در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سینمای ضد آمریکایی» ثبت شده است

۱۱
دی

فیلمی که پیشنهاد می‌کنم تا قبل از ۱۳دی امسال ببینید

https://bayanbox.ir/view/8910826521117731897/eyeinsky.jpg

دو سال از شهادت و ترور بزرگ‌ترین و شریف‌ترین قهرمان نظامی این روزگار که جان و آبرو هردو در گروی رهایی انسان و انسانیت گذاشت گذشت و همچنان سینمای ایران در سکوتی احتمالا نجیبانه و شرمسارانه!- به سر می‌برد. سکوت سینما و چه‌بسا هنر ایران- به سکوت دوشیزه عروسی می‌ماند که زیر کله‌قندهای به ته رسیده، در کنار داماد مو سپید شده، پیش چشم هشت میلیارد میهمان مراسم، در پاسخ به هفتصدوسی‌مین دعوت عاقد مبنی بر «عروس خانم آیا وکیلم»؟ برای هفتصدوسی‌مین‌بار رفته گل بچیند و ظاهرا هنگام گل چیدن خوابش برده!

این است که به جای تماشای سینمایی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، سردار اخلاق و شرافت و شجاعت و انسانیت، در دومین سالگرد ایشان نیز مجبورم شما را به تماشای فیلمی غیر ایرانی مربوط به جغرافیا و تاریخی دیگر دعوت کنم. اما این فیلم را پس از دی ۱۳۹۸ ما ایرانی‌ها بهتر و بیشتر و ملموس‌تر می‌فهمیم. شاید آنقدر که ما بفهمیم خود اهالی فیلم (چه مولفان چه آنانکه موضوع فیلم هستند) متوجه نشوند.

وقتی طرح رهاشدۀ کتابم دربارۀ «سینمای ضدآمریکایی جهان» را می‌نوشتم نام «گوین هود» (Gavin Hood) را به عنوان یکی از فصل‌های سی‌گانه‌اش نوشته بودم. گوین هود آدم جالب و عجیبی است. هم بازیگر است هم کارگردان و البته بیشتر در دومی درخشیده. متولد ژوهانسبورگ است، ثروت‌مندترین شهر قارۀ فقیر، آمریکایی‌ترین خطه آفریقا، در مرز شرق و غرب و فقر و ثروت و سنت و مدرنیته به دنیا آمده و این مرزها را در سینمایش می‌شود دید. او سیر متفاوتی در کارگردانی داشته. شروعش بیشتر با فیلم‌های غرب‌پسندانه بوده که بسیار هم آفرین گرفته‌اند. هم سریال‌های تجاری هیجانی، هم فیلم‌های هالیوودی نجات جهان از دست آدم فضایی‌ها، هم فیلم‌های درام اجتماعی تلخی که جهان غیرغربی را جهانی وحشی و بدوی و سیاه نشان می‌دهد، یک مدل فرهادی‌طور (البته صدبار شرافت‌مندتر) که با یکی از همین‌ها هم اسکار گرفته: «ساتسی».

اما در میانۀ راه و در وقت پختگی سن (برخلاف کارگردان‌های ایرانی که در جوانی با بودجۀ صداوسیما و حکومت طرزی فیلم می‌سازند و وقتی اینجا ایده‌هایشان ته کشید سر پیری یادشان می‌افتد به فکر بودجه‌ها و تحسین‌های خارجی باشند) گوین هود می‌شود یک انسان شریف که به جای پول و توجه، برای انسانیت فیلم بسازد و برود به استقبال بایکوت‌شدن. هود تصمیم می‌گیرد آبرو و هنرش را خرج ستیز با گردن‌کلفت‌های جهان کند، اول با همین فیلم ارزشمندِ «چشمی در آسمان»[1] (2015) و سپس با فیلم خوب «اسرار رسمی»[2] (2019) که باز به نظرم اولی از دومی بهتر است. و جالب که هردو هم ضدآ.مریکایی هم ضدانگلیسی است. و البته یک فیلم ارزشمند دیگر و قدیمی‌تر نیز که داشت یادم می‌رفت یعنی «استرداد»[3] (2005) که از همین قماش است هرچند صراحتشان را نداشته باشد.

چشمی در آسمان به نظرم روایتی جسورانه و در عین‌حال خوشبینانه از یکی از انواع ظلم‌های متداول غربی‌هاست که ماهیت ظلم را اتفاقا با پذیرش نگاه و دعوی غربی‌ها نشان می‌دهد. باید توجه داشت که فیلم را ما نساختیم و آنکه ساخته بسیاری از دعاوی غرب را باور دارد یا پیش فرض گرفته و ضمن همین، سخن و سوال جدی خود را مطرح می‌کند و همین هم هست دلیل بایکوت شدن جدی اثر او توسط جوایز و غول‌های رسانه‌ای غربی.

 

پ‌ن: اگر بخواهم بگویم میان اینهمه اثر ضد.آ.مریکایی چرا تماشای این اثر را تا پیش از سیزده دی توصیه می‌کنم دیگر باید کل قصه را لو بدهم! که خوشم نمی‌آید! اما خب تاکید می‌کنم بی‌مناسبت نیست و شما هم لطفا اعتماد کنید :)

 

[1] Eye in the Sky

[2] Official Secrets

[3] Renidition

  • حسن صنوبری
۱۷
آبان

پیشخوان: یک کاری مشترکا در صفحه اینستاگرام و تلگرام در آن نیامده ایام شروع کردیم از چندروز پیش، آن‌هم اینکه هرچندوقت‌یک‌بار یک انیمه یا انیمیشن کوتاه ارزشمند و کم‌تر‌دیده‌شده را در کانال تلگرام (که محدودیت‌های اینستاگرام را ندارد) اکران می‌کنیم، بعد درباره‌اش در اینستاگرام (که شلوغ‌تر است) بحث می‌کنیم. شب سیزده آبان انیمۀ جالب توجه و متفاوت «به دنبال تو» اثر هایائو میازاکی و محصول 1995 ژاپن را در تلگرام اکران کردیم و در اینستاگرام نظر دوستان را پرسیدیم. نظر به پیچیدگی انیمه اکثر بازخوردهای دوستان مبنی بر ابهام و متوجه نشدن معنا بود؛ اما آن‌دسته از بازخوردهایی که مشکل زیادی با این مسئله نداشتند و به تحلیلی رسیده‌بودند همه را در هایلایت «اکران» صفحه استوری کردم. همچنین ترجمۀ ترانۀ این انیمه را هم در همان هایلایت اکران منتشر کردم.

پس از انتشار نظر دوستان، یادداشت تحلیلی مفصل خودم را هم دربارۀ این انیمۀ مهم نوشتم که در ادامه می‌خوانید

البته من جای شما باشم قبلش خود انیمه را می‌بینم: دانلود انیمه به دنبال تو 1995 on your mark

 

http://bayanbox.ir/view/4933475334800223848/MARK.jpg

تصور من این است: دوستانی که به تحلیل رسیدند آن‌هایی بودند که بعد از تماشای اول، حاضر شده‌اند کار را دوباره ببینند. بسیاری از آثار هنری در همان تماشای اول تمام می‌شوند. چون ذاتا یک‌بار مصرف‌اند و می‌شود در زمرۀ آثار مصرفی طبقه‌بندی‌شان کرد. (نه که مثلا فلان آهنگ فقط یک‌بار شنیده می‌شود، بلکه در بهترین حالت فقط به یک‌بار بادقت شنیدن احتیاج دارد و دفعات بعد فقط مصرف می‌شود) اما بسیاری از آثار هنری، تازه بعد از تمام شدن تماشای نخست آغاز می‌شوند. این‌ها به ذات هنر نزدیک‌ترند.

اما چرا بیشتر بینندگان غیرژاپنی این انیمه بعد از تماشای اول مأیوس می‌شوند از فهم یا پسندش؟ دو علت دارد که بنده با همان‌ها انیمه را تحلیل می‌کنم. اول ساختار کلی اثر است، که وقتی می‌بینیمش فکر نمی‌کنیم یک انیمه یا کامل و مستقل را دیده‌ایم، حس می‌کنیم این تیزر یک اثر کامل‌تر است، یا به قول یکی از دوستان خلاصه‌اش؛ یا ممکن است فکرکنیم یک «موزیک‌ویدئو»ی معمولی است. نکتۀ دوم به دلیل فضای معنایی انیمه است که سرشار از نماد است. این انیمه یک اثر نمادین و سمبولیک است و بدون نمادشناسی و رمزگشایی معنایش برای مخاطب روشن نمی‌شود. این دو نکته باعث می‌شود این اثر «هایائو میازاکی» با همه محبوبیت کارگردان و علی‌رغم ارزش هنری بسیار ریزش مخاطبانی داشته باشد. علی‌رغم اینکه شما حتی اگر معنا را متوجه نشوی و نخواهی هم که بشوی، از تماشای انیمه لذت می‌بری، خیالت به پرواز در می‌آید و عاطفه‌ات درگیر می‌شود. این یعنی: موفقیت ساختاری در هنر.

درباره ساختار: گمانم نخستین اثر تصویری مستقلی است که در زندگی‌ام تماشا کرده‌ام و ساختارش برگرفته از ساختار یک تیزر است. گمان نمی‌کنم نمونه‌ای دیگر در جهان باشد، اگر کسی مشابهش را دیده بگوید، خود میازاکی هم نمونۀ دیگری نساخته. همین مهر تایید نوآوری انیمه است. شاید یکی بگوید آخر باید از کجا بفهمم این تیزر نیست و برگرفته از ساختار تیزر است؟ می‌گویم: اولا به علت کامل بودن ساختار و معنای اثر، ثانیا به‌خاطر بعضی جزئیات، مثل تکرار شدن یک موقعیت با دو سرنوشت مختلف (در کدام تیزری چنین اتفاقی افتاده یا ممکن است بیفتد؟). حدس می‌زنم «میازاکی ایدۀ کار را از تیزر فیلم‌های زرد گرفته باشد. در تلویزیون خودمان و غیرآن بسیار دیده‌ام اینگونه تیزرها را، مثلا فرض کنید:

{ سکانس اول: دختر و پسری در دانشگاه تنه‌شان به هم می‌خورد و نگاهی پرحیا به هم می‌اندازند | سکانس دوم: با لباس عروسی دارند در یک باغ می‌دوند و به هم گل پرت می‌کنند | سکانس سوم: پسر دارد با تعجب و عصبانیت به تعدادی سند نگاه می‌کند | سکانس چهارم: پسر در ماشینش از دختر که در بالکن ایستاده خداحافظ می‌کند، سوئیچ را می‌چرخاند و بمب! انفجار! | سکانس ششم: دختر سیاه‌پوش سر قبر پسر است و دارد یک حرف‌های عمیقی می‌زند ... | اینجا تازه صفحه فید می‌شود و روی زمینه سیاه می‌نویسد: سریال فلان را چهارشنبه‌ها از آی‌فیلم ببینید یا فیلم فلان به‌زودی در سینماهای کشور}

تیزرهایی‌اند که به نظر احمقانه می‌آیند. یا سازندۀ سواد ساختن تیزر را نداشته و فکر می‌کرده تیزر یعنی «خلاصۀ فیلم»! یا اینکه تهیه‌کننده آگاهانه چنین خواسته و گفته: من با مخاطبی کار ندارم که بخواهد اتفاق نویی را تجربه کند، با مخاطبی کار دارم که می‌خواهد یک تراژدی عاشقانۀ طبق معمول ببیند یا یک کمدی مثل باقی کمدی‌ها. مخاطب عمومی بنده‌خدا که حتی برای یک‌بار هم حوصله (یا شاید هم «وقت») تفکر ندارد و کلا می‌خواهد فیلم را مصرف کند، غمگین یا شاد شود یا خروجی بگیرد از غم و شادی خودش. در هرصورت این تیزرهای زرد به کارگردان هوشمند حرفه‌ای یاد می‌دهد: پس می‌شود یک اثر داستانی کامل را در قالب همین تیزرها ساخت. اینجا شاید داستان‌نویسِ فرهیخته بگوید: نه آقا نمی‌شود! اثر داستانی عناصر داستان دارد، گره‌افکنی دارد، گره‌گشایی دارد، دیالوگ و تعلیق و.. دارد، همۀ این‌ها که نمی‌شود در شش‌تا سکانس جا شود، جا شود هم جا نمی‌افتد برای مخاطب تا ذهن و عاطفه‌اش را درگیر کند. اینجای کار، کارگردان هوشمند یا منتقد مهربان به او می‌گوید: برادر من، آن بخش حس‌برانگیزی را هم موسیقی هیجانی تیزر انجام می‌دهد و تمام. شمای داستان‌نویس در میان عناصر داستانت موسیقی نداری، و نمی‌دانی موسیقی چقدر قدرت‌مند است و می‌تواند بر همۀ کاستی‌ها سرپوش شود. لذا این تیزرهای زرد در نهایت یک کار داستانی کامل است، ولو ضعیف و بی‌مایه.

پس اگر مخاطب فکرکند تیزر است که اصلا بهش اهمیتی نمی‌دهد. بهتر این است که فکرکند موزیک‌ویدئوست، که اگر اینگونه فکر کند هم آخر گیج می‌شود و باز از تصویر سردرنمی‌آورد. شاید بگویید چون معنای ترانه را نمی‌دانیم گیج شدیم. برای اثبات این موضوع از یکی از مترجمان و مدرسان زبان ژاپنی، سرکارخانم «منصوره محبی» درخواست کردم ترانه اثر را برایمان ترجمه کنند، ایشان هم قبول‌زحمت‌کردند و ترجمۀ فصیحی را از زبان اصلی انجام دادند که به پیوست منتشرش می‌کنم. ترانه ربط خاصی به تصویر ندارد. در حقیقت انیمه از انرژی ترانه استفاده کرده ولی مبتنی بر آن نیست. چون این کار، موزیک‌ویدئو یا انیمه‌ویدئو نیست، البته قرار بوده باشد ولی در نهایت اثر یک «انیمۀ موزیکال» شده است. چون انیمه مستقیما مسئولیت تصویرگری موسیقی را برعهده نگرفته و راه خودش را رفته. مضامین موسیقی بسیار کلی است و مضامین و قصۀ انیمه اصلا در آن حضور ندارد. میازاکی تصمیم می‌گیرد انیمه‌اش را بر این کار سوار کند و در حقیقت موسیقی را یکی از ابزارهای انرژی‌بخش انیمۀ خود کند (هرچند بی‌موسیقی هم کار کامل است).

دربارۀ معنا: چون کار نمادین است قطعیتی نداریم در معناشناسی. کار نمادین می‌تواند معانی مختلفی داشته‌باشد که همه‌شان هم می‌توانند درست‌باشند، مثل تعبیرهای مختلفی که در استوری‌ها دیدید؛ این امکانی است که خود هنرمند در فضای سمبولیسم برای مخاطب فراهم می‌کند و البته به معنای این نیست که هر نماد را هرجور دلمان خواست تفسیر کنیم و معانی بی‌نهایت باشند. متعددند اما نهایت دارند. مثلا آب در شعر سهراب سپهری چیست؟ همان آب است، یا سمبل طبیعت، یا پاکی، یا حرکت، یا دانش، یا روشنایی، یا روح زندگی، یا زمان ... بلۀ همۀ این‌ها هست ولی آب سمبل لجن نیست. سمبل حماقت نیست. سمبل آچار فرانسه، یا استقلال کشور بولیوی، یا سیاست‌های اقتصادی روحانی، یا اندوه یک مگس تک‌بال نیست.

نمادشناسی: قصه: جنگجویانی با لباس پلیس با محوریت دو جوان، با هواپیما به یک ساختمان عظیم حمله می‌کنند. موقعیت زمانی «آینده» است و موقعیت مکانی ساختمانی بسیار بلندمرتبه و پیشرفته است، تک‌چشمی هولناک بر فراز ساختمان است، وقتی دقت کنیم، مردمک چشم غول‌پیکر بالای ساختمان، انگار از طلا و جواهر است. اسم کلیسایی هم در کار هست. وقتی وارد ساختمان می‌شوند هم نماد تک‌چشم همه جا هست، توقف || . شباهت فراوان این تک چشم به نماد فراماسونری «چشم جهان‌بین» یا «چشم شیطان» غیرقابل انکار است {خدایا همینجا به تو پناه می‌برم از تحلیل‌های رائفیانه و عباسیانه!}. معروف‌ترین استفادۀ این نماد هم که می‌دانیم در پس نشان ملی حکومت آمریکاست. آنجا هم مثل اینجا بر فراز یک ساختمان است و نشان چشم خدایشان است. زرین و جواهرنشان بودن مردمک هم بعد کاپیتالیستی و اقتصادی قضیه را تاحدی نشان می‌دهد: حملۀ هواپیما به یک برج تجاری آمریکا: همینجا یاد حملۀ 11سپتامبر افتادم. اگر تاریخ ساختش بعد از آن واقعه بود قطعا تفاسیر به آن سمت می‌رفت و انیمه انیمۀ بی‌خودی می‌شد. اما جالب اینجاست که این شش سال قبل از 11سپتامبر است. (داخل پرانتز بگویم: «ژان بودریار» در کتاب روح تروریسم می‌گوید فروریختن برج تجارت جهانی آرزویی غیراخلاقی در پس ذهن و ناخودآگاه همگان بوده، چه ستمکشیدگان از آمریکا و چه حتی خود غربی‌ها). پس ما اینجا یک زنجیرۀ نمادین (چشم بزرگ + جواهرنشان‌بودنش + برج‌بودنش) را به آمریکا تعبیر کردیم. اما نمادهای دیگری هم هستند. ادامۀ فیلم: گفتیم وقتی پلیس‌ها وارد ساختمان می‌شوند نماد تک‌چشم همه جا تکرار شده، همچنین ارتشی هم از ساختمان دفاع می‌کنند که روی کلاه‌شان نماد تک‌چشم هست. توقف ||

 نکتۀ مهم‌تر لباس این ارتش لعنتی است. لباسی که تنشان است لباس کوکلوس‌کلان‌هاست (اعضای سازمان مخفی نژادپرستی آمریکایی که سیاه‌پوست‌ها را «لینچ می‌کردند و بسیاری جنایات دیگر و معتقد به برتری نژادی بودند _و هستند!_). سپس در دقیقۀ یک، یک نمای بسیار کوتاه است که چشم باید شکار کند: از اولین وسائلی که در آن ساختمان سرنگون می‌شود یک شمع‌دان است، من که یاد یهودیت و اسرائیل می‌افتم. واقعا هم آمریکا همین است، ظاهر تابلوی مسیحیت دارد و درون همه‌چیز یهودی (از نوع صهیونیستی) است. البته شمع‌دان پنج‌شاخه است و با «منورا» متفاوت است، اما در کار نمادین قرار نیست اجسام دقیقا مثل واقعیتشان باشند، مخصوصا اگر این موضوع شر به پا کند! از طرفی در ساختمان به این مدرنی در روزگار آینده شمع به چه درد می‌خورد :) . در ادامه انیمه، چهل ثانیه بعد دو پلیس، دختر بال‌دار را پیدا می‌کنند. دورتادور دختر قوطی‌های یک نوشیدنی افتاده: کوکاکولا! پس تا حالا چهار نماد واضح داریم برای حاکمیت آمریکایی : 1. تک‌چشم فراماسون‌ها + 2. کوکلوس‌کلانِ آمریکایی‌های نژاد پرست + 3. شمعدان یهودی‌ها + 4. کوکاکولای نماد کاپیتالیسم و انباشت ثروت آمریکایی و صهیونیستی.

کارگردان انیمۀ صراحتا سیاسی نساخته (یا نخواسته یا نتوانسته: چون کشورش مستعمره آمریکاست). این یک کار نمادین است. آنچه تا اینجا تصویر شده، اولا حکومتِ فاسدِ ستمگرِ نژادپرستِ زورسالار و زرسالار پیشرفته و مدعی ارزش‌هاست. مفهومی که تا قیامت می‌شود مصداق‌های متنوعی بیابد، اما کارگردان به جز مفهوم‌سازی، مصداقشناسی هم کرده و با اشاره آمریکا را به عنوان مهم‌ترین نماد این حکومت سیاه که آن فرشتۀ سفید را به بند کشیده معرفی کرده. از این نظر این انیمه از زمرۀ ضدآمریکایی‌ترین آثار دهه‌های اخیر در حوزۀ انیمه و انیمیشن است و البته که حاوی آرزویی زیبا برای همۀ آزادگان جهان!

این بخش از انیمه تاحدی ما را یاد آخرین اثر میازاکی قبل از ساخت «به دنبال تو» نیز می‌اندازد. «پورکو روسو» (1992) اثری است که شاید بیشترین اشارات ضدآمریکایی میازاکی در آن است و همین هم موید ذهنیت ضدآمریکایی او در ساخت این اثر است.

ادامه فیلم: دو پلیس جوان، دختر بال‌دار را نجات می‌دهند، یک‌بار سکانس رهایی کامل را اینجا داریم و ظاهرا انیمه اینجا باید در همین دقایق تمام شود، که نمی‌شود، دوباره برمی‌گردیم در ساختمان. چیزی شبیه آمبولانس با نشانه‌ای هسته‌ای دختر را با خود می‌برد. مدتی می‌گذرد از غائله. به‌مرور دو پلیس کلافه می‌شوند، مقدماتی فراهم می‌کنند و می‌روند و دختر را از آن بیمارستان هسته‌ای نجات می‌دهند. توقف|| مخاطب می‌گوید چرا؟ مگر این‌ها هم‌پیمان خودشان نبودند؟، فعلا برویم ادامه: در فرار وارد پل مهندسی‌شدۀ مدرنی می‌شوند که زمین را به آسمان وصل‌‍کرده؛ ماشین‌های پلیس پل را خراب می‌کنند؛ این‌ها سقوط می‌کنند و ظاهرا شکست می‌خوردند. اما دوباره به عقب برمی‌گردیم، این‌دفعه وقت سقوط، ماشین نیروی پرواز می‌گیرد و خود را به خانۀ مردم معمولی می‌رساند و از آنجا فرار می‌کنند. توقف|| میازاکی می‌گوید بشر روزی به این نتیجه می‌رسد که برای نجات این فرشتۀ زیبا، باید قدرت فاسد سیاسی اقتصادی حاکم جهان را نابود کند و فرشته را از دستشان برهاند، اما اشتباهی که بشر آرمان‌گرا طبیعتا ممکن است مرتکب شود این است که دختر بال‌دار را دوباره به دست علم مدرن تکنولوژیک اومانیستی غرب بدهد. در آن صورت دوباره شکست خواهد خورد. چون آن حاکمیت و امپراطوری فاسد سیاسی اقتصادی از دل این علم حریص و متجاوز به طبیعت و اخلاق  به‌وجود آمده؛ این است که پس از انهدام نظام سیاسی و اقتصادیِ بشر تبه‌کار، باید فرشته را از دام نظام علمی و فرهنگی این بشر نیز نجات داد. باید به طبیعت برگشت. به روستا. به خانه‌های قدیمی. نباید در حصار فضای مسموم گلخانه‌ای تمدن مدرن بمانیم، نباید به علائم خطر جاده توجه کنیم. باید به دشت برگردیم و راه آسمان را دوباره پیدا کنیم.

این بخش دوم انیمه ما را یاد انیمۀ «ناوسیکا از دره باد» (1984) می‌اندازد که نه‌سال پیش میازاکی علیه تمدن تکنیکی و به نفع طبیعت ساخته بود. و البته بعضی آثار دیگر میازاکی. مثل شاهزاده مونونوکه (1997) که دقیقا بعد از این اثر ساخته شده.

چند نکتۀ دیگر نیز در میان است. یکی اینکه بنا به نیمۀ نخست انیمه، برای مبارزه با یک ساختار نظامی و قدرتمند فاسد و ظالم نیز نیاز به نیروی نظامی و قدرت هست. نمی‌شود با لبخند و دسته‌گل جلوی ارتش مسلح و وحشی مقاومت کرد! دوم اینکه بنا به نیمۀ دوم انیمه، حتی برای مقابله با تمدن تکنیکی و علم ستیهنده با طبیعت و فطرت نیز نیازمند علم و تکنیکیم. ولی علم به عنوان نردبان تعالی فطرت، نه چنگال بلعیدن طبیعت.

یک نکتۀ حاشیه‌ای هم منفی بودن انرژی هسته‌ای برای میازاکی است و اینکه آن را نماد علم مخرب و چیزی هولناک چون ساختار آمریکا می‌داند. در یکی از مستندهایش هم دیدم به تظاهرات مخالفت با انرژی هسته‌ای رفته بود. علت این است: او ژاپنی است و داغ‌دار حملۀ هسته‌ای آمریکا به ژاپن. از طرفی الآن هم ژاپن مستعمره آمریکاست و انرژی هسته‌ای داشتنش باز ممکن است در خدمت همان اهداف سیاه و متجاوزانۀ پیشین قرار بگیرد.

و اما دختر بال‌‍دار یا فرشتۀ سفید کیست؟ می‌دانیم دختر است، بال دارد و اگر بگذارند می‌تواند پرواز کند، لباس ساده و سپیدی به تن دارد که بیشتر شبیه لباس خواب کودکان است. نمی‌تواند شخصیت باشد، هم چون تمام انیمه نمادین است، هم چون شخصیت اصلا بروز غیرنمادی ندارد، هم چون اولین‌باری است که در آثار میازاکی می‌بینیم یک دختر خودش منجی نیست و نجات داده می‌شود! و این خط قرمز میازاکی با والت دیزنی است. پس شخصیت نیست و جنسیت ندارد، جنسیتش هم نمادین است. این به‌نظرم گسترده‌ترین نماد این انیمه است. حال معنایش چیست: آزادی؟ معصومیت؟ کودکی؟ کودکان؟ فطرت؟ اندیشه؟ معنا؟ امید؟ آرزو؟ آینده؟ گذشته؟ سنت؟ عدالت؟ حقیقت؟ انسانیت؟ ایمان؟ اخلاق، دین؟ راه ارتباط با آسمان؟ به‌نظرم از متن انیمه درنمی‌آید دقیقا کدام است، هرکدامش می‌تواند باشد و البته در حوالی چنین مضامین روشنی است. توگویی کارگردان به ما می‌گوید با هر عقیده و هر جهان‌بینی دنیای ما یک گم‌شده دارد، گمشده‌ای که شریف و عزیز و دوست‌داشتنی است و می‌ارزد برایش جان‌فشانی کنیم. این گم‌شده هرچه هست در حصار و زیر فشار حاکمیت سیاسی اقتصادی فاسد امپریالیستی و کاپیستالیستی جهانی و نمونۀ اعلایش آمریکاست و سپس علمِ بی‌اخلاقِ تمدن تکنیکی مدرن. پس بیایید با هم متحد شویم، درهای زندان را بشکنیم و فرشته را _با هر نامی که دارد_ آزاد کنیم!

نوشته شده در 13آبان 1399

  • حسن صنوبری
۱۲
آبان

 

 

«مدفن کرم‌های شب‌تاب» محصول سال 1988 معروف‌ترین، محبوب‌ترین، تاثیرگذارترین و مهم‌ترین انیمیشن سینماییِ تاکاهاتا است. این اثر برخلاف آثارش دیگرش قابل توصیه به همه روحیه‌ها نیست، چون آن را در شمار غمگین‌ترین آثار کل تاریخ سینما برشمرده‌اند و دست‌کم می‌توانیم غمگین‌ترین اثر تاریخ انیمیشن بدانیمش. خودم نه فقط هنگام تماشای فیلم، بلکه پس از تماشا وقتی خوابیدم تا صبح خوابِ گریه‌کردن می‌دیدم و هنوزکه‌هنوز است شخصیت «ستسوکو» برایم زنده و ملموس و عزیز است.

البته برای کسانی که سینما را حرفه‌ای پیگیری می‌کنند این مسائل ثانوی است. بسیاری از منتقدان سینمایی جهان و حتی «راجر ایبرت» آمریکایی هم این اثر را جزو برترین آثار تاریخ سینمای جنگ معرفی کرده‌اند. در سایت «آی‌ام‌دی‌بی نیز این فیلم با امتیاز 8/4 پنجاه‌وسومین فیلم محبوب جهان است. رتبه‌ای که مخصوصا با توجه به انیمیشن‌بودن و غیرغربی‌بودنش واقعا تحسین‌برانگیز است. همچنین باید بگوییم مدفن کرم‌های شب‌تاب، جزو موفق‌ترین انیمیشن‌های ضدآمریکایی جهان است و از این جهت نظر ایبرت هم بیشتر قابل توجه است.

اینجا چند نکته وجود دارد. چنانچه می‌دانیم ژاپن پس از ویرانی کاملش توسط آمریکا تا همین الآن تحت اشغال آمریکاست. حق ندارد ارتشی داشته باشد و حق ندارد جنایات جنگی آمریکا _مثل حمله اتمی_ را حتی در گوش کودکان خود زمزمه کند. توریست‌هایی که از ایران به ژاپن می‌روند مردمش را متواضع‌ترین و مهربان‌ترین مردم جهان معرفی می‌کنند. درحالیکه تواضع وقتی فضیلت اخلاقی است که اکتسابی باشد، تواضعی که با زور تفنگ و تحقیر و تحمیل باشد، اسمش تواضع نیست، اسم دیگری دارد.

حال تاکاهاتا در این انیمیشن به یکی از بمباران‌های شیمیایی آمریکا (به شهر کوبه) و مظلومیت کودکان ژاپنی می‌پردازد بدون اینکه یک‌بار هم اسمی از آمریکا بیاورد. هنرش هم این است که به خاطر وجود همین فضای خفقان بدون تصریح به آمریکا، تاریخ انکارشده و نفرتش را آشکار می‌کند. (حال کاری نداریم که در نسخة دوبله‌ای که عرضه شده چندین‌بار اسم آمریکا به‌زور در دیالوگ‌ها گنجانده‌شده و این ظرافت را از بین برده.)

و اما نکته‌ی جالبی که در این یادداشت می‌خواهم بگویم و تا پیش از این در منابع فارسی‌زبان ندیده‌ام موضوع جدید پوستر این انیمیشن است: سال گذشته، سی‌سال پس از ساخت «مدفن کرم‌های شبتاب» و در سال درگذشت کارگردانش، در توئیت‌ها و رسانه‌ها خبری پیچید: دو پوستر اصلی فیلم در زمان اکران، شامل تصویر دو شخصیت اصلی انیمشن در پایین صفحه و در بالای صفحه نیز آسمان شب و ستارگان یا کرم‌های شب‌تاب هستند. حال پس از سی‌سال با زیادکردن نورصفحه مشخص‌شده کارگردان فیلم رندانه یا دردمندانه، در آن بخش سیاه بالای پوستر، تصویر هواپیمای آمریکایی را هم قرارداده، اما آن بخش را آنقدر تیره و تاریک کرده تا هواپیما پنهان‌شود. تاکاهاتا با این کار، پیامی را برای نسل‌های آینده کشور و اثرش فرستاده که حتی اگر هواپیما به صورت واضح هم در پوستر می‌آمد مخابره نمی‌شد. پیام رنج، نفرت و مظلومیت؛ در عین ترس، خفقان و اسارت:

 

  • حسن صنوبری
۱۳
فروردين

 


امتیاز: 8/5 از ده

چندی پیش یادداشتی انتقادی دربارۀ طرز صحبت و ادبیات عصبانی حاتمی‌‌کیا در جشنواره فجر نوشته بودم. راستش را بخواهید وقتی آن یادداشت را می‌نوشتم خیلی بیشتر از آنچه وانمود می‌کردم از حاتمی‌کیا عصبانی بودم. در نتیجه چندبار متنم را ویرایش کردم تا زهرش را بگیرم و بعد منتشر کردم. الآن که به وقت شام را در سینما دیدم خوشحالم که متنم را ویرایش کردم. با توجه به جوی که در رسانه‌ها وجود داشت حس می‌کردم شاید آقای کارگردان صاحب‌سبکِ سینمای ما، در این سن و سال، مغرورانه و به حساب اتکاء به تجربه و اعتبار خود، دوربین این فیلم را با یک دست -و آن‌هم لرزان- گرفته است و حالا آمده دودستی یقه رشیدپور و صداوسیما و رسانه‎ها را به خاطر چهارتا طعنه و انتقاد چسبیده. ولی حالا که فیلمش را دیدم می‌فهمم اگر روز اختتامیه یقه رشیدپور را دو دستی گرفته و تکان داده، وقت فیلم‌برداری و کارگردانی هم دوربینش را محکم و با دو دست گرفته.

به وقت شام یک تجربۀ سینمایی و یک روایت هنری موفق از جنگ داعش است. یک اکشنِ داستانیِ هنرمندانه که به تنهایی می‌تواند آبرو و ادای دینِ سینمای خواب و خرفت ما به موضوعِ مهمِ جنگ بیناکشوریِ منطقه ما و آنهمه شهید و ویرانی و اسارت و رنج بشری باشد (گرچه در حقیقت این دین‌ها را ادایی نیست). در چنین شرایطی وظیفه وزارت فرهنگ و مسئولان فرهنگی ما حمایت از تولید ده فیلم اینچنینی بوده است، امیدوارم اکنون دست‌کم قدر این یک مورد را بدانند. این فیلم چندمین فیلمِ هواپیماییِ حاتمی‌کیاست و او توانسته بار دیگر در لوکیشنِ هواپیما و فضای محدود و بسته‌اش فیلمی نفس‌گیر و هیجان‌انگیز بسازد. هم‌سفر قبلی حاتمی‌کیا در فیلم هوایی پیشینش ارتفاع پست، اصغر فرهادی بود که این سال‌ها با آثار انگلیسی‌پسندی چون فروشنده برای دروی جایزه‌های غربی مدام مسافر آب و هوای خوبِ آمریکا و اروپا بود، اما حاتمی‌کیا برای این فیلم ارزشمند به تنهایی مسافر خیابان‌های خونین دمشق بود.

یادآوری: اثر ارزشمند دیگری که پیش از این با موضوع جنگ اخیر منطقه ساخته شده بود، اپیزودِ چهارمِ فیلم هیهات به کارگردانی هادی مقدم دوست بود که آن‌هم فیلم هم به قدرِ خویش قدر ندید.

نقدهایم درباره به وقت شام را می‌گذارم برای بعد ان‌شاالله. فعلا اگر بتوانم سعی می‌کنم زمانی را برای دوباره دیدنِ به وقتِ شام پیدا کنم.


  • حسن صنوبری
۰۳
اسفند


یکی دیگر از فیلم‌هایی که ما باید می‌ساختیم اما برادران آمریکایی به‌جای ما قبول زحمت کردند «مالکوم ایکس» محصول 1992 به کارگردانی «اسپایک لی» است.

البته که شخصیت مالکوم ایکس (یا حاج «مالک الشباز») نیز مانند محمدعلی کلی، شخصیتی چندبعدی و محبوب برای قشرهای گوناگون است. هم آمریکایی‌ها، هم مسلمانان، هم سیاه‌پوستان، هم آزادی‌خواهان، هم ضدنژادپرست‌ها و هم ضدآمریکایی‌های سراسر جهان هرکدام به نحوی نسبت به او احساس تعلق می‌کنند. او بی‌تعارف جهانی، فرامذهبی و فراملی است. من لیستی دارم از همه «فیلم هایی که هر مسلمانی باید ببیند» . مالکوم ایکسِ اسپایک لی یکی از آن‌هاست.
 
دیروز ‌سال‌روز شهادت مالکوم ایکس در قلب نیویورک بود. روزی که یکی از مهم‌ترین آزادی‌خواهان جهان در مدعی‌ترین کشور آزادی‌خواهی جهان پیش چشم خانواده‌اش کشته شد. اما به‌نظر من کشنده‌تر از آن گلوله‌های سربی که آن روز بدنِ مالکوم ایکس را سوراخ‌سوراخ کردند، آن گلوله‌های رسانه‌ای بودند که با نیت بایکوت مالکوم ایکس یا تحریف و تنزل نهضت اسلامی‌اش به او شلیک شد و می‌شود. گلوله‌های سربی فقط یک‌روز به مالکوم ایکس شلیک شدند ولی گلوله‌های رسانه‌ای بیش از پنجاه‌سال است که دارد به طرف او شلیک می‌شود. مهم‌ترین هدف آن‌ها هم پاک‌کردنِ حقیقت و جامعیتِ تفکر و نهضت مالکوم ایکس است. چه آن‌ها که بعد اسلامی را در حرکت مالوم ایکس کمرنگ می‌کنند، چه آن‌ها که در عمق و پیشینه فکری او تردید می‌کنند.

در چنین شرایطی جای یک روایت حقیقت‌مدار، کامل و بی‌طرف از مالکوم ایکس وجود داشت که خوشبختانه در فیلم یک کارگردان آمریکایی و غیر مسلمان یعنی اسپایک لی رخ داده است. فیلمی که از دورانِ جوانی و تبهکاریِ «مالکوم لیتل» تا تحولش در زندان، پیوستنش به «گروه امت اسلام» و جدایی و تقابلش با اسلامِ آمریکایی، تحریف‌شده و نژادپرستانه‎ی «الیجا محمد» (عالیجاه محمد) را روایت کرده است. در این فیلم نمایش جهان قهرمانانه‌ی مالکوم ایکس به سانسورِ اشتباهاتِ دوران جوانی‌اش نانجامیده است.

مقایسه‌ی مالکوم ایکسِ این فیلم و مالکوم ایکسِ فیلم «علی» مایکل مان، که بسیار هم به‌هم شبیه هستند، چهره‌ی دقیق‌تری را از او، رابطه‌اش با اطرافیانش و دشمنیِ سازمان سیا با او آشکار می‌کند.
  • حسن صنوبری
۲۸
مرداد
  • حسن صنوبری