجمۀ ادبیات با قدرت در ایران شروع شد. و همانطور که احتمالاً می‎دانید ورودِ شعرِ ترجمه به ایران باعث به وجود آمدن بلیّه‎ای شد به نام شعر سپید. چه اینکه نثر گسسته‎ای را شعر انگاشتن، با مطالعه و جنجالِ شعر ترجمه در مطبوعات آن زمان به ذهن مخاطبان آمد. بی توجه به اینکه این نثرهای گسسته و عموماً ساده و شل، در زبان اصلیِ خود شعرهای شکوهمند و فرازمندی بوده‎اند.... بگذریم.

میلِ شدیدی هم که به خواندنِ شعر ترجمه در بعضی، از جمله "شاعرانِ دوستدارِ روشنفکر شدن" وجود دارد، ناشی از همان حس حقارتِ قدیمی است که «هرچه هست، بیرون از اینجاست» که «مرغ همسایه، غاز است».

 

غادة السّمّان

با همۀ این احوال، من و امثال من هم گاهی شعر ترجمه می‎خوانیم. اما کدام شعر ترجمه؟ ترجمۀ کدام شاعران؟ قطعاً بیش از همه آن شاعرانی که اولاً فکر می‎کنیم نه‎تنها در جغرافیا، بلکه در سرنوشت و جامعه و تاریخ هم شباهت‎ها و نزدیکی‎های بسیاری به ما دارند و همسایۀ ما (چه مکانی چه فکری) هستند. یعنی می‎توانیم بفهمیمشان. ثانیاً چهره‎های برجسته‎شان که واقعاً حرفی برای گفتن دارند. ثالثاً آنانکه اقبالِ یافتن مترجمی خوب را داشته‎اند. زین‎روست که بیشتر شاعران و شعردوستانِ جدی در ایران با چهره‎های برجستۀ شعر معاصر عرب آشنایند. آنچنانکه بیشتر شماها بزرگانی چون «محمود درویش» و «نزار قبّانی» را می‎شناسید. همچنین احتمالاً از متأخرترها «آدونیس» را. بالاخره این‎ها آدم‎های کمی نبوده‎اند و تأثیرشان در نفوسِ مشتاقان به مدد جار و جنجال رسانه‎ای و پرستیژ‎های روشنفکرمآبانه و غرب‎پرستانه نبوده. وزارت فرهنگ آقای مهاجرانی و روزنامه‎های اصلاح طلب و قاب‎های کافه‎های تهران، باعث شهرت و محبوبیّت اینان نبوده‎اند، حتی اگر از سوی ایشان هم ستایش شده باشند.

خانم «غادة السّمّان» هم از همین جنس است. بیشتر از جنس «آدونیس». السمان هم هم مثل هموطنش آدونیس، تحت تأثیرِ «بدر شاکر السیّاب» (شاعر نوگرای عراقی و شاید نیمای شعر عرب) است. او هم مثل آدونیس روشنفکر است، آزادی‎خواه است، درس خواندۀ غرب است و به ادبیات روز غرب مسلط است. منظورم از روشنفکر خردمند و فردی با فکر باز نیست، منظورم همان فرهیختگی همراه با آمیختگی با جهانِ غربی است. و البته تمایزی که چهره‎های برجستۀ روشنفکری در جهان عرب با بسیاری از روشنفکران ایرانی یا افغانستانی دارند این است که بی بخار و بی شرف نشده‎اند و از روشنفکری هم فقط پرستیژش را ندارند. بسیاری از مدعیان روشنفکری در ایران و افغانستان و بعضی کشورهای دیگر، اولاً فاقد صلاحیت‎های هنری و فکری هستند و قلمشان بسیار ضعیف است، ثانیاً خودبابخته و بی‎شرف یا در حالتِ بهتر، سرگشته و خنثی هستند. اما غرب‎زده‎ترین شاعر عرب که همین آدونیس باشد هم بی‎شرف و احمق نیست. این خیلی مهم است. غاده السمان هم همینطور. در پاریس زندگی می‎کند، واقعاً شاعر است، حتی جزو رمان‎نویسان توانای عرب است (بعضی می‎گویند مهمترین رمان‎نویس مدرن عرب)، زن است، راویِ جهان زنانه است، عاشقانه‎سراست، بی‎پرواست، تحصیلات عالیه در ادبیات انگلیسی دارد، کار ژورنالیستی می‎کند، کلّی عاشق در سراسر دنیا دارد، کلی گستاخ و مرزشکن بوده ... ولی باز هم بی شرف نشده. خیلی عجیب است. گاهی او را با «ویرجینیا وولف» مقایسه می‎کنند، گاهی با «دوریس لسینگ»، گاهی با «هانا آرنت». در ایران هم او را با «فروغ فرخزاد» مقایسه می‎کنند ( البته از میان شاعران عرب خانم «نازک الملائکه» را هم با فروغ فرخزاد مقایسه می‎کنند). با این‎حال در امور اجتماعی فعال است و اتفاقاً مواضعی وطنی دارد و با مقاومت همراه است. جالب است که فقط یکی از عشّاقش، شهید «غسّان کنفانی» داستان‎نویس و مبارز مشهور فلسطینی است که ما هم فیلم «بازمانده» را از روی یکی از داستان‎های او ساخته‎ایم. السمّان بیست سال پیش نامه‎های عاشقانۀ غسّان به خودش را در قالب کتابی منتشر کرد: «رسائل غسّان کنفانی الی غاده السّمّان» .

غسّان کنفانی و غاده السّمّان

غسّان کنفانی و غاده السّمّان!

من پیش از این، از غاده السّمّان دو مجموعه شعر با عنوان «غمنامه‎ای برای یاسمن‎ها» و «ابدیّت، لحظۀ عشق» را خوانده‎ام. هر دو توسط «نشر چشمه» منتشر شده‎اند و هر دو نیز با ترجمۀ «دکتر عبدالحسین فرزاد». مترجم و نشرهای دیگری هم سراغ ترجمۀ آثار غاده السمان رفته‎اند، اما کار جدی، همین کار نشر چشمه و جناب فرزاد است. در شعر، مترجمِ خوب خیلی مهمتر از داستان است و اصلاً مسئله ریسک‎پذیر نیست. و البته که ترجمۀ آقای فرزاد بسیار عالیست و ایشان مترجم رسمی آثار غاده السمان در ایران است. همچنین مقدمه‎هایی که ایشان بر این کتاب‎ها می‎نویسند بسیار مفید و خواندنی‎اند. کتاب‎های دیگری هم از السّمّان در همین نشر و با همین ترجمه منتشر شده‎اند که امسال می‎خواهم بخرمشان. از جمله «در بند کردن رنگین کمان»، «زنی عاشق در میان دوات» و اخیراً «عاشق آزادی». باری، بدم نمی‎آید کتابی را هم که جناب موسی بیدج از خانم السمان ترجمه کرده را هم ببینم: «با اینهمه عاشقت بوده‎ام».


و مِن کلامها

در ابتدای «غمنامه‎ای برای یاسمن‎ها» عبدالحسین فرزاد مصاحبه‎ای با خانم غاده السّمّان انجام داده است. وقتی سوال به موضوع زن و مرد و آلام و مظلومیت زنان می‎رسد، خانم السمان می‎گوید:

«مرد دشمن من نیست. من شیرین‎ترین غزل‎ها و اشعار تمرّدآمیزم را دربارۀ او سروده‎ام ... عقب‎ماندگی نه تنها به زن عرب بلکه به مرد عرب نیز ستم روا می‎دارد. راه حل با هم‎قسم شدن این دو میسّر است نه اعلان جنگ علیه مردها ... من همواره در برابر وارد کردن آزادی به طریق آمریکایی، که مرد را دشمن می‎یابد ایستاده‎ام. خواستار همانندی بین زن و مرد نیستم بلکه خواهان تکاملم. زیرا مادامی که زن کودکان را به دنیا می‎آورد همانندی غیرواقعی است... پیش‎آهنگانِ آزادی زن در آمریکا اخیراً به صورت مسخره‎ای درآمده‎اند. آنان زنان را به زیاده‎روی کشانده‎اند... قبول نکردن زیاده‎روی زنان غربی برای من به موازات قبول نکردن کوبیدن مردان عربی است...»

مثلا در این بخش «مادامی که زن کودکان را به دنیا می‎آورد همانندی غیرواقعی است»  تأثیرِ منطقیِ «سیمون دوبوآر» را می‎بینیم.

 

و من اشعارها

دوتا شعر اول از «غمنامه‎ای برای یاسمن‎ها»ست و دوتای دوم از «ابدیّت، لحظۀ عشق». شعرهای دیگری هم بود که بیشتر دوستشان داشتم و همینطور شعرهای سیاسی، اما اینجا خواستم از شعرهای کوتاه بیاورم.

 

غمنامه‎ای برای یاسمن‎ها

1. نامه‎ای از عریانی خاطره‎ها

خصلتِ ارّه را دوست نمی‎دارم
که برای اثبات خویش
                            باید
                               دیگری را ببرد.

من اما
دوستانم را از دست فرو نمی‎گذارم
                              چون با من بی‎وفایی کنند
                                                              یکبار.

و نیز معشوقم را
                     اگر که یکبار
                                    بر من خیانتی روا دارد.

من اما
         آیا حتی یکبار
                           بی‎وفا نبوده‎ام؟!

من اما
         آیا بارها
                    خیانت نکرده‎ام؟!

 

 

2. نامه‎ای بر کف دست

باهم در قهوه‎خانه بودیم

و من در فنجانِ قهوه می‎نوشیدم:

                                          نگاه‎ها و لطافت‎هایت را؛

آنگاه که زنِ فالگیر آمد و کف دست مرا گرفت

                                                          تا طالعم را بخواند

                                    و من به او گفتم

                                    تا طالعم را بخواند

                                    اما در کفِ دستِ تو! 


 

ابدیت، لحظه عشق

3. نامۀ وفاداری

هنگامی که با تو روبه‎رو شدم،

سنگ‎پشتی بودم،

که خزیدن در لاکِ خود را خوب می‎داند،


و در هنرِ پنهان‎شدن،

                         بدعت‎گر است.


آنگاه که تو را بدرود گفتم،

پرستویی شده بودم،

                      که بال‎هایش تو را همواره

                               به یادش می‎آورد...

 

 

 

 

4. نه !

نمی‎خواهم تنها ژنی باشم
                         سرگردان
                        در میانِ سلول‎های نیاکانم

که جز خصیصه‎های میراثیِ آنان
             چیزی را با خود نداشته باشم

و هرگز از نخستین بذرِ خویش
                    دست برندارم

و نیاکانم را رها نکنم
             هم بدین حقیقت
                       که آنان در وجود و سلول‎ها و خونم
                                         حضور دارند...

نمی‎خواهم ... اما
بدین شرط که هستی‎ام پیش از هرچیز
                                   بوده باشد...

و زندگانی‎ام،
                تکرارِ آنان نه
                              که آفرینشی از آنِ خویشتنِ خویشم باشد

و دیگر به زیرِ عبای نیایم
                      به در نشوم!

 


مرتبط: سایتِ رسمیِ غادة السّمّان

مرتبط: مصاحبۀ یک ماه پیش روزنامه اعتماد با عبدالحسین فرزاد درباره غادة السّمّان و کتاب جدید ترجمه شده از او

  • حسن صنوبری