در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات ضدآمریکایی» ثبت شده است

۲۵
شهریور

https://bayanbox.ir/view/2317748714870041516/%D8%AA%D8%A6%D9%88%D8%AF%D9%88%D8%B1%D8%A7%DA%A9%DB%8C%D8%B3-%DB%8C%D9%87%D9%88%D8%AF.jpg

 

پس از انتشار موسیقی و ترجمه ترانه «آندونیس» چند نفر سوال به‌حقی پرسیدند که: «قصۀ آن یهودیِ توی متن ترانه چه بود؟ و اصلا آهنگ ضدآمریکایی را چه به دلسوزی برای یهودی؟» دیدم خوب است متنی درباب نسبت «تئودوراکیس» با قوم یهود و همچنین اسرائیل بنویسم که این ناگفته‌ها جایی ثبت شود.

 

اما قبلش به جای مقدمه، ماجرای ترانه را بگویم:

سرایش ترانه آندونیس در ایام مبارزات حکومت نظامی در دهه ۶۰ و ۷۰ اتفاق نیفتاده، بلکه مربوط به دهه ۴۰ است که یونان در اشغال نازی‌ها بود (۴۴-۱۹۴۰). در کشور خودمان هم زیاد شده که ترانه‌ای در ماجرایی (مثلا مشروطه) سروده شده و در روزگاری دیگر که شبیه آن روزگار بوده (مثلا انقلاب) شنیده شود؛ مثل ترانه «از خون جوانان وطن» عارف قزوینی. ماجرای آندونیس هم مربوط به وقتی است که نه‌تنها اسرائیل تاسیس نشده (تاسیسش: ۱۹۴۸) بلکه جهان تصوری از آن روی سکه یهود نداشته. آنچه در آن روزگار از یهودیان دیده می‌شد مظلومیت و گرفتاری‌شان زیر فشار فاشیست‌های بی‌رحم بود.

«ایاکووس کامبانلیس» شاعر اثر در آن ایام اسیری یونانی بوده که برای کار اجباری در معادن سنگ به «ماوتهاوزن» فرستاده شده است. او آنجا آندونیس (یک کمونیست) را می‌بیند که به دیگران کمک می‌کرده از جمله روزی که یک یهودی از بردن سنگ خودش عاجز می‌شود و از آندونیس کمک می‌خواهد و آندونیس با سرپیچی از دستور آلمان‌ها که نباید به هم کمک کنند به کمکش می‌شتابد و سنگ او را روی سنگ خودش می‌گذارد؛ و سرآخر سرباز وحشی آلمانی برای قدرت‌نمایی، یهودی را در همان راه‌پله می‌کشد. این خلاصه قصه است. شعر آن زمان سروده می‌شود و به عنوان نمونه‌ای درخشان از «ادبیات مقاومت» محبوب می‌شود و در روزگاری دیگر دربرابر متجاوزانی دیگر با موسیقی «میکیس تئودوراکیس» بازتولید می‌شود که همان احساس مقاومت نوستالژیک را در مخاطب بازآفرینی کند.

نکتۀ دیگر این است که اسرائیل در سال‌های نخست نه‌تنها چهرۀ درنده‌اش آشکار نشده بود، بلکه داعیۀ کمونیستی و کارگری داشت. حقیقت جنایتکارانۀ اسرائیل، به نظرم از انتفاضۀ اول (۱۹۸۷) برای عموم مردم غیرمسلمان جهان آشکار شد. یعنی اتفاقا در جنگ‌های درونی و ظلم به فلسطینیان، نه جنگ با اعراب.

 

اما اصل داستان: تئودوراکیس، یهود و اسرائیل

امروز در نظرسنجی‌ها یهودستیزترین ملت اروپا آلمانی‌ها نیستند، بلکه یونانی‌ها هستند. همان‌هایی که در ترانه انقلابی‌شان برای یهودیان هم دل سوزانده بودند؛ علت این امر یکی نوع فعالیت خود یهودیان در دوران پس از کودتای یونان است و علت دوم حرف‌ها و نظرات همین جناب تئودوراکیس سیاست‌مدار-هنرمند محبوب یونانی.

میکیس تئودوراکیس در سال‌های مختلفی به خاطر حرف‌هایش شخصیت ضدیهود نام گرفت.

تئودوراکیس ابتدا هوادار جدی اسرائیل بود، مثل بیشتر کمونیست‌های آن روزگار، سپس با درگیری بیشتر با موضوع رویکرد روشنفکرانه و میانمایه‌ای در موضوع فلسطین پیدا کرد و صرفا هوادار گفتگوهای صلح بود و سپس در همین دوره کم‌کم به آنجا رسید که موسیقی ملی فلسطین را به پیشنهاد یاسر عرفات روی شعری از محمود درویش بسازد؛ و البته این به معنای دشمنی با اسرائیل نبود.

https://bayanbox.ir/view/9028127361601339019/MikisTheodorakis-palestine.jpg
همراه یاسر عرفات، هنگام پخش موسیقی ملی فلسطین در پارلمان فلسطین، سال ۱۹۸۲

اما چهارمین دوره تفکر تئودوراکیس که مصادف با چند دهه پایانی عمرش بود رویکرد او کاملا عوض شد. آغاز حرف‌های جنجالی و پرهزینهٔ او مربوط به سال‌های انتفاضه دوم (آوریل ۲۰۰۲) بود، وقتی که ابتدا مقاله‌ای علیه مظلوم‌نمایی‌های بیش از حد یهودیان و اسرائیلی‌ها درموضوع هولوکاست و نیز مظلومیت فلسطین نوشت که در هر سه روزنامه مهم یونان منتشر شد. او در بخشی از این مقاله می‌نویسد:

«اگر فلسطین را در چنگ فاتحان مدرن تنها بگذاریم، در را برای عبور تاریک‌ترین نیروهای شناخته‌شده بشر به فردا باز می‌گذاریم».

  چند روز بعد از انتشار این مقاله، تئودوراکیس چفیه بر دوش در کنسرت «همبستگی با فلسطین» در یونان حاضر شد و جنجالی‌ترین سخنانش را گفت. او در آن سخنرانی -که به طور زنده پخش می‌شد- آریل شارون ( نخست وزیر وقت اسرائیل) را «هیتلر کوچولو» خطاب کرد و گفت:

«امروز یهودیان از جنایات نازی‌ها تقلید می کنند... قربانیان سابق مسحورِ سرنوشت پیشین خود شده‌اند...»

و گفت:

«ما همه فلسطینی هستیم».

تئودوراکیس حواسش به آهنگ محبوبش و «یهودی»ِ ترانه آندونیس هم بود، به همین خاطر همانجا گفت:

«آهنگ‌هایی که ما درباره یهودیان رنج‌دیده در ماوتهاوزن نوشتیم هیچ ربطی به هیتلریست‌های کنونیِ اسرائیل ندارد».

او همچنین در بخشی از سخنانش با برشمردن برندهای معروف تاکید می‌کند:

«امروز در همین یونان یهودیان کنترل مهم‌ترین شرکت‌ها و سازمان‌های اقتصادی و رسانه‌ای را در دست گرفته است.».

https://bayanbox.ir/view/3588671193444615675/MikisTheodorakis-palestine-greek.jpg
سخنرانی میکیس تئودوراکیس در کنسرت همبستگی با فلسطین در یونان سال ۲۰۰۲
 

مخصوصا از این جهت که چندی پیشتر افشاگری‌هایی درمورد «قاچاق اعضای بدن یونانیان توسط اسرائیل» در رسانه‌ها منتشر شده بود، این سخنرانی احساسات ضداسرائیلی مردم یونان را به شدت برانگیخت. تا جایی که در روزهای بعد نماد هولوکاست در یونان توسط گروهی از مردم تظاهرات‌کننده ساقط شد. موج یهودستیزی و اسرائیل‌ستیزی گسترش پیدا کرد و حتی تعدادی از مسئولان یونان هم حرف‌هایی علیه اسرائیل و لابی‌های یهودی زدند (و در این موارد که اسرائیل برخلاف مورد قبلی زورش می‌رسید از طریق خود دولت یونان هردو مسئول عالیرتبه را از کار برکنار کرد).

همچنین اسرائیل و رسانه‌های آمریکایی انگلیسی جو رسانه‌ای گسترده‌ای را علیه تئودوراکیس راه انداختند که تئودوراکیس یک نژادپرست و ضد قوم یهود است تا این هنرمند یونانی منفعل شود و سکوت کند. تا حدی که دولت یونان بیانیه داد و گفت اظهارات تئودوراکیس را تایید نمی‌کند. یک هفته بعد که فشارهای سیاسی و رسانه‌ای بسیار بالا گرفت هم، تئودوراکیس حاضر نشد حرف خود را پس بگیرد ولی حاضر شد توضیحی بدهد؛ او در بیانیه خودش گفت:

« اظهارات من متوجه دولت اسرائیل است نه مردم یهود. من  همیشه در کنار ضعیفان، از جمله مردم اسرائیل بوده‌ام؛ با اینحال کاملاً با سیاست شارون مخالفم و بارها بر این امر تاکید کرده‌ام، همانطور که بارها نقش سیاستمداران، روشنفکران و نظریه‌پردازان یهودی آمریکایی برجسته در شکل‌گیری سیاست تهاجمی امروز بوش را محکوم کرده‌ام».

باری، این همه ماجرا نیست، این فقط آغاز ماجرا بود، سال بعد باز یک جمله از تئودوراکیس جنجالی شد. ژانویه ۲۰۰۲ بود که جرج بوش عبارت «محور شرارت» (axisofevil) را علیه ایران، عراق و کره شمالی گفته بود و تئودوراکیس در نوامبر ۲۰۰۳ عبارت «ریشه شرارت» (rootofevi) را درباره یهود گفت. این حرف در تقابل با حرف بوش ضریب دوچندان گرفت و چندین برابر حرف سال گذشته فشار رسانه‌ای را روی تئودوراکیس تشدید کرد. منظور او از یهود چیزی شبیه منظور قرآن از این کلمه بود: رهبران خدعه‌گر و سرمایه‌سالار یهودی، نه هر یهودی بیچاره در هر جای عالم. اما خب طبیعتا فرصتی دوباره پیدا شده بود تا به تئودوراکیس اتهام نژادستیزی بزنند.

در میان آنهمه رسانه غربی که به او حمله می‌کردند و در شرایطی که میکیس تئودوراکیس به طور جدی محاصره شده بود، روزنامه اسرائیلی هاآرتص مصاحبه مفصل و هوشمندانه‌ای را با تئودوراکیس تدارک دید که ضمن احترام به او، ضمن یادآوری سوابق دوستی اسرائیل با این هنرمند محبوب جهانی، او را به نوعی منفعل کند و به عذرخواهی یا پس گرفتن عقایدش بکشاند. اما پاسخ‌های هوشمندانه تئودوراکیس به مصاحبه‌گر خود موج دیگری علیه اسرائیل شد. تئودوراکیس در این مصاحبه که قرار بود آشتی او با اسرائیل باشد حرف‌هایی علیه اسرائیل و یهودیان زد که بی‌نظیر بود. مهم‌ترینش بخشی بود که او با نگاهی تاریخی-روانکاوی اصلا وجود یهودستیزی در جهان امروز را منکر شد و با تحلیلی دقیق گفت این یک برساختۀ ذهن مازوخیستی یهودیان است که دوست دارند به دروغ احساس قربانی‌بودن و مظلوم‌بودن بکنند تا با اتکا به این احساس هرگونه جنایتی را برای خود مشروع بدانند. و البته تحلیل‌های روانکاوانۀ دیگر و نیز حرف‌های شجاعانۀ دیگری از جمله اینکه یهودیان بخش اعظم اقتصاد و رسانه‌ها و حتی دولت‌های همه جهان را مدیریت می‌کنند، و حتی:

«از آنجا که صادقانه داریم صحبت می‌کنیم، چیز دیگری را هم به شما خواهم گفت. قوم یهود اکثر ارکستر سمفونیک‌های بزرگ جهان را هم کنترل می‌کنند. هنگامی که سرود ملی فلسطین را نوشتم، سمفونی بوستون در حال برنامه‌ریزی برای تولید آثار من بود؛ سمفونی‌ای که کنترل آن توسط یهودیان قرار داشت. سرانجام آن‌ها اجازه ندادند که کنسرت ادامه یابد. جدا از اینکه از آن پس من اصلا نتوانستم با هیچ ارکستر بزرگ دیگری کار کنم. پس از موسیقی فلسطین آن‌ها همه از من سربازمی‌زنند».

این حرف‌ها را اگر یک آهنگساز درجه سۀ ایرانی بزند همه می‌دانیم مسئله چیز دیگری است؛ اما این حرف‌ها سخنان یکی از بزرگ‌ترین موزیسین‌های دنیاست که معتبرترین جوایز شرق و غرب عالم را در کارنامه خود دارد. او در بخش‌های دیگر صحبتش در کل ماجرای ۱۱سپتامبر تشکیک می‌کند و از تسلط یهودیان بر سیاست آمریکا حرف می‌زند و می‌گوید:

«من معتقدم که جنگ آمریکا در عراق و نگرش تجاوزکارانه به ایران به شدت تحت تأثیر سرویس‌های مخفی اسرائیل است».

شاید روزی این مصاحبه را به طور کامل ترجمه و منتشر کردم.

https://bayanbox.ir/view/5145369982662534903/MikisTheodorakis-palestine2.jpg
همراه یانیس ریتسوس در یک همایش مربوط به فلسطین، سال ۱۹۸۱

این زدوخوردها تا پایان عمر پر تلاطمِ میکیس تئودوراکیس بین او و لابی‌های اسرائیلی ادامه داشت. از یک سو تئودوراکیس طعنه می‌زد و از سویی برای او محدودیتی جدید اتفاق می‌افتاد. از جمله مدتی پس از همین مصاحبه بود که دولت اتریش کنسرت همه ساله او به یاد قربانیان ماوتهاوزن را برای همیشه لغو کرد. تئودوراکیس در واکنش به این اقدام اتریش بیانیه‌ای درمندانه منتشر کرد و در پایان آن گفت:

«من بار دیگر به وضوح می‌گویم: یهودستیز نیستم، اما همانقدر که از یهودستیزی متنفرم از صهیونیزم متنفرم».

در سال‌های بعد وقتی قرار بود همایش بزرگی به نفع صهیونیست‌ها با میزبانی دولت یونان برگزار شود تئودوراکیس با هشداردادن و آگاه‌سازی مردم برنامه اسرائیلی‌ها را به‌هم زد و همایش لغو شد. مدتی بعد نخست وزیر را به خاطر گفتگو با نتانیاهویی که قاتل کودکان فلسطینی‌اش می‌دانست به شدت نکوهش کرد.

سال ۲۰۱۰ انزجار و ناراحتی خود را از جنایت تازه اسرائیل علیه نیروهای حافظ صلح در غزه اعلام کرد و دولت و وزیر دفاع یونان را متهم کرد که «ریاکارانه حمله اسرائیل را محکوم کردند» و افزود:

«دولت ما دوباره در مدت کمی دست در دست اسرائیل روی این اقدام جنایتکارانه هم که باعث شرمساری همه مردم و کشورهای آزاد است سرپوش خواهد گذاشت».

 

سال ۲۰۱۱ در نشست مهمی در شهر سالونیک گفت:

«آمریکا، اسرائیل و عوامل لابی آمریکایی-یهودی مسئول بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جهانی هستند.»

 و باری دیگر در واکنش به تهمت‌های یک نهاد یهودی که او را به یهودستیزی متهم کرده بود ضمن برائت از این عنوان و یادآوری سوابق حمایت‌هایش از یهودیان گفت:

«من هستم! گرچه با تعصب و هرگونه عمل خودسرانه، خشونت و نفرت از هر کجا که می آید مخالفم؛ اما من هستم؛ در کنار تمام مستضعفان و ضعیفان مانند فلسطینی‌ها، زنان و کودکان لبنان و غزهٔ در محاصره، هستم و خواهم بود!».

 

میکیس تئودوراکیس سال ۲۰۱۳ در اوج حملات داعش به سوریه در مصاحبه‌ای خواندنی گفت:

«هدف مجریان سناریوی حمله به سوریه همانند گذشته قتل‌عام ملت سوریه و تامین منافع مالی و نظامی قدرت‌های سلطه‌گر است و جهان نباید در مقابل اینگونه جنایات آشکار علیه بشریت ساکت بنشیند.»

او در همین مصاحبه می‌گوید:

«در جریان یکی از سفرهایم به پاریس برای مداوای فرزندم مشاهده کردم که شماری از نیروهای ایرانی جنگ با صدام در یکی از بیمارستان‌های فرانسه بستری شده‌اند. در این بیمارستان مجهز، ایرانیانی که بر اثر حمله شیمیایی شهید شده بودند، یک طرف و آنانی که بر اثر گازهای شیمیایی دچار سوختگی شده بودند در طرف دیگر در حال مداوا و بررسی‌های دقیق بودند و برخی از سازندگان مواد و سلاح‌های شیمیایی از طریق آزمایشگاه این بیمارستان از نتیجه تولیدات خود مطلع می‌شدند تا در جهت افزایش قدرت کشندگی آن‌ها اقدام کنند!»

 

و و و ...

 

خداوند روح سرکش و آزاده و بی‌قرار او را با آزاده‌ترین بندگان خویش محشور کند که گرچه نام اهل حقیقت را نمی‌دانست ولی عمری با مرامِ اهل حقیقت زیست.

 


نوشتۀ مرتبط:

موسیقی : آندونیس | میکیس تئودوراکیس + ترجمه فارسی

  • حسن صنوبری
۰۴
آذر

کتاب داستانی برای آموزش عدالت به کودکان و نوجوانان

http://bayanbox.ir/view/6969768558142986345/%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%A8%D9%87%D8%A7.jpg

 

آیا ادبیات حریف ظلم می‌شود؟

سوال را عوض کنم: ادبیات بیشتر حریف ظلم می‌شود یا سیاست؟

من می‌گویم ادبیات. چون سیاستِ عدالت‌محور نهایتا به جنگ مصداق برود. وقتی که آماج همۀ انتقادات و مبارزه‌ها بر یک مصداق باشد پس از شکست آن مصداق دوباره روز از نو و روزی از نوست. ظالم‌های بعدی در لباس‌های نو و متفاوت به میدان می‌آیند و چشمان عادت‌کرده به مصداق پیشین آنان را در نمی‌یابند. اما ادبیات عدالت‌محور جدا از مصداق می‌تواند به جنگ مفهوم برود. مخصوصا در گونه‌هایی مثل ادبیات سمبلیک و ادبیات نمادین مفهوم ظلم معرفی و سیر ظلم بیان می‌شود تا مخاطب بتواند با چشمی عادل ظالم را در هر لباس نو و فریب تازه بشناسد.

کاری که بزرگ‌مردِ جوان‌مردِ ادبیات داستانی ایران یعنی «نادر ابراهیمی» در همین کتاب «سنجاب‌ها» کرده. وقتی این کتاب را خواندم برایش نوشتم: «اگر همه آدم‌ها در کودکی چنین کتاب‌هایی را خوانده بودند اجتماع سالم‌تر و باشکوه‌تری داشتیم». این کتاب را برای کودکان، نوجوانان و خودتان بخرید و بخوانید تا نسل‌های آینده عدالت و ظلم را نه با مصداق‌های متغیر، شعاری، ادعایی و سیاسی، که با مفاهیم و خط‌‌کش‌های واقعی‌شان بشناسند. کسی که به شعور و بینش عدالت برسد به وقتش ظلم را در هر مصداقی تشخیص می‌دهد، با آن مبارزه می‌کند و دیگر نیازی به فرمان درست یا غلط سیاست و رسانه ندارد تا برانگیخته شود.

ندیدم کسی جایی به این اشاره کند: این قصۀ ابراهیمی، دو نسخه جالب دارد. دو روایت متفاوت با دو ساختار، دو نثر، دو نقطه شروع و حتی دو پایان‌بندی متفاوت. یکی برای اهالی فردا (کودکان و نوجوانان) که همین کتاب است که می‌بینید و دیگری برای اهالی دیروز (بزرگ‌سالان) که داستان کوتاهی است با نام «دشنام». دشنام در کتاب خانه ای برای شب منتشر شده و محبوب‌ترین داستان آن اولین کتاب ابراهیمی است. خودش می‌گوید : «دشنام که نوشتن و بازنوشتن آن بیش از دوسال به درازا کشیده بود و حقیقتاً اعصاب و استخوان‌هاى مرا خُرد کرده بود و پوستم را بازنویسی‌هاى ظاهراً پایان‏‌ناپذیر آن کَنده بود و بازهم مرا آنقدر که می‌خواستم قانع نکرده بود، قصه‏‌اى بود که نشست».

ظاهرا اول دشنام نوشته شده و بعد سنجاب‌ها از دل یکی از آن بازنویسی‌ها درآمده. خانه‌ای برای شب سال ۱۳۴۱ منتشر شده و سنجاب‌ها ۱۳۵۳. اولی با نثری قدرت‌مند و باشکوه و آرکائیک و دومی با نثری ساده و روان و نوجوانانه، اما مهم‌ترین تفاوت‌های مفهومی این دو اثر یکی در نماد دشمن ظالم است و یکی در پایان داستان. در اولی نماد ظالم شیر است که حاکم جنگل است، و نخستین مصداقی که به ذهن همه در آن روزگار آمده شاه ایران محمدرضا پهلوی است (خود ابراهیمی هم جایی این را تایید کرده)، اما در دومی نماد ظالم پلنگی زورگوست است که از جای دوری آمده و هربار مزاحم جنگلی می‌شود، نمادی که بیش از شاه مملکت یادآور آمریکا ست (تاکید می‌کنم اثر نمادین می‌تواند مصادیق بسیار دیگری هم داشته باشد. این کتاب هم نفس آرمان عدالت و مبارزه با ظلم را روایت می‌کند) و البته در هردو، قهرمان نمادین سنجاب است {مریم شریفی نسب در مقالۀ نمادشناسی دشنام (نقل به مضمون) می‌گوید سنجاب نه چون پرنده است که ساکن آسمان باشد و آزاد و رها و نه چون خرگوش که خاک‌نشین، سنجاب خانه بر بلندای درخت دارد و بر اوضاع و احوال اشراف و آگاهی دارد اما ناچار باید کنار زمینیان باشد}.

 تفاوت دوم: در دشنام سرانجام داستان تراژدیک، غمگنانه و تاحدی مأیوسانه است. اما در سنجاب‌ها امیدی به تحقق نهایی عدالت و عدالت نهایی وجود دارد، به تناسب مخاطب. در اولی مرثیۀ دیروز خوانده شده و در دومی رویای فردا پرداخته شده. تو گویی نادر ابراهیمی از تفاوت هست‌ها و بایدها سخن می‌گوید و می‌گوید تا امروز چنین بوده ولی فردا باید چنین باشد. چون عدل یک آرمان دیرین ایرانی است.

  • حسن صنوبری
۰۸
دی

 

 

در اوج دورۀ وبلاگ‌نویسی همواره آرزو می‌کردم کاش انسان‌های بزرگ تاریخ و فرهنگ هم وبلاگ داشتند و جدا از آثار فاخر و ارزشمندشان در امور علمی یا هنری، فکرهایشان درباره امور جزئی روزمره و نظرات صریح و خلاصه‌شان درباب دیگران را هم می‌شد بفهمیم. مثلا حافظ نظرش درباره مثنوی مولوی چیست. ابن سینا از چه چیزهایی شدیدا خنده‌اش می‌گیرد. به نظر کانت کدام چهرۀ سیاسی امروز از همه مکارتر است. سقراط چه نغماتی را گوش می‌کند و... به مرور دیدم بعضی از آثار بزرگان حکم وبلاگ‌نویسی آن‌ها را داشته‌اند. در آینده بعضی از این کتاب‌ها را هم معرفی می‌کنم. اما جالب‌تر این است که بعضی از آن غول‌ها و بزرگان ادبیات و فرهنگ جهان، ولو در سن بالا واقعا یک‌مدت وبلاگ داشتند و می‌نوشتند.

 

بسیار مفتخرم که یکی از دو کتابی که امسال تولدم از آقای  مجید اسطیری هدیه گرفتم وبلاگ‌نویسی یک چهره محبوب و ارزشمند است. امری که من و حتی خود هدیه‌دهنده را شگفت‌زده کرد، چه اینکه او هم گمان می‌کرد دو رمان برای من خریده

 

 نوت بوک عنوان کتابی است که مجموعه یادداشت‌های کوتاه نویسندۀ فقید پرتغالی و داستان‌پرداز بی‌همتای جهان  ژوزه ساراماگو در وبلاگش را در بر می‌گیرد. این کتاب هم توسط  مینو مشیری (مترجم  کوری) ترجمه شده و یک‌سال پس از درگذشت ساراماگو.   

 

وبلا‌گنوسی ساراماگو مربوط به دو سه سال آخر عمر  ساراماگو (2008 تا 2009) و بیانگر اخرین و پخته‌ترین نظرات او درباب ادبیات، هنر، سیاست و فرهنگ است. او در این وبلاگ از  بورخس، کارلوس فوئنتس، محمود درویش (در حوزه ادبیات)، بوش، اوباما ، کلینتون، سارکوزی،  برلوسکونی (در عالم سیاست)، منتظر الزیدی (خبرنگاری که به بوش کفش پرتاب کرد)  رزا پارکس (زن سیاهپوستی که حاضر نشد جایش را به یک سفیدپوست آمریکایی رفت و به زندان افتاد)،  فرناندو مئیرلس (کارگردان فیلم کوری)، راتسینگر یا همان  پاپ بندیکت شانزدهم و همچنین همسرش «پیلار» از جمله شخصیت‌های متن‌های او هستند. طبیعتا او به پرتغال محدود نمی‌ماند و از کوبا، فلسطین، آمریکا، اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و... نیز می‌نویسد. چون او یک مرد جهانی است.

 

 وقتی نوشته‌های او را می‌خوانید از شدت و فراوانی خلاقیت، طنز، نگاه انسانی، اطلاعات عمومی، صراحت، شرافت و شجاعت او شگفت‌زده خواهید شد. چه وقتی که به حکام قدرتمند جهان طعنه می‌زند، چه وقتی از دوستان قدیمی‌اش می‌نویسد، چه وقتی که از حقوق زنان می‌گوید، چه وقتی که از مظلومیت مردم غزه و جنایات اسرائیل* می‌گوید و چه وقتی که از آزار حیوانات شکایت می‌کند.

 

متنی که او دربارۀ بوش نوشته انگار همین امروز درباره ترامپ نوشته شده است. این یادداشت با عنوان «جرج دبلیو بوش یا عصر دروغ‌گویی» اینگونه آغاز می‌شود: « مانده‌ام که چرا ایالات متحده که همه‌چیزش آنقدر بزرگ است، چرا اغلب روسای جمهوری چنین کوچک دارد» در ادامه می‌گوید «این مرد با آن هوش متوسط با آن نادانی وحشتناک... با تن‌دادن مدام به وسوسۀ مقاومت‌ناپذیر ادای اراجیف محض، خود را در هیئت مضحک یک گاوچران به ابناء بشر معرفی کرده که وارث کرۀ زمین و شده و مردم را با یک گله گاو اشتباه گرفته. نمی‌دانیم چه فکر می‌کند، حتی نمی‌دانیم اصلا فکر می‌کند یا نه، نمی‌دانیم آیا آدم آهنی است که بد برنامه‌ریزی شده و مدام پیام‌های درونی‌اش را قاطی می‌کند؟...»

 

پایان‌بندی شاهکار یکی از متن‌هایش دربارۀ نژاد سگ خانگیشان که قطعا می‌تواند برای دستگاه دیپلماسی ما هم جالب باشد چنین است: «برحسب تصادف امروز خبردار شدیم سگی که اوباما قول داده بود به دخترهایش بدهد یک سگ آبی پرتغالی است. بدون شک این واقعه‌ای موفقیت‌آمیز برای دیپلماسی پرتغال است و لازم است کشور ما حداکثر استفاده را برای روابط فی مابین با ایالات متحده ببرد که اینچنین غیرمنتظره توسط نماینده مستقیم ما ـ حتی مایلم بگویم سفیر ما ـ در کاخ سفید فراهم آمده. عصر جدیدی در راه است. من کاملاً اطمینان دارم این‌بار که من وپیلار به ایالات متحده بازگردیم، پلیس مرکزی دیگر کامپیوترهایمان را ضبط نخواهد کرد تا از هاردهایمان کپی بردارد.»

 

بخش‌های ضدآمریکایی این کتاب، به تنهایی می‌تواند موضوع یک یادداشت باشد. شاید به همین خاطر هم خیلی از سوی روشنفکران تبلیغ نشد.

 

 


* در همین رابطه بخوانید:

نوشته‌های ضداسرائیلی ژوزه ساراماگو

 

  • حسن صنوبری
۰۳
تیر


پست اینستاگرامی دیروزم برای روز قدس + همه تصاویری که نشد در اینستا بگذارم :


نمی‌شود روز قدس فرا برسد و آدم یاد  هنرمند قهرمان و مبارز فلسطینی و درخشان‌ترین کاریکاتوریست ضداسرائیلی جهان  یعنی شهید «ناجی العلی» نیفتد.


«کاریکاتورهای ناجی‌العلی» عنوان کتابی است که سال 1371 توسط سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با مقدمه «طلال سلمان» منتشر شد. کتابی که دربرگیرنده گزیده‌ای از بهترین کاریکاتورهای سیاسی این هنرمند بی‌نظیر فلسطینی است. کتابی که دیگر منتشر نشد و قطعا دیگر منتشر نخواهد شد و خیلی از شما هم مثل من به آن دسترسی نداشتید. چندی پیش بود که یک فرزند شهید محترم این کتاب را برای مطالعه به من داد. بسیاری از کاریکاتورهایی که از ناجی العلی در این کتاب وجود دارد هم‌اکنون در اینترنت حضور ندارند (چه فارسی، چه عربی و چه انگلیسی جستجو کنید) . ناجی العلی آنقدر بزرگ بود که نمی‌توانستند انکارش کنند و نامش را به کلی به فراموشی بسپارند؛ اما با بازنشر پیاپی بعضی از آثار او و جلوگیری از انتشار آثار دیگرش سعی کردند چهره‌ای مخدوش و سانسورشده از او به ما ارائه دهند. به همین‌خاطر از تعدادی از کاریکاتورهای این کتاب تصویربرداری کردم و در ادامه مطلب گذاشتم.

در تماشای کاریکاتورهای این کتاب، جالب‌تر از جنگ هنری ناجی العلی با  اسرائیل و  آمریکا ،برایم  هوشیاری او و هجوهای طنزآمیزش نسبت به خیانت رژیم‌های عربی فاسد و وابسته جالب بود. ناجی العلی در این کتاب اعراب فاسد و خائن را به صورت انسان‌های ناقص‌الخلقه، نیمه انسان نیمه حیوان، با چهره‌ای گنگ و ابله و بدنی فربه، ناتوان و بدون پا تصویر کرده است. چه آن‌هایی که با خیانتشان به فلسطین و آرمان قدس ضربه می‌زنند، چه آنان که با جهالت خیانت‌آمیزشان. چنانچه انگار این کاریکاتورها همین امروز کشیده شده‌اند و نمایانگر وضعیت حکام کشورهایی چون #عربستان_سعودی ، مصر ، بحرین و  امارات است.


«ناجی العلی» خود جایی در  مورد حکام عرب گفته بود:

 «رژیم های عرب، مرتکب جرم هایی علیه ما و علیه انقلاب فلسطینیان شده اند. این شرایط، بسیاری از آن چه در طول تهاجم اسرائیل به لبنان رخ داد را هم توضیح می دهد.... رژیم های عرب و دیگر احزاب، بخشی از یک توطئه برای پاک سازی جنوب لبنان بودند، برای نابود کردن قدرت نظامی فلسطینی و برای تحمیل راه حل «صلح آمیز». این، همان «هویج»ی بود که ما را دنباله‌روی راه حل آمریکایی نمود. من معتقدم که ما می توانستیم ضربه‌های جدی‌ای را به نیروی نظامی اسرائیل تحمیل کنیم، اما اردوگاه ها رهبری نداشتند. مردم اردوگاه ها چه گونه می توانستند با ماشین نظامی اسرائیل و بمباران هرروزه از زمین، هوا و دریا مقابله کنند؟»

  • حسن صنوبری
۰۷
آذر


فیدل کاسترو مسلمان نبود ولی آزاده بود.

  • حسن صنوبری
۱۱
تیر
  • حسن صنوبری
۰۱
تیر

+ فیلم شعرخوانی

 

   طی چندسال قبل هم به دیدار رهبری دعوت شده بودم اما هربار شاعران دیگری را معرفی کردم به جای خودم. امسال توفیقی شد و برای نخستین بار خودم هم حضور پیدا کردم. با اینکه هنوز باور دارم شاعرانی بهتر از من هم هستند که هنوز در آن دیدار دعوت نشده‎اند.

   دیدار امسال دیدار خاص و مهمی بود. مخصوصا بخش سخنان رهبری که شاید بیش از همیشه صریح بود. تا حدی که حدس می‎زنم بخشیش منعکس و منتشر نشود.

   شعرخوانی‎ها هم تا آنجایی که من به خاطر دارم و حواسم جمع بود در جلسه خوب بودند. من بین استاد محمدکاظم کاظمی نشسته بودم و آقا سید محمدمهدی شفیعی. شاید پرآفرین‎ترین شعرخوانی جلسه شعرخوانی شفیعی بود. غزلی تحسین‎برانگیز و مناسب حال و مقام در موضوع مدافعان حرم. امید است که این شاعر توانا و جوان اهوازی بیش از پیش موضوع انتشار کتاب را جدی بگیرد. جناب کاظمی قرار بود طبق تصویب گروه کارشناسی شعرشان برای حضرت خدیجه (س) را بخوانند، اما وقتشان رابه یک شاعر خوب و جوان افغانستانی دادند و اول قرار شد شعر نخوانند. بعد رهبری خودشان خواستند ایشان شعر بخوانند و تاکید کردند هر شعری که دوست دارند را بخوانند. آقای کاظمی هم غزل معروف و زیبای «قصۀ سنگ و خشت» که دربارۀ کودکان کار افغانستانی‎ست را خواندند. آقای محمدمهدی سیار هم مثل آقای کاظمی در اواخر جلسه با تاکید خود رهبری شعر خواندند (حالا کاری نداریم جناب قزوه گفتند آقای سیار را در لیست داشتند و تقصیر آقای فاضل نظری شده و او گفته وقت نیست ...) از دیگر شعرهای خوب جلسه شعر طنز عالی استاد ناصر فیض، غزل اجتماعی خانم نیلوفر بختیاری و شعر یک خانم کاشمری که اسمشان در خاطرم نماند را اکنون درخاطر دارم. از دیگر اساتید و مشایخ هم آقایان موسوی گرمارودی، مجاهدی، انسانی و زکریا اخلاقی شعر خواندند. شعر آقای اخلاقی شعر خوبی بود و البته ایشان در همین فضا شعرهای بهتری هم دارند، اما مهم این است که پیش از شعرخوانی ایشان رهبری تقدیر ویژه‎ای را درمورد ایشان و شعرهایشان انجام دادند.

   من طبق تصویب شورای کارشناسی و به اصرار اکثر دوستان شاعر قرار بود همان شعر «ابراهیم» برای حضرت شیخ ابراهیم زکزاکی را بخوانم. اصلا آن شعر مجوز حضور و شعرخوانیم بود. اما لحظات آخر نظرم عوض شد. چه اینکه اولا شعر ابراهیمم به نظر خودم در زمان خودش منتشر شد و تا حدی هم شنیده شد. در ثانی، در این دیدار هیچکس با موضوع امروزی آمریکای همیشه همراه، شعری نداشت. لذا در دقایق پایانی علی رغم مخالفت همه، این نیمایی را برای خواندن برگزیدم

  • حسن صنوبری
۰۶
آذر

http://bayanbox.ir/view/5075578251710975051/Romain-Gary-AntiUSA-literature.png

«نبرد توأمان با آمریکا و خریّت»
روایت رومن گاری از آمریکا و سازمان ملل

سرنوشت شگفت‎انگیز «رومن کاتسف»

حدوداً ۱۰۱ سال پیش، در سال ۱۹۱۴ میلادی، در سرزمین غول‎های ادبیات داستانی مشرق‎زمین و از خاکی که بزرگانی چون تولستوی، داستایوفسکی، تورگنیف، چخوف، گوگول، ناباکوف، مایاکوفسکی و ... برآمدند، کودکی به دنیا آمد که نام اصلی‎اش را کمتر شنیده‎ایم: «رومن کاتسف» (Roman Kacew).

 ۱۴ سال بعد از این، رومنِ نوجوان، چونان موشکی هسته‎ای از روسیۀ کلاسیک به فرانسۀ مدرن پرتاب شد، تا ریشه‎های پیر ادبیات داستانی روسیه، شاخه‎های جوان خود را در «سپیده‎دم» ادبیات فرانسه بگستراند. چنین بود که در آینده این نویسنده با همه مدرن‎شدن و متمایز شدنش در غرب، در محتوای آثارش همواره نگاهی به مشرق‎زمین داشته است و در ساختار، از شگفتی و شکوه‎آفرینی پرهیز نکرده .

از رومن کاتسف با نام‎های مستعار گوناگونی از جمله «امیل آژار» (Emile Ajar)، «شاتان بوگا» (Shatan Bogat) و «فوسکو سینیبالدی» (Fosco Sinibaldi) کتاب منتشر شده است، اما مشهورترین نام مستعار او، همان است که ما حتی بیشتر از نام حقیقی‎اش می‎شناسیم: «رومن گاری» (Romain Gary).

گاری با استفاده از همین نام‎های مستعار اتفاقات عجیبی را در زندگی هنری خود رقم زده است که معروف‎ترینشان دوبار برگزیده‎شدن در جایزۀ مهم ادبیات فرانسه یعنی گنکور است که قرار نبود و نیست بیش از یک‎بار به مولفی تعلق بگیرد. گاری توانست با استفاده از همین ترفندِ نام مستعار، تنها نویسنده‎ای باشد که دوبار این جایزۀ مهم را برای شاهکارهای داستانی خود بگیرد و ثابت کند خیلی‎خیلی از هم‎نسلانش جلوتر است.

باری، این فراز و نشیب، به زندگیِ هنری گاری محدود نبوده است و او در زندگیِ شخصی و اجتماعی خود هم فراز و نشیب بسیاری را تجربه کرده است. فراز و نشیبی که با تولد در یک خانوادۀ یهودی و سرزمین روسیه آغاز شد، با جدایی پدر از خانواده، مهاجرت به فرانسه، سپس سال‎ها جنگیدن با نازی‎ها در کشورهای مختلف، خلبانی در جنگ جهانی دوم، افتخارآفرینی در ارتش و نیز ازدواج با یکی از ستارگان هالیوود (جین سیبرگ) ادامه پیدا کرد. در کنار فعالیت‎های هنری، فعالیت‎های سیاسی اجتماعی رومن گاری همواره پررنگ بوده است و به جز حضور نظامی و جنگاورانه باید به حضور سیاسی او در قالب دیپلمات رسمی کشور فرانسه و حتی «سخنگوی هیئت نمایندگان فرانسوی سازمان ملل» بودنش اشاره کرد. تجربیاتی که در کنار بینش و روحیۀ حساس هنری گاری به او کمک کرده تا مسائل سیاسی جهان را بهتر و دقیقتر از خیلی‎ها و البته از منظری متفاوت با ما ایرانیان و مسلمانانِ امروز ببینید. این منظره و تجربه برای ما که هرگز نمی‎توانیم در آن موقعیت قرار بگیریم بسیار حائز اهمیت است.


از بهترین‎های رومن گاری

معروف‎ترین و محبوب‎ترین رمان‎های رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر»، «سگ سفید» و «زندگی در پیش رو» هستند. دو کتاب نخست با ترجمۀ جناب «سروش حبیبی» در بازار ایران موجود هستند، اما کتاب سوم که به نظر من زیباترین اثر رومن گاری و از بهترین آثار ادبیات داستانی معاصر است، سال‎ها است که به دلایل واهی و غیرکارشناسانه توسط وزارت ارشاد توقیف شده است. «لیلی گلستان» مترجم این کتاب، سال گذشته در مصاحبه‎ای خواستۀ خاصِ بررس این کتاب _در وزارت ارشاد_ را چنین عنوان کرد: «اسم شخصیت داستان را عوض کن!» همین که قرار باشد مترجمی نام شخصیت اصلی یک رمان را تغییر بدهد خود از عجایب است، اما نکتۀ جالب‎تری که برای شما باید بگویم و در مصاحبه نیامده است این است که نام شخصیتِ اصلی رمان زندگی در پیش رو، نه یک نام مستهجن که نام زیبای «محمّد» است!

باری غمت مباد، که «زندگی در پیش رو» با ترجمۀ لیلی گلستان، چونان «صد سال تنهایی» با ترجمۀ بهمن فرزانه در پیاده‎روهای میدان انقلاب تهران به صورت افست و به وفور به فروش می‎رسد و بی‎بودن آمار رسمی هم می‎توان حدس زد جزو آثار پرفروش است. باشد که به چاره‎اندیشی خردمندان و خیرخواهان این کتاب هم از بند توقیف رها شود تا جامعۀ خوانندگانش با خرید نسخۀ قانونی از زیر دین شرعی مولف و ناشر بیرون آیند.


رومن گاری و ادبیات ضدآمریکایی

و اما «خداحافظ گاری کوپر» و «سگ سفید» دو رمان محبوب دیگر گاری که خوشبختانه در بازار موجودند؛ ارتباط یادداشت من با پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی، در همین پاراگراف و با همین کتاب‎ها آغاز می‎شود. این دو اثر معروف و محبوب گاری هر دو با تعریض‎های آشکار نسبت به آمریکا همراه هستند، هرچند موضوع اصلی داستانشان سیاسی نیست. «خداحافظ گاری کوپر»، خداحافظی با تصویر بسیار تبلیغ‎شده و تصوّر زیبای قدیمی از آمریکا و هجو رؤیای آمریکایی است. در این کتاب می‎توانیم مناظری از آمریکا را از چشم جوانان، روشنفکران، اروپایی‎ها و آمریکایی‎های آن زمان ببینیم و پوچیِ واقعیتِ ادعاهای این حکومتِ سیاسی جنگ‎افروز؛ مخصوصاً در کنار وقایع مهم آن زمان، از جمله حملۀ آمریکا به ویتنام. گاری کوپر نماد یک آمریکای دوست‎داشتنی و آمریکاییِ جوانمرد و دلاور است (که البته دیگر نیست). فلذا مهمترین جلوۀ ضدآمریکایی این کتاب در نامش مستتر است. نامی که حتی نام مستعار خود رومن گاری هم از آن گرفته شده است.

«سگ سفید» هم با طعنه‎های ظریف به چند مسئله، از جمله مسئلۀ سیاه‎پوستانِ آمریکا همراه است. این رمان هم درست مثل خداحافظ گاری کوپر با اینکه موضوعی صراحتا سیاسی ندارد، اما با هوشمندی نویسنده، اینجا هم نامِ کتاب استعارۀ روشن دیگری از ضدیت با آمریکا و نمایانگر روح ضدآمریکایی اثر است. سگ سفید، سگی است که فقط به سیاه‎پوستان حمله می‎کند! یعنی  سگی که سفیدپوستان نژادپرست آمریکایی برای حمله به سیاه‎پوستان آمریکا تربیت کرده‎اند! (این سگِ سفید سیاه‎پوست‎کُش را مقایسه کنید با «گرگِ اجنبی‎کُش» رضا براهنی در «رازهای سرزمین من»). و البته درون‎مایۀ آمریکاستیزِ این کتاب از خداحافظ گاری کوپر پررنگ‎تر است.

از این دو رمان محبوب و مهم رومن گاری که تا حد زیادی شناخته‎شده هستند و «ادبیات ضدآمریکایی» در آن‎ها بیشتر جنبۀ اجتماعی دارد می‎گذرم و ترجیح می‎دهم از رمان دیگر رومن گاری اینجا بنویسم که کمتر می‎شناسیمش:


مردی با کبوتر

انتشار «مردی با کبوتر» (فرانسوی: "L'homme à la colombe" ، انگلیسی: "The man with the dove") چه در ایران چه در سرزمین خودش با فراز و نشیب بسیاری همراه بوده است. این اثر برخلاف دو اثر قبلی که بیشتر اجتماعی بودند، کاملاً سیاسی است و سیاسی‎ترین اثر رومن گاری. کتابی که هیچ و هرگز باب میل قدرت‎های جهانی نبوده و به همین خاطر اثری است بایکوت‎شده. به سختی می‎توانید در منابع انگلیسی‎زبان اثری از حضور و وجود این کتاب مهم پیدا کنید، اگر هم رد پایی باقی مانده باشد در منابع فرانسوی‎زبان است. همچنین بعید می‎دانم این کتاب حتی به راحتی بتواند در کشورهای غربی تجدید چاپ شود، چه اینکه یکی از مقدس‎ترین مقدسات غرب در این رمانِ خاص به سخره گرفته شده است.

مردی با کبوتر  نخستین‎بار در ۱۹۵۸ وقتی رومن گاری عضو هیئت نمایندگان سازمان ملل متحد بود، نوشته و با نام مستعار «فوسکو سینیبالدی» (Fosco Sinibaldi) _به قول ناشر: به دلیل الزام در حفظ حقوق_ منتشر شد.  نام مستعاری که در دیگر کتاب‎های گاری تکرار نشده است و جز این اثر پدرخواندۀ اثر دیگری نیست. پس از مرگ گاری در ۱۹۸۰  (همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران) ناشر در میان نوشته‎های گاری نسخۀ بازنویسی‎شدۀ این کتاب را پیدا می‎کند و این‎بار با نام خود رومن گاری آن را منتشر می‎کند: «در میان کاغذهایش نسخه‎ای بازنویسی‎شده به دست آمد که با دست تصحیح کرده بود و باعث شد ما فکر کنیم او آرزو داشته روزی نسخۀ اصلی آن را منتشر کند» (گالیمار).

ترجمه فارسی مردی با کبوتر به قلم خانم لیلی گلستان، مترجم شاهکار گاری «زندگی در پیش رو» _و پس از آن_ انجام شده و در سال ۱۳۶۳ (پنج سال بعد از انتشار کتاب در فرانسه) توسط نشر آبی و با طرح جلدی از مرتضی ممیز در ایران منتشر شده است. گلستان در مقدمۀ این ترجمه‎اش نوشته است:  «قضا بر این بوده که هرگاه از رومن گاری نوشته‎ای ترجمه می‎کنم کتابی باشد با نام مستعار او! قضا بر این بوده که در "این روزگار" این کتاب در فرانسه چاپ شود! پس قضا را بر این می‎گذاریم که ما هم در "همین" روزگار آن را ترجمه و چاپ کنیم». که گویا مراد از تعریض‎های لیلی گلستان درمورد «این روزگار»، روزگار پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است. باری این نشر و مقدمه و طرح ادامه پیدا نکرد و کتاب، هم مهجور ماند و هم بایکوت شد تا اینکه سی سال بعد گلستان دوباره این کتاب را با طرحی جدید (مهشید عزیز محسنی) و نشری جدید (ثالث) وارد بازار نشر کرد. ترجمه مردی با کبوتر در انتشار دوبارۀ خود اقبال بیشتری پیدا کرد و هم‎اکنون چاپ پنجمش در بازار عرضه شده است. گلستان در مقدمۀ ترجمۀ این چاپ از کتاب، برخلاف مقدمۀ قبلی به همراهیِ صریح با محتوای کتاب می‎پردازد و معلوم می‎شود آنچه گاری پیر زمانی در خشت خام می‎دیده است و در چشم گلستانِ جوان خیلی هم واضح نبوده، امروز در آیینۀ روزگار بر این روشنفکر و مترجم کارکشتۀ ایرانی هم مکشوف است و او را به تأیید ساختار و محتوای کتاب وادار می‎کند:

«این یک قصۀ هزل‎آمیز است. پر از مطایبه و سخره. قصه‎ای است دربارۀ سازمان ملل: آدم‎هایش، اهدافش، راهکارهایش و عملکردهایش. به نوعی افشاگری است و در نتیجه خنده‎دار. برای این چاپ تازه، بعد از مدت‎ها آن را بازخوانی کردم و خیلی بیش از بار اول که خواندمش، خندیدم. چون قصه در طی این سال‎ها، بیش‎تر و بیش‎تر به واقعیت امروز نزدیک شده است. کتاب پر است از استعاره، و خواندنش دقت می‎طلبد. اگر صحنه‎های کتاب را که بسیار به تصویر نزدیک‎اند، در نظر آورید، حتماً به هنگام خواندن کتاب مدام لبخند به لب خواهید داشت. خواندنش در این روزگار مغتنم است. »

 
هجو ادعا و رؤیای صلح آمریکایی

تیترم تیتر گویایی است. «مردی با کبوتر» هجوِ ادعای صلح آمریکایی (از سوی مدعیانش) و نیز هجو رؤیای صلح آمریکایی (از سوی ملت‎های فریب‎خورده) است. آن‎هم از قلم یک دیپلمات اروپایی و روشنفکر که در کانون این ادعا و رؤیا حضور داشته است. البته که طنازی و هجو ادعاها و رؤیاهای آمریکایی و تقابل با تبلیغات عظیم امپریالیزم، شگرد همیشگی گاری _دست‎کم در سه رمان مورد بحث ما_ بوده است.

 تلاش می‎کنم در ادامه بی ترسیم تنۀ اصل روایت و تعریف و لوث‎کردنِ طنزهای اصلی داستان (به احترام مخاطبی که خودش کتاب را می‎خواهد بخواند) به بخشی از هجو آمریکا در این اثر بپردازم. 

مردی با کبوتر با این پاراگرافِ بی‎پرده آغاز می‎شود:

«یک‌روز زیبای سپتامبر ...195، حدود ساعت یازده صبح، قفس بزرگ شیشه‌ای سازمان ملل متحد در آفتاب پاییزی می‌درخشید و مأموریت صلح‌جویانه‌اش را که همان "بزرگ‌ترین مرکز جلب سیاح آمریکا" شدن بود، ادا می‌کرد.»

سازمان ملل در آن‎روزگار _و شاید برای بعضی در این روزگار هم_ با تبلیغات گستردۀ آمریکا، مخصوصا برای روشنفکران غرب‎پسند و جوانان ساده‎دلِ دانشجو، نمادی از صلح و معنویت و اخلاق و مردمی بوده است. ادعا، ادعای بزرگِ صلح جهانی و خواستن آزادی و عدالت برای همۀ ملت‎ها به تساوی و انصاف است. این ادعا با آن تبلیغ انبوه، قطعا برای بسیاری _مخصوصا خام‎اندیشان_ از این ساختمان شیشه‎ای، بتی محکم و خواستنی و الهه‎ای مقدس و دوست‎داشتنی ساخته بود؛ بی توجه به حقایق آشکاری مثل «حق وتو»ی قلدران عالم و یا همین حضور این ساختمان در در دل بزرگ‎ترین دشمن بشریت: آمریکا. در حقیقت سازمان ملل با چهرۀ زیبا و دلگشایش، نقابی بر تمام سیاه‎رویی‎ها و درنده‎خویی‎های آمریکاست و شاید بتوان گفت اسبِ تروآی آمریکا برای حضور در کشورها. چنانچه ما در داستان ترور دانشمندان هسته‎ای‎مان به وضوح جاسوسی بازرسان سازمان ملل برای اسرائیل و آمریکا را دیدیم.

گاری علت توفیق این ادعای صلح آمریکایی و فراگیری آن رؤیای صلح آمریکایی در بین مردم را از یک‎سو ریاکاری و تزویر و فریبکاری آمریکایی‎ها و مسئولان سازمان ملل نشان می‎دهد و از دیگر‎سو بلاهت و ساده‎اندیشی و ظاهربینیِ ملت‎ها. او مبارزۀ فرهنگی خود را هم در این کتاب در دو جبهه ادامه می‎دهد، هم نبرد با آمریکا، هم نبرد با بلاهت. از تعابیر حکیمانه، طنازانه و بسیار زیبای گاری در این کتاب این است که او «قوی‎ترین قدرتِ معنویِ تاریخ بشریت» را «خریّت» معرفی می‎کند! قدرتِ تزویرآمیزی که آمادۀ گریه‎های دروغین رئیس سازمان ملل است و هرگاه تکراری شود و به شکست نزدیک شود، با حماقت و بلاهت گروه‎هایی از مردمِ ظاهربین دوباره کمر راست می‎کند. گاری در این کتاب نشان می‎دهد که غربی‎ها بیش از صادرات اجناس با صادرات دروغ و عامه‎فریبی سود می‎برند و در این موضوع بین آمریکا و اروپا رقابتی برپاست. قهرمان کتاب «مردی با کبوتر» جوانی است که می‎خواهد انقلابی تازه در ساختار فاسد و ناکارآمد سازمان ملل راه بیاندازد تا بار دیگر و به طرزی واقعی‎تر آمریکا به نمادی از معنویت و صلح تبدیل شود. او هرچند با انگیزۀ یک تفریح و بازی با رسانه‎ها کار خود را شروع می‎کند اما سرانجام با مشاهدۀ بلاهت عمومی مردم و جدی گرفتن شوخی‎اش توسط اذهان کُند نگاه‎داشته‎شده، خود را «سفیر حسن نیّت آمریکا» (ص۹۰) می‎داند.

 فارغ از روایت داستان، وقتی به تحلیل و تأویل بپردازیم سیر انقلاب و تحول این مردِ جوان با کبوتر استعاره‎ای از حقیقت و سیر تاریخی و اجتماعی خودِ سازمان ملل و همۀ ادعاهای معنوی و صلح‎جویانۀ آمریکاست. به این گفتار قهرمان آمریکایی کتاب توجه کنید:

«نشانشان می‎دهم. دیگر از چیزهایی که در اروپا و هند و جاهای دیگر دربارۀ ما می‎گویند خسته‎شده‎ام. به نظر می‎آید که ما آمریکایی‎ها خیلی مادی شده‎ایم و آنچنان به مادیات جلب شده‎ایم که نه روح برایمان مانده نه فهم نه معنویت. می‎گویند ما بسیار خودخواهیم ... البته حق هم دارند، کشور ما دارد جایش را در دنیا از دست می‎دهد و هنوز هم متوجه نیست که تولیدات کارخانه‎ای چیزی نیست که برایمان ثمره‎ای به بار آورد. بهترین عناوین صادرات و مصرف _که سازمان ملل خودش خوب می‎داند_ دروغ‎های مقدس و کلمات بزرگ میان‎تهی و افکاری زیبا بدون محتوای عملی و کلاهبرداری‎های معنوی _که این یکی دیگر جبران‎پذیر است چون بازارش نامحدود است، اشباع‎شدنی نیست و مردم هم همیشه گیرنده بوده‎اند_ است. فقط مانده بگویی: آزادی، برابری، برادری. فورا با این حرف به سویت می‎آیند، دل‎ها در مشت و آن وقت می‎توانی همه‎شان را جمع کنی. به هر‎حال مثلاً متحدان اروپایی ما بیشترین پول را هنگامی از ما می‎گیرند که بخواهند دربارۀ رسالت‎های معنوی خودشان صحبت کنند» (ص ۳۷)

و اینک دیالوگ دو تن از مسئولان عالی‎رتبۀ سازمان ملل:

«پریزورثی گفت: "اولین چیزی که باید بدانیم این است که آیا این پسرک در کارش صادق است یا نه؟ شاید فکر می‎کند سازمان ملل می‎تواند صلح را در جهان مستقر کند."

تراکنار با کراهت گفت: "یک بچۀ پنج‎ساله هم می‎داند که ما در این کارها به شدت ناتوان هستیم"» (ص۶۵)

باری، از شخصیتِ قهرمان اصلی کتاب (مرد جوان) که نماد خود سازمان ملل است بگذریم، در تأویل داستان باید اشاره کنیم که «کبوتر» نیز شخصیتی نمادین است و نمادِ خود صلح و دعویِ صلح. چیزی که از ابتدای داستان و تا میانه‎اش مردِ قهرمان را همراهی می‎کند و برای تمام مردم و مسئولان محبوب و مقدس است، اما در بخشی از داستان از دست قهرمان فرار می‎کند به گشت‎زنی بر فراز سالن‎ها و راهروهای سازمان ملل می‎پردازد، تا اینکه ناگهان  با خشونت به نمایندۀ اتحاد جماهیر شوروی در سازمان ملل و همچنین نمایندۀ  ایالات متحدۀ آمریکا حمله می‎کند؛ بعد از این دو حملۀ مهم به نمایندگان این دو کشور جنگ‎افروز، مسئولان سازمان ملل و جمعی از سفرا برای شکار کبوتر دست به کار می‎شوند، کبوتر در ادامه به چند نمایندۀ دیگر هم حمله می‎کند و سپس برای استراحت توقف می‎کند «و این کار فرصتی به نمایندگان داد تا با اتحادی که به ندرت در سازمان ملل دیده می‎شود، متفقاً به کبوتر هجوم برند!» (ص۷۶) همانطور که می‎بینید تعابیر همه طنزآمیز و تصاویر کاملاً نمادین  هستند. جنگِ کبوترِ صلح، علیه جنگاوران مدعیِ صلح. حملۀ صلح به جنگ. جنگی که انگار برای اقامۀ عدل و صلح ناگزیر از آنیم، ولو فقط با قلم‎هایمان.
  • حسن صنوبری
۱۵
آبان
http://bayanbox.ir/view/7788975273538788755/Anit-America.png

پیشنهاد مطالعه: «پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی» را امروز با دیگر دوستانم گشودیم. به نظرم پروندۀ خوب و منحصر به فردی خواهد شد. یعنی فکر می‎کنم نخستین‎بار باشد که چنین پرونده‎ای کار می‎شود و این برای کشور ما و ادبیات ما خیلی عجیب است.
 
 

 



پ ن : کامنت‎هامو سر فرصت جواب میدما :)

 

  • حسن صنوبری