در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آیت الله خامنه ای» ثبت شده است

۱۴
تیر

این یادداشت را دو سه روز قبل از روز رأی‌گیری نوشته بودم و در اینستاگرام و تلگرام منتشر کرده بودم.

 

دولت سوم انقلاب

(درنگی بر فردای انتخابات، با تصور پیروزی سید ابراهیم رئیسی)

 

 دولتِ رئیسی -اگر رای بیاورد و تشکیل شود- سیزدهمین دولت نه، که سومین دولتِ انقلاب است. اول دولتِ مظلومانۀ رجایی، دوم دولتِ حماسیِ خامنه‌ای، و سوم دولتِ دشوارِ رئیسی. دولت‌های دیگر هم همه زحماتی کشیده‌اند اما هیچکدام دولت انقلاب و اسلام نبودند. هیچکدام هم سعۀ صدر گفتگو با  همۀ مردم ایران را نداشتند.

فلاش‌بک: سه‌سال پیش که با مردِ روستاییِ فقیرِ سختی‌کشیده سخن می‌گفتم برای اولین‌بار شدت نومیدی‌اش را کامل حس‌کردم، با اینکه می‌دانستم مرد قوی و با نشاطی است، با اینکه می‌دانستم در نوجوانی انقلاب و شهیدان را دوست داشته، ولی سه سال پیش کاملا از انقلاب برگشته بود. دو سال پیش که به روستایشان رفتیم انقلاب جای خود؛ از خدا هم داشت برمی‌گشت. رسما کفریات می‌گفت. هردو می‌دانستیم بیش از دیگر عوامل، اقتصادِ سیاهِ دولت روحانی او و خیلی‌های دیگر را به این روز انداخته‌اند؛ ولی او به مرور زیر بار این فشار ابتدا انقلاب و سپس خدا را نمی‌توانست در این جریان بی‌تقصیر ببیند. بحث‌ها و دل‌داری‌هایم به جایی نرسید. سال گذشته که رفتیم می‌دانستم با یک «کافر» «ضد انقلاب» شریف طرفم که همۀ سعی‌ام باید این باشد که صفت «مجنون» هم به دو صفت تازۀ پیشینش افزوده نشود. چون چیز دیگری برای از دست دادن نداشت جز سلامت روان. در اثنای دیدار باز ناخواسته بحث سیاست و اقتصاد شد و لعنت و نفرین و ... . از دهنم پرید «این دولت برود؛ هرکس بیاید حتما بهتر است» ... سریع در حرفم پرید: «نه فقط رئیسی باید بیاید» ... ماتم برد ... ادامه داد: «فقط باید رئیسی بیاید مردم را نجات بدهد از دست این دزدهای بی‌شرف. اگر رئیسی بیاید من هم رای می‌دهم». اولین دعوت‌کنندۀ رئیسی به انتخابات این مردِ میانسالِ روستاییِ پوست‌سوختۀ ضدانقلابِ کافر بود.

 

فلاش‌بک دو: شبیه این تعجب شدید را قبل‌تر هم تجربه کرده بودم. وقتی دوستِ روشنفکرِ شیکِ فرانسه‌درس‌خواندۀ بیگانه دست‌کم- با ظواهرِ مذهبم سه‌سال پیش، پس از اینکه فساد یا بی‌شعوری تک‌تکِ مسئولان جمهوری اسلامی را با مفروضات خودش برای من ثابت‌کرد و با عصبانیت و این سخن من مواجه شد: «همین که حتی یک نفر را در این سیستم سالم نمی‌دانی یعنی نظام جمهوری اسلامی مشکل ندارد، بلکه نظام فکری خودت مشکل دارد»، با خونسردی گفت: «نه حاجی من یک نفر را سالم می‌دانم: رئیسی. البته بعید است بگذارند بیاید و رأی بیاورد، اما اگر شد می‌تواند اوضاع را بهتر کند». بهش گفتم «یعنی خودت هم ممکن است بهش رأی بدهی؟!». گفت: «رأی که حتما می‌دهم، ولی شاید تبلیغش را نکنم».

 

شبیه این نمونه‌ها را باز هم تجربه کردم با شدت کمتر یا بیشتر، در دیدارهایم با اقشار معمولی و متفاوت مردم، و در شنیده‌هایم از تجربیات دیگران و حتی در خوانده‌هایم از گذشته‌ها. مثل خاطره‌ای که «عباس معروفی» نویسنده مشهور ضدانقلاب از جوانی‌های رئیسی تعریف کرد، وقتی حتی شایبۀ نامزدی‌اش هم در کل این کره خاکی مطرح نبود. دیگر بحث تودۀ مردم مذهبی و اشتیاق و امید شدیدشان به رئیسی جای خود.

این آدم‌ها را طی این پنج شش سال در همه‌جا می‌دیدم و باهاشان صحبت می‌کردم. هرگز شبیه هم نبودند. خیلی متفاوت بودند. اما یک ویژگی مشترک داشتند: اصلا شبیه آدم‌های ستادی نبودند؛ مخصوصا ستادی‌هایی که یک تجربۀ شکست انتخاباتی عمیق عاطفی را در گذشتۀ خود داشتند. چه موسوی‌چی‌ها چه جلیلی‌چی‌ها. حتی اگر زمانی طرفدار ستادیِ پروپاقرص آن آقایان بودند، الآن دیگر در آن عوالم نبودند. معمولی شده بودند. بی‌کینه، بی‌هیجان، بی‌خشم، بی‌قاطعیت. معمولی. و همه‌شان رییسی را می‌خواستند ولی با آرامش و این‌بار با انرژی‌های مثبتشان، با امیدشان به صداقت و مهربانی و تلاش رییسی.

اینگونه است که خیلی از کسانی که در ادوار قبل رای‌بی‌رای واقعی بودند، به بهانه رای به رییسی حاضر شدند دوباره اصل رای‌دادن را به رسمیت بشناسند: رای با رای.

یکی از علل شدتِ تعجبِ من این بود که خودِ انقلابیِ سیاسی‌ام چنین اعتقاد محکمی را به رئیسی نداشتم. احترام قائل‌بودم ولی نمی‌توانستم با ریزبینی و آرمان‌گراییِ ذاتی‌ام نقائص رفتاری و گفتاری‌اش را نبینم. مخصوصا با سانتی‌مانتالیسمِ حزب‌اللهی‌ای که به همتِ ستادی‌ها حول تبلیغات او در سال 96 شکل گرفته بود و بیش از اینکه دنبال توصیف و تبیینِ رئیسی باشد دنبال تقدیس و تسبیحش بودند. آن سال‌ها حتی دربارۀ رهبری‌اش سخن می‌گفتند و من وقتی وضع او در ۹۶ را با وضع آیت‌الله خامنه‌ای حتی در ۶۶ هم مقایسه می‌کردم فقط یک تصویر کاریکاتوری می‌دیدم. تصویری که نتیجۀ قیاس نابه‌جا و احمقانۀ سانتی‌مانتالیست‌های آن روز ستادهای رئیسی بود.

 (این سانتی‌مانتالیسمِ حزب‌اللهی این‌بار هم هنوز دور رئیسی بود ولی شاید فقط با ۲۰درصد ظرفیت. هم شاید به خاطر قدرت‌گرفتن واقعیات برآمده از وضع کشور و کارنامۀ پروپیمان او و هم شاید به این خاطر که جناب جلیلی لطف کرد در انتخابات شرکت‌کرد تا انرژی اصلی خیال‌پردازی‌ها، از جمله خیال‌پردازی‌های با ادبیاتِ علوم اجتماعی و سیاسیِ جوانان انقلابی و در نتیجه سانتی‌مانتالیسمِ حزب‌اللهی‌ها را به خود جلب کند.)

خلاصه وقتی نقدهایم به رئیسی را بهشان می‌گفتم برخلاف ستادی‌ها که هیچ نقدی را نمی‌پذیرند و حتی ممکن است عصبی‌شوند از شنیدن، خیلی واقع‌گرایانه و با آرامش نقدم را قبول می‌کردند و می‌گفتند: «ولی در مقایسه با مسائل دیگر چندان مهم نیست». بله، رئیسی برایشان امید بود، اما بت نبود.

می‌گویند امیرالمومنین علیه السلام، ۲۵ سال خانه‌نشین شد چون مردم او را نخواستند. این گزاره هم درست است هم نه. درست نیست به این معنا که حضرت در خانه ننشست به قهر و بیکارگی و تنبلی. یا به خدعه و نینرگ. بلکه به مجاهده و تلاش برای آبادی زمین و خدمت به خلق آستین بالا زد. چاه‌های عمیق حفر کرد. لب زمین‌های خشک را تر کرد. صحراهای بی‌بر را نخلستان‌دوزی کرد. نان و خرما به یتیمان و فقیران رساند و پناه بیچارگان و دردمندان شد و...

اما آن گزاره درست هم است، به این معنا که امیرالمومنین علیه السلام تا مردم نخواستندش، نه اصلاح می‌کنم: تا همۀ اقشارمردم به او هجوم نیاوردند، به سمت قدرت سیاسی نرفت. حضرت سعی نکرد با کار تبلیغاتی گسترده، صلاحیت به‌حق خویش را به زور به مردم بقبولاند. یادمان نرود متخصص و مشتاقِ «رسانه» معاویه بود نه امیرالمومنین. اما سرانجام مردم فرزند ابوطالب را از ته دل خواستند، به سویش و برای آوردنش به حاکمیت سیاسی هجوم بردند، چونانکه بعدها حضرتش در شقشقیه توصیف کرد: «فما راعنی الا والناس کعرف الصبع الی، ینثالون علی من کل جانب. حتی لقد وطی الحسنان، وشق عطفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم... ». و نیز چنانکه در همان روز بیعت فرمود: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی‌ العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی‌ غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها...».

امیرالمومنین مثل ما نبود که با تابلوی خدمت تشنۀ قدرت باشد و صدبار هم از مردم نه بشنود در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند. اگر نمی‌خواستندش با همه وجود، نمی‌آمد. زین‌رو امامان دیگر که چنین درخواستی را از مردم با این شدت ندیدند هیچ‌یک طرف اخذ حکومت سیاسی و دولت‌مندی نرفتند؛ با اینکه شایسته‌ترین مردم بر حکومت بودند، از ازل تا ابد.

از این داستان بیعت مردم با امیرالمومنین سلام الله علیه و سپردن حکومت سیاسی به ایشان، من دو شاخصه را برای یک دولت اسلامی شایسته می‌فهمم، یکی صدقِ حاکم و دیگری شوق مردم. که لازم و ملزوم‌ یکدگرند. صدقی که شوق برمی‌انگیزد و شوقی که در جستجوی صدق است. یکی‌شان هم که نباشد کار می‌لنگد.

شبیه چنین هم‌نوازی صداقت و محبت را در اندازه‌ای بسیار کوچکتر ما فقط در دو دولت پیش از این در انقلاب خودمان دیدیم: رجایی و خامنه‌ای.

 

رجایی و خامنه‌ای اولا برخلاف تمام رییس‌جمهورهای دیگر (بنی‌صدر، هاشمی، خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی) شخصیت‌هایی بسیار صادق و دور از بازی‌ها و شارلاتانی‌های معمول سیاست‌مداران داشتند. دروغ نمی‌گفتند و نمایش هم اجرا نمی‌کردند. ثانیا برخلاف بیشتر رییس‌جمهورها (بنی‌صدر، خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی) اقبال مردمی خود را مدیون تبلیغات ایام انتخابات نبودند؛ بلکه پیش از آغاز تبلیغات، اقبالی عمومی به ایشان بود و مردم خواهان حضورشان بودند. این شوق و صدق توامان چیزی است که برای من ملاک دولت موفق انقلابی هم است، چنانکه در تاریخ اسلام نشان دولت موفق اسلامی بود. زین‌رو این دو دولت علی‌رغم همه سختی‌ها و کارشکنی‌ها موفق‌ترین و پاک‌ترین و خدمت‌گزارترین دولت‌های عصر انقلاب اسلامی بودند.

حال دولت رئیسی اگر تشکیل شود شبیه‌ترین دولت به این دو نمونۀ پیشین است. چون هم پای صدق در میان است هم شوق؛ هرچند نه به شدت قبل؛ ولی با شباهت بسیار. از دیگر شباهت‌های فرعی اینکه رئیسی هم مانند شهید رجایی و آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان گزینۀ نظام معرفی می‌شود. حرف‌هایی که رسانه‌های بیگانه امروز علیه رئیسی می‌زنند راست یا دروغ- دقیقا عین حرف‌هایی است که علیه رجایی و خامنه‌ای می‌زدند. خواهش می‌کنم وقت بگذارید بخوانید: گزینه‌ای با سوابق خشن + مورد حمایت اکثر گروه‌های محافظه‌کار + گزینۀ اصلی نظام + مشخص بودن پیروزی قطعیش پیش از انتخابات + نداشتن رقیب قابل توجه + رد صلاحیت رقبای اصلی + فرمایشی و نمایشی بودن این دور از انتخابات + ... اگر مطالب رسانه‌های بیگانه در سال ۶۰ را بخوانید می‌فهمید این‌ها همه سخنانی است که دربارۀ رجایی می‌گفتند. و چه اشتراک قابل تأملی.

دولت‌های رجایی و خامنه‌ای فرصت‌های کوتاه انقلاب اسلامی برای بروز تام و تمام خویش بودند. دست‌کم برای بروز تمایز خویش با دیگر دولت‌ها. فرصتی که با پایان دهه شصت، با فروغلطیدن فرهنگ سیاسی کشور به سیاست‌بازی و جنگ قدرت و شیادی و شیطنت‌های رسانه‌ای و سیاسی، تا سی‌سال از دست رفت.

ما مردم همواره صدق را دوست داشتیم ولی سی‌سال بدیهی‌اش پنداشتیم و به جای عمل‌ها و حقیقت‌ها، محو حرف‌ها و نمایش‌ها شدیم. ضررش را هم دیدیم. حال پس از سی سال تلف‌شدن وقت انقلاب، مردم ایران امیدوار شده‌اند بار دیگر کسی بر صندلی قوه مجریه تکیه بزند و نماینده‌شان باشد که راست‌گوست، ولو لکنت‌هایی داشته باشد؛ که مهربان است، ولو نابغه نباشد؛ که کاری است، ولو رسانه و تبلیغات خوبی نداشته باشد؛ که طرفدار عدل است، ولو خود بی‌نقص نباشد. که شبیه خودشان است و خودش را پشت کلمات ثقیل و نخبگانی پنهان نمی‌کند.

کاش مثل من‌هایی که کتاب‌های ضخیم دستمان است و خود را فرهیخته‌ترین و نخبه‌ترین و انقلابی‌ترین و اصیل‌ترین آدم‌های ایران می‌دانیم، برای لحظه‌ای کتاب‌ها را از جلوی چشمانمان پایین بیاوریم و این شوق را، این مردم را، این توده‌های رنگارنگِ غیرسیاسی و غیرستادیِ علی‌رغم همۀ رنج‌ها امیدوارشده را ببینیم و همه دست‌دردستِ هم کمک کنیم در سخت‌ترین شرایط ایران، دولتِ سوم انقلاب با نشاط کامل و قدرت و حمایت همۀ جامعه پا بگیرد و حرکت کند و ایران را به آنچه شایستۀ ایران است برساند.

به امید خدای مهربان.

  • حسن صنوبری
۲۹
دی

 

 

در جنگ روایت‌ها، مجبوریم یا روایت سلیمانی را از خامنه‌ای بپذیریم یا روایت ترامپ را. راه سومی وجود ندارد. سکوت یا وسط را گرفتن، فقط سرابی است که سیاهی‌لشکر روایت دوم را افزون می‌کند.

 

توضیح بیشتر:
هزاران هزار روایت، هزاران هزار حس، هزاران هزار خبر و هزاران هزار جزئیات در ذهن ما جمع می‌شوند تا به نتیجه‌ای کلی برسیم دربارهٔ چیزی.

به قول استاد مرحوم ما «بیش از ۹۹درصد آدمیان برای این نتیجه‌گیری‌ها از احساساتشان استفاده می‌کنند نه عقل‌شان». گرچه هرکسی نتیجه‌گیری خود را درست می‌داند و به عقل ناقص خویش می‌نازد. و همین می‌شود آغاز اختلاف و جنگ و جدال و دعوا.

عظمت و اهمیت مسئله در پسند رنگ و طعم و تیم فوتبال و گونهٔ موسیقی و نوع پوشش و... معلوم نمی‌شود. اما وقتی به حوزهٔ عشق‌های آتشین، نفرت‌های چرکین، اعتقادهای دیرین و اراده‌های راستین می‌رسیم مسئله خطیر و هولناک می‌شود و با ابدیت انسان گره می‌خورد.

آیا خدای عالم، خدای آفرینشگر ما و جهان، انسان‌ها را با احساساتشان در مواجهه با حقیقت تنها گذاشته و از آنان امری خارج از قدرتشان خواسته؟ آیا هدایت الهی و رستگاری تنها خاص آن کم‌تر از یک‌درصدی است که عقل کامل دارند و با خردشان به‌دقت جزئیات را می‌سنجند؟

اگر چنین چیزی باشد در تمام جدال‌ها و اختلاف‌ها با اندکی منظرنگری به نحوی می‌شود به هرکسی حق داد و هیچ جدالی معنایی نخواهد نداشت. و هیچ خیر و هیچ شری. و هیچ بهشت و هیچ جهنمی. در آن عالم، خندهٔ کودک خردسال زیباتر از خنجر خونین مرد کودک‌کش نیست.

 

اما همان خدا که ما را اینقدر احساساتی، دم‌دمی‌مزاج‌، کم‌حافظه و باری‌به‌هرجهت آفرید، گواهانی را پیش پای بندگان خویش گذارده و می‌گذارد که ولو برای لحظاتی بین پذیرش کامل عقل و تأثر تام احساس را جمع و در نتیجه ما را مجبور به انتخاب کنند. گواهان بلندمرتبه‌ای که سخن‌متینشان عقل‌های افراد هوشمند را و زندگی زیبایشان احساسات انسان‌های پاک را مجاب می‌کنند.

گروهی از ایشان بر ما حجتند که همان معصومان‌اند و گروهی دیگر برای ما شاهدند که همین شهیدان‌اند.

زمین هیچ‌گاه از حجت خدا و زمان هیچ‌گاه از شاهدان او خالی نشده و نمی‌شود. اما این ماییم که باید تصمیم بگیریم گواهی آنان را به دریافت‌های جزئی و ناقص خود ترجیح بدهیم یا نه. این ماییم که باید انتخاب کنیم: خون سلیمانی راست می‌گوید یا بلندگوهای ترامپ؟

  • حسن صنوبری
۲۷
آبان

الآن بهترین وقت بود برای ژستِ قهرمان‌گرفتن، برای خودنمایی، برای «دیدید گفتم!»گفتن، حتی برای سکوت، با هدف تنبیه روحانیِ بی‌لیاقت و آن نادان‌هایی که برای سرکار آمدنش در خیابان با تیشرت آی لاو آمریکا و دلار می‌رقصیدند، یعنی دقیقا همانجور که بعضی عدالت‌شعاران و جوجه‌چپ‌های پوچ دوست دارند و توقع از رهبری.

 اما سیدعلی خامنه‌ای میان اینهمه گزینۀ جذاب بار دیگر نجات کشور را انتخاب کرد. این فرق یک آدم مسئولیت‌پذیر با یک آدم جاه‌طلب است.

همه می‌دانیم روحانی گند زده. همه می‌دانیم اگر نه همه مسئولیت‌ها، ولی قطعا بیشتر مسئولیت‌های ویرانی‌ها و گرانی‌های اخیر، مستقیماً متوجه دولت فشل روحانی است. ولی همه باید یادمان بیاید این روحانی با رای اکثریت ملت و با حمایت و پروپاگاندای بخش قابل توجهی از نخبگان در دو دوره رأی آورده و بر سر کار آمده. همچنین است مجلس شورای متبوع و پرستشگرش. در چنین شرایطی کسی که باید دولت را محکوم کند قطعا رهبری نیست. مخصوصا اگر او را پدر جامعه بدانیم نه یک سیاست‌مدار جزء و عقده‌ای که دنبال عقده‌گشایی است. چون رهبری حرف‌هایش را زده. همان سال 91 که می‌گفت رئیس جمهور باید جهادی و جوان باشد حرف امروزش را زده. تمام این سال‌ها (از 92 تاکنون) که می‌گفت اقتصاد کشور را معطل خارجی‌ها نکنید، که همه‌چیز را به برجام گره نزنید، که به آمریکا اعتماد نکنید حرف‌هایش را زده بود. وقتی در خطبه عید فطر 97 قبل از ماجرای ارز و طلا توطئه جدید اقتصادی دشمن را به دولت هشدار داد حرفش را زده بود. امروز اگر بخواهد حرفی علیه روحانی و مدیریت افتضاحش بزند حرف جدیدی نزده، حرف اضافی زده. چون الآن وقت حرف و انتقاد نیست.

خیلی از کسانی که دیروز توقع داشتند رهبری علیه دولت حرف بزند و خود به صف معترضان بپیوندد حتی از آمار غیررسمی شهدا و کشته‌ها و خسارات اخیر خبر نداشتند و ندارند. شاید با این فیلترینگ وسیع تاحدودی هم حق داشتند.
اما با توجه به شرایط منطقه و تجربه کنونی همسایه‌مان نه! حق نداشتند. اگر می‌خواهید بدانید نتیجه مخالف‌خوانی رهبری در این شرایط چیست نگاهی به عراق و مخالف‌خوانی آن سیدعلی دیگر بیاندازید. آیت‌الله سیستانی عزیز و باتقوا، آیت‌الله سیستانی‌ای که در برهه‌های گوناگون به داد عراق رسیده بود، این‌بار در برابر مفاسد و ناکارآمدی دولت، صددرصد طرف معترضان را گرفت، به‌جایش چه اتفاقی افتاد؟ آیا نتیجه خوب بود؟

در عراق هم مثل ایران دو انرژی در خیابان بود، یکی انرژی مردم معترض و یکی انرژی اشرار و مزدوران سعودی و اسرائیل و باقی‌مانده‌های صدام و داعش. با حمایت آقای سیستانی انرژی پاسداران امنیت عراق و نیروهای عمیقا مذهبی و متدین هم به این دو انرژی افزوده شد و نتیجه کشتارها و توحش‌های بی‌سابقه شد. بسیاری از اعضا و خانواده‌های حشدالشعبی و خانواده‌های شهدای عراقی هم همراه با دیگر معترضان به خیابان ریختند و از آنجا که رهبری و جهت‌دهی اعتراضات به دست اشرار و رسانه‌های سعودی افتاده بود، دو گروه مردم عادی و این مردم مذهبی و انقلابی، فقط تبدیل شدند به سیاه‌لشکر گروه نخست، امری که منجر به تشدید جنایات و ویرانی‌ها در عراق شد.

حال تفاوتی که عراق با ایران دارد این است که ایران دشمنان به‌مراتب بیشتری نسبت به عراق دارد و وسعت پهناورتر و اقوام و مذاهب رنگ‌آمیزتر. امری که در شرایط بحران تهدیدهای بیشتری را با خود دارد. در چنین سرزمینی و در چنین شرایطی اگر قرار باشد معترضان و ناراضیانی که تاکنون به حکم مصلحت کشور از خانه بیرون نرفتند هم به جان خیابان بیفتند چیزی از ایران باقی نمی‌‌ماند. چه آنان که می‌خواهند مشعل و چماق به دست بگیرند و رأسا ویرانگر باشند، چه آنان که حضورشان ظاهرا مسالمت‌آمیز باشد و باطنا تقویت‌کننده و سیاه‌لشکر اشرار ویرانی‌طلب.

قطعا در این ماجرا اگر رهبری هم به دولت اعتراض می‌کرد، من و دوستانم هم الآن وسط خیابان بودیم، به جای اینکه بنشینیم و کمی فکرکنیم.

رهبری با سخنان دیروز خود خود را سپر بلای دولت ناتوان و مجلس بی‌مایه (اگر نگوییم فاسد و خائن)ی کرد که مردم انتخابشان کردند؛ دقیقا برای حفظ امنیت همین مردم و کشورشان. فهم این نکته به گذشت زمان و فروکش‌کردن هیجانات نیاز دارد.

 

پ ن: در این جمله «من در این امور سررشته‌ای ندارم» هم البته نکات و اشارات و کنایاتی هست که بعدا می‌شود بازشان کرد

پ ن 2: چرا هیچکس نمی‌پرسد در این روزهای دشوار سید محمد خاتمی در کدام پمپ بنزین دارد بنزین می‌زند؟!

 


یادداشت دوم درباره وقایع آبان 1398 :  چرا روحانی مسئول اصلی اتفاقات اخیر است؟

  • حسن صنوبری
۲۱
دی

درباب یکی از مهم‌ترین رفاقت‎های پنجاه سال اخیر

 

 

هرچه پیش‎تر برویم، جعبه‌ها و کاغذ‎ها را بیشتر با سخنان متعارف و تکراری پر خواهند کرد. تا کنون هم سراسر صفحات نوری و  کاغذی‎‎  را انبوه داده‌های بی‎تأمل فراگرفته است. ترس عقب‎ماندن و حرص سخن‎راندن جماعت مرده‎خوران و مرده‎پرستان را‎‎‎‎ به تکاپو انداخته است برای گفتن و نوشتن. بی‎فکر، بی‎ذکر، بی‎گوشی برای شنیدن صدای زمان و بی‎هوشی برای درک آن. کفِ حرف‎هایشان از منظر تار سیاست است و خیلی بالا بروند، سقف را با خاطرات نمور تاریخ آجرچینی می‎کنند. فراتر از تاریخ و سیاست چیزی در بساط ندارند.

 

 

نمی‎گویم حتما درست، ولی ‎اینک بی‎فکر سخن نمی‎گویم؛ پس لطف کن و مرا سرسری مخوان، یا آزادانه برو، یا مردانه بمان. آنچه در پی می‎آید از منظر سیاست و تاریخ و جامعه‎شناسی و... نیست، از منظر حکمت و عرفان است؛ چه اینکه ما استثنائا خدا را هم -دست‎کم به اندازه دیگر داده‎ها- در محاسباتمان داخل می‎کنیم!

 

 

 

اعوذباالله من الشیطان الرجیم

 

 

بهشت و جهنم از آن خداست. فرمان، داوری و قضاوت سرانجام او را سزاست. ان الحکم الا لله. ما بندگانیم، کور از درک مشیت او، گنگ در برابر حکمت او؛ و اگر نبود هدایت او به این بازی  وارد نمی‎شدیم. اگر سخن تازه‎ای بر این قلم می‎رود، با خود رنگ جزمیت و قطعیت ندارد؛ اما قطعا تازه است.

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 ما ‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎بر این باوریم که رخدادی که در آن بهمن‌ماه گرم در این سرزمین جلوه نمود از جنس اتفاقاتی نبود که تحلیلش آسان باشد. از آن اتفاقاتی نبود که حتی اگر یکایک جماعت تحلیل‎گر، سیاست‎دان، جامعه‎شناس، تاریخ‎نگار، روزنامهنگار، فعال فرهنگی و حتی آقای فیلسوف دست در دست هم بدهند بتوانند به معدل دقیقی از شناخت و مطالعه و تحقیق و تبیین موضوع دست یازند. ماجرا فقط زمینی نبود. چه اینکه کنشگر اصلی و نقش اول آن پردۀ رنگارنگ نیز دستار به‎سری از جنس این دست‎بهسران متداول که می‎شناسیم نبود. او کسی بود که کتابش را از آخر به اول نوشت. لذا دقیقا می‎دانست کجای کار است.

 

 

دیگر زوری می‎خواهد در حد زور و حمق و جهلِ کفّار و جهّال صدر اسلام که امروز هم کسی بتواند با آنهمه شگفتی و کرامت و خرق عادت؛ شخصیت معنوی، الهی و خارق‎‌العادۀ سیدروح‎الله الموسوی الخمینی (قدس سره الشریف) را انکار کند. نگارنده هم دستکم این یک یادداشت را برای کفار نمی‎نویسد. اینجا روی سخن با اهل ایمان است.

 

 

امام آنگاه که سوار بر این اسب سفید شد، یک پیر کامل بود. محاسن سپیدش ریشه در اساطیر و قصص داشت و ابروهایش را ابرهای سپید ابدیت سایه‎بان بودند. این شد که وسعت دشت و کوه را زیر گام‎های رخشش می‎کوفت و یگانه و قلندرانه می‎تاخت بی که به پیش و پس بنگرد ؛ بیوقفه، بیدرنگ، بیهراس، بی‎لغزش ... تا آنجا که مرکب از راکب باز ماند و دروازه‌های آسمان در خردادماه برای لحظه‎ای باز شد تا سوار به قلعه بازگردد.

 

 

اما آیت‎الله سیدعلی الحسینی الخامنه‎ای عزیز و گرامی ما چطور؟ نه، او آن‎زمان پیر هم اگر بود کامل نبود. امام نبود. او باید کتاب خود را از آغاز می‎نوشت. دوره امام خمینی دوره تجلی عظمت ایمان بود اما دوره آیت‎الله خامنه‎ای دوره مشق ایمان. آنجا ایمان از دامنه‎هایش به سمت عقل پایین آمد و اینجا باید عقل دوباره به سوی ایمان صعود کند. آنجا توکل مبدأ بود و اینجا مقصد. سیدعلی خامنه‌‎ای باید کتابش را نه حتی آغاز، که از میانه می‎نوشت؛ چه اینکه دیباچۀ کتابش را هم امام برایش نوشته بود. امام خمینی خود دل به دریا زد، ولی سیدعلی خامنه‎ای با پای خود به این ورطه پا نگذاشت، امام او را به این میدان آورد، و شاید: هل داد! این معنا را از تذکرات صریح امام در موضوع ولایت فقیه و گستره اختیاراتش به آقای خامنه‎ای در دهه شصت[1] تا جلب نظر یاران نزدیکش درباره شایستگی آیت‎الله خامنه‎ای برای رهبری، تا مخالفت جدی آیت‎الله خامنه‎ای با رهبری خویش در آن اجلاس مهم خبرگان می‎توان مشاهده کرد.  خمینی را خدای خمینی به میدان فراخواند اما خامنه‎ای را خود خمینی. باری، مقصد نهایی در برنامه حق تعالی اینجاست: پرواز بدون بال. نبی و وصی و ولی همه از نظر غایبند. نه پیامبری نه پیری، حال ای انسان! تو را توان پرواز و شجاعت دل به دریازدن هست؟

 

 

اما آن مرشد کامل به جز اهتمام به تربیت و آزمون در دوران حیات، برای توفیق شاگرد جوانش در آینده، چند هدیه برای سیدعلی خامنه‎ای کنار گذاشت. دو هدیه را اینجا برمی‎شمارم:

 

 

  هدیه نخست ؛ یوسف را به برادران لو نداد.

یعنی نظر خوشایندش درباره شایستگی آیت‎الله خامنه‎ای برای رهبری را تا آخرین روز از چشم جماعت و حتی شخص آقای خامنه‎ای پنهان نگاه داشت. تنها کسانی از این موضوع اطلاع پیدا کردند که پس از درگذشت امام در نظر عموم مردم جزو گزینه‎های رهبری بودند (که تقریبا اکنون همگی به رحمت خدا رفتند: مرحوم سیداحمدآقای خمینی، مرحوم موسوی اردبیلی و مرحوم هاشمی رفسنجانی). این دقتها، هم باعث شد تا پیش از درگذشت امام، آیت‎الله خامنه‎ای یوسفِ عزیزکردۀ محسودِ این و آن نشود؛ هم پس از درگذشت امام با قدرت و حمایت بزرگان مورد قبول و اجماع قرار بگیرد.  

 

 

 

و اما هدیۀ دوم؛ دشمنش را از میان دوستانش قرار داد.

 

 

همه می‎دانند که هیچ ساختاری بدون متضاد سالم و باطراوت نمی‎ماند. عقل سیاسی می‎گوید هیچ پوزیسیونی بدون اپوزوسیون و هیچ تزی بدون آنتی‎تز دوام نمی‎آورد. البته امکان دارد این مخالف، کل سیستم را نابود کند، لکن اگر این اپوزوسیون درونی باشد این اتفاق نمی‎افتد و تمام اختلافات به تازه‎شدن سیستم می‎انجامد. آن امامی که روز 22بهمن به آیت‎الله طالقانی گفت «اگر دستور از جای دیگری آمده باشد چطور؟»، آن امامی که علی‎رغم انکار همه، در اوج دوران طاغوت وعده پیروزی داد  و وعده‎اش محقق شد؛ وعده پیروزی بر صدام را داد و وعده‎اش محقق شد؛ وعده فروپاشی شوروی را داد و وعده‎اش محقق شد، وعدۀ خواری صدام را داد و وعده‎اش محقق شد؛ انتظار گشایش از نیمه خرداد کشید و شعرش تعبیر شد؛ همان امام -چنانچه در خاطرات بسیاری نقل شده- بارهاوبارها به آیت‎الله خامنه‎ای و مرحوم هاشمی تاکید کرده بود در همه شرایط با هم باشند. فقط این دونفر به طور خاص. آن روزها دو روحانی مبارز جوان از این تاکیدات امام کهنسالشان تعجب می‎کردند؛ چه اینکه از دوران جوانی و طلبگی و از مقابل حرم امام حسین (ع) با هم عهد رفاقت بسته بودند و در تمام سال‎های دهه شصت با هم هم‎فکر و هم‎حزب و هم‎دوست و هم‎دشمن بودند. البته همان موقع هم اختلاف منش و روش وجود داشت (یک مثالش نظراتی‎ست که فیلسوف خاص آن زمان مرحوم فردید در مقایسۀ خطابه‎های آقایان هاشمی و خامنه‎ای می‎گفت[2] ) اما این اختلاف‎ها آنقدر نمود کمرنگی داشت که به چشم نمی‎آمد.

 باری آن اختلافات کوچک در سال‎های پس از درگذشت امام کم‎کم رو آمد و حکمت تدبیر و سخن امام هم آنگاه مشخص شد. سرانجام رهبر اپوزوسیون‎های این نظام کسی بود که جا در دل نظام داشت. به قول آیتالله جوادی آملی در آخرین دیدارشان با مرحوم هاشمی رفسنجانی و خطاب به ایشان: « خداوند عنایتی به شما کرده که چه بخواهید و چه نخواهید، از استوانه های این نظام هستید.» آری، سرانجام مهم‎ترین و بزرگ‎ترین مخالف‎خوان آیت‎الله خامنه‎ای صمیمی‎ترین و قدیمیترین دوستش بود؛ کسی که جدی‎ترین اختلافات (و به نظر من عموما «اشتباهات») فکری‎اش با آیت‎الله خامنه‎ای هم نتوانست از میزان محبت و عاطفه‎اش نسبت به ایشان بکاهد. این بند و بستگی بارها به مو رسید اما گسسته نشد. چون سررشتۀ امور در جای دیگر بود...

اکنون پیر کاملی در میان ماست که ادبیاتش و نگاهش خیلی بیشتر از ادبیات روشنفکری و نگاه واقعگرایانه دهه پنجاه و شصت سیدعلی خامنه‎ای، به ادبیات ایمانی و نگاه عرفانی مرشدش امام خمینی شبیه است؛ هرچند از همیشه تنهاتر است و پس از درگذشت مرحوم رفسنجانی، دوست که هیچ، همآوردی هم درخور خویش و میدان خویش ندارد.

 

 

 

 

 

 

[1]  امام در آن موضوع دونامه به آیت‎الله خامنه‎ای نوشت که اولی جدیت و علمیت و تحکم دارد و دومی ملاطفت و مهربانی و تایید. از نامه اولی: « از بیانات جنابعالى در نماز جمعه این طور ظاهر مى ‏شود که شما حکومت را که به معناى ولایت مطلقه ‏اى که از جانب خدا به نبى اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- واگذار شده و اهمّ احکام الهى است و بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد، صحیح نمى‏ دانید... باید عرض کنم حکومت، که شعبه ‏اى از ولایت مطلقه رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- است، یکى از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است» از نامه دومی: « این جانب که از سالهاى قبل از انقلاب با جنابعالى ارتباط نزدیک داشته ‏ام و همان ارتباط بحمد اللَّه تعالى تا کنون باقى است، جنابعالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى‏ دانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید ... مى ‏دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مى‏ دهید. » (به نقل از صحیفه نور ، نامه های دی ماه 1366)

 

 

[2]«رفسنجانی تضاد شرع و سیاست و مراعات دوز و کلک های سیاسی را می داند و عمل می کند. خامنه ای جهت ایمانی دارد و هم ذوق دارد و عقلش نیز مرتب است. ایمان عقلی اش بهتر است » (به نقل از کتاب مفردات فردیدی).

 

 

  • حسن صنوبری
۰۱
تیر

+ فیلم شعرخوانی

 

   طی چندسال قبل هم به دیدار رهبری دعوت شده بودم اما هربار شاعران دیگری را معرفی کردم به جای خودم. امسال توفیقی شد و برای نخستین بار خودم هم حضور پیدا کردم. با اینکه هنوز باور دارم شاعرانی بهتر از من هم هستند که هنوز در آن دیدار دعوت نشده‎اند.

   دیدار امسال دیدار خاص و مهمی بود. مخصوصا بخش سخنان رهبری که شاید بیش از همیشه صریح بود. تا حدی که حدس می‎زنم بخشیش منعکس و منتشر نشود.

   شعرخوانی‎ها هم تا آنجایی که من به خاطر دارم و حواسم جمع بود در جلسه خوب بودند. من بین استاد محمدکاظم کاظمی نشسته بودم و آقا سید محمدمهدی شفیعی. شاید پرآفرین‎ترین شعرخوانی جلسه شعرخوانی شفیعی بود. غزلی تحسین‎برانگیز و مناسب حال و مقام در موضوع مدافعان حرم. امید است که این شاعر توانا و جوان اهوازی بیش از پیش موضوع انتشار کتاب را جدی بگیرد. جناب کاظمی قرار بود طبق تصویب گروه کارشناسی شعرشان برای حضرت خدیجه (س) را بخوانند، اما وقتشان رابه یک شاعر خوب و جوان افغانستانی دادند و اول قرار شد شعر نخوانند. بعد رهبری خودشان خواستند ایشان شعر بخوانند و تاکید کردند هر شعری که دوست دارند را بخوانند. آقای کاظمی هم غزل معروف و زیبای «قصۀ سنگ و خشت» که دربارۀ کودکان کار افغانستانی‎ست را خواندند. آقای محمدمهدی سیار هم مثل آقای کاظمی در اواخر جلسه با تاکید خود رهبری شعر خواندند (حالا کاری نداریم جناب قزوه گفتند آقای سیار را در لیست داشتند و تقصیر آقای فاضل نظری شده و او گفته وقت نیست ...) از دیگر شعرهای خوب جلسه شعر طنز عالی استاد ناصر فیض، غزل اجتماعی خانم نیلوفر بختیاری و شعر یک خانم کاشمری که اسمشان در خاطرم نماند را اکنون درخاطر دارم. از دیگر اساتید و مشایخ هم آقایان موسوی گرمارودی، مجاهدی، انسانی و زکریا اخلاقی شعر خواندند. شعر آقای اخلاقی شعر خوبی بود و البته ایشان در همین فضا شعرهای بهتری هم دارند، اما مهم این است که پیش از شعرخوانی ایشان رهبری تقدیر ویژه‎ای را درمورد ایشان و شعرهایشان انجام دادند.

   من طبق تصویب شورای کارشناسی و به اصرار اکثر دوستان شاعر قرار بود همان شعر «ابراهیم» برای حضرت شیخ ابراهیم زکزاکی را بخوانم. اصلا آن شعر مجوز حضور و شعرخوانیم بود. اما لحظات آخر نظرم عوض شد. چه اینکه اولا شعر ابراهیمم به نظر خودم در زمان خودش منتشر شد و تا حدی هم شنیده شد. در ثانی، در این دیدار هیچکس با موضوع امروزی آمریکای همیشه همراه، شعری نداشت. لذا در دقایق پایانی علی رغم مخالفت همه، این نیمایی را برای خواندن برگزیدم

  • حسن صنوبری
۲۲
بهمن

به بهانۀ سخنان اخیر آیت‎الله حاج‎آقا مرتضی تهرانی دربارۀ رهبری

http://bayanbox.ir/view/5973691975286326327/MortezaTehrani-PasdarIslam.png

آیت‎الله حاج‎آقا مرتضی تهرانی[1] از علما و عرفای عالی‎قدر روزگارمان، مفسر قرآن، مدرس فقه، اصول، اخلاق و عرفان، و یکی از مهمترین و نزدیک‎ترین شاگردان امام خمینی (رضوان‎الله تعالی علیه) از دوران تدریس در نجف، پس از ۳۷سال سکوت سیاسی، امسال حاضر شدند در مصاحبه‎ای* قضاوت خودشان را درمورد آیت‎الله خامنه‎ای و رهبری ایشان بیان کنند. این یادداشت نظر به اهمیت همین مصاحبه نوشته می‎شود.
*لینک متن کامل مصاحبه
 

یک

این مصاحبه -یا به عبارت دقیق‎تر: گفتار- همزمان با بهمن ۱۳۹۴ منتشر شد. ۳۷ سال پیش در همین ماه بهمن، استاد و مربّیِ علمی و معنوی حاج‎آقا مرتضی، یعنی امام خمینی (قدس سره الشریف) به ایران آمد، انقلاب اسلامی پیروز شد و حکومت جمهوری اسلامی برقرار. در این ۳۷ سال حاج‎آقا مرتضی تهرانی این یار رهبر انقلاب و شاگرد خاص او، علیرغم همۀ دعوت‎ها و پیشنهادها حاضر نشد یک‎روز هم منصب و پست و مقام و جاه و جایگاه و مسئولیتی سیاسی را قبول کند. آیت‎الله تهرانی در تمام این سال‎ها از حضور در محافل و اجتماعات حکومتی و سیاسی و به حضور پذیرفتن رسمی ارباب سیاست و رسانه‎ها  هم پرهیز کرد[2] ایشان به جز  تدریس سطوح عالی علوم حوزوی، تنها ترجیح داد در جلسات هفتگی تفسیر قرآن با تمرکز بر مباحث اعتقادی و اخلاقی به تربیت نفوس و انسان‎سازی بپردازد[3]. می‎شد حاج‎آقا مرتضی سیاسی نشود اما از راه‎های دیگری از «دنیا»ی این انقلاب اُخروی و «مادیات» این حکومت معنوی بهره‎مند شود؛ چنانکه خیلی از علما و دانشمندان و فرهیختگان بودند و هستند که شاگرد خاص امام خمینی هم نبودند؛ رفیق صمیمی آقا مصطفای شهید (ره) هم نبودند؛ قبل از انقلاب هم محل رجوع مبارزان و دوست‎داران امام و موجب تشویش ساواک نبودند؛ زمانی که بازار تهران محل تجمّع و تردّد انقلابیون بود، مّربی ایشان و نمایندۀ امام و امام جماعت بازار نبودند؛ الآن هم شاید اعتقاد و علاقۀ خاصی به انقلاب و امام ندارند؛ ولی به بهانۀ کار علمی، مذهبی، فرهنگی، اجتماعی یا هنری؛ ساختمانی، زمینی، خانه‎ای، باغی، بودجه‎ای، تریبونی، حمایتی -بهحق یا نابهحق- برای مدرسه‎ای، حوزه‎ای، موسسه‎ای، پژوهشکده‎ای، هنرکده‎ای، روزنامه‎ای چیزی، از «دنیا» و «مادیات» مربوط به نظام گرفته‎اند. عبارتی داریم به نام «خُرده و بُرده»، در لغتنامۀ دهخدا در تعریفش نوشته‎اند: «کنایه از حقوق است و رشوه...» اصطلاحی هم داریم به نام «خرده برده از کسی نداشتن» که بیشتر مدّنظر ماست و در همان لغت‎نامه درباره‎اش نوشته‎اند: «افعال بد پنهان پیش کسی نداشتن. رازی از فعل بدی نزد کسی نداشتن. رودربایستی از کسی نداشتن. هراس از کسی نداشتن. پیش کسی سرّی که فاش شدن آن موجب خجلت شود نداشتن». با عنایت به این تعاریف می‎توان گفت فرد مورد بحث ما، خرده برده از کسی ندارد، حتی از انقلاب و رهبری. پس، در این مصاحبه برای او نه ترسی است و نه طمعی. پس، سخن چنین آزاده‎مردی دربارۀ آیت‎الله خامنه‎ای با سخن دیگران متفاوت است و این فضل ویژۀ این مصاحبه است.

http://bayanbox.ir/view/7634885288519471047/MortezaTehrani.png

 

دو
سخنان ایشان با این سطر آغاز می‎شود: «با آن که ضربان قلبم چهل تا چهل وپنج در دقیقه است اما صحبت درباره موضوع مورد نظرم را لازم می‌دانم».

پزشکان می‎گویند حد متوسط ضربان قلب ۷۰ پالس دقیقه است و وضعیت مناسب بین ۶۰ تا ۱۰۰ پالس دقیقه است؛  آیت‎الله حاج‎آقامرتضی تهرانی پیر روشن‎ضمیر و عالم ربانی ۸۰سال سن دارد و از این ۸۰سال نزدیک به ۸۰سالش را سعی کرده از سرزمین رسانه‎ها و از عوالم جلوه‎فروشی دور باشد؛ حال چه شده که این عارفِ خلوت‎نشین در ۸۰سالگی و با ضربان قلب خطرناک ۴۰تا ۴۵ حاضر شده است تن به مصاحبه با یک رسانه -آن‎هم رسانۀ سیاسی- بدهد و خود -این خود ارزشمند- را خرج کند؟ -خرج چه چیز-؟

 

سه
پس از شاخصه‎های معنوی و عرفانی، حاج‎آقا مرتضی را به صراحت لهجه و نقدهای بی رودربایستی‎شان می‎شناسند. نقدهایی که اولاً از آگاهی دقیق نسبت به امور جامعه برمی‎خاستند و نشان می‎دادند خلوت‎گزیدگی و گوشه‎گیری این مرد خدا از جنس بی‎خبری و غفلت از جامعه نیست، ثانیاً از آزادگی و شجاعت ایشان برمیآمدند که کاری به خوشایند و ناخوشایند این و آن نداشتند.

یک شاهدم برای ویژگی اول: بیست سالی می‎گذرد از آن جلسات اخلاقی اعتقادی‎ ایشان - هم‎زمان با دولت سازندگی و آغاز تحولات خاص اقتصادی در کشور- که حاج آقا مرتضی می‎گفت: «ای جماعت! هرگاه دیدید تعداد بانک‎ها و شعب بانک‎ها در شهرتان زیاد شد و سر و شکلشان گران و زیبا و چشم‎گیر، بدانید اوضاع اقتصاد مملکتتان رو به ویرانی است». همین تازگی‎ها در تلویزیون دیدم یکی از متفکران در جمع بانک‎داران به همین موضوع اشاره کرد و این تکثّر شعب بانکی را در مقایسه با کشورهای دیگر نشانۀ اوج‎گیری مشکلات اقتصادی ما عنوان کرد، و همین تازگی‎ها بود که در رسانۀ اینترنتی یکی از اقتصاددانان آمار دیتابیس بانک جهانی منتشر شد مبنی بر اینکه «تعداد شعب بانک‎ها در ایران خیلی بیشتر از حد استاندارد جهانی است». این بینش، در آن زمان، برای این فرد که ظاهراً سیاست‎مرد و اقتصاددان نیست قابل توجه است.

یک شاهدم برای ویژگی دوم: نظر و سخنرانی شش سال پیش حاج آقا مرتضی در مسجد میرزا موسی مبنی بر «مخالفت با شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه» است که از سوی کوتاه‎فکرانِ مخالف یا موافق ولایت فقیه به «مخالفت با خود ولایت فقیه» تعبیر شد و موجب اعتراضات فراوانی به ایشان شد. باری این تعابیر و تفاسیر غلط، چه از سوی آن‎دستۀ اندک از دوست‎داران حاج‎آقامرتضی که ولایت فقیه را قبول نداشتند، چه از سوی ناآشنایان با اندیشه و جایگاه ایشان که به بهانۀ حمایت از ولایت فقیه، آیت‎الله حاج‎آقا مرتضی تهرانیِ شاگردِ خاص امام را مخالف نظریۀ امام و خط امام راحل، معرفی می‎کردند؛ موجب پس گرفتن حرف یا پیشی گرفتن در مفاد آن نظریه نشد؛ حاج آقا مرتضی تا آخر سر حرف خودش ماند، نه به آغوش باز مخالفان ولایت فقیه و نه به هُل‎دادن نادانان هوادار، از جای خود تکان نخورد. در حالیکه بسیار دیده‎ایم بزرگانی را که در چنین شرایطی به هُل‎دادن یک انقلابی تندرو یا به هورای یک ضدانقلاب، ریل عوض کرده‎اند و با سوءتفاهمی که درمورد سخنشان در جامعه مطرح شده به تفاهم رسیده‎اند! هرچند خود را کوه دانش یا سیاست یا تدین می‎پندارند. این کاه است که با هر نسیمی جابه‎جا می‎شود، نه کوه. باری، اراده و مقصود از آن نظریه هم اگر درست و کامل شنیده می‎شد، در جهت حفظ اسلام، وحدت شیعه و ولایت فقیه بود مخصوصا که با استدلال و بحث علمی همراه بود (هرچند نگارنده خود به‎طور کامل موافق آن نظریه نیست).

مدتی پس از این جنجال (که شاید تنها حاشیۀ سیاسی متن زندگی حاج‎آقا مرتضی پس از انقلاب باشد) در همان سال ۱۳۸۹ فایلی صوتی از سوال و جواب با ایشان در پایان جلسۀ درسشان منتشر شد. در آن فایل، پرسشگر ابتدا از غیبت‎کردن یک نفر درمورد حاج‎آقا می‎پرسد که ایشان جواب جالبی می‎دهد مبنی بر اینکه «اگر تهمت است راضی نیستم، اما اگر غیبت است، تقصیر خودم است، می‎خواستم گناه نکنم که چنین نشود»! بعد پرسشگر تاکید می‎کند بر اینکه فردی اتهام ولایی‎نبودن در امر ولایت فقیه و مخالفت ایشان با آیت‎الله خامنه‎ای را مطرح کرده است. حاج آقا مرتضی که در آن زمان نزد گروهی از افراد عامه واقعا ضد آیت‎الله خامنه‎ای یا دست‎کم بیگانه و بی‎اعتناء به امر ولایت فقیه تلقی می‎شدند[4]، در پاسخ نکاتی را می‎گویند که مشابهش را در مصاحبۀ اخیر خواندیم. ایشان در پاسخ به پرسشگر (نقل به مضمون) می‎گویند:

«اینکه فرض کنیم بنده آنطوری که بعضی از افراد در جامعه نسبت به ایشان تعبّد دارند، من آن تعبّد را ندارم، درست است. ایشان یک مجتهد است من هم یک مجتهدم. در امور اجتماعی مثل انتخابات و روز قدس تا جایی که بتوانم حاضر می‎شوم و حتی برای پای‎صندوق‎رفتن قبل از ساعت هشت صبح به خیابان می‎روم. این‎ها امور سیاسی و مذهبی جامعه است و در این امور نه اینکه بگوییم مثل ایشان را نداریم، بلکه دیگران خیلی کمتر از ایشانند؛ نه اینکه بگویم من می‎توانم کار ایشان را انجام بدهم، اگر خدا و امام زمان (عج) کمکش نبودند نمی‎توانست اینقدر کار کند؛ نه اینکه بگوییم ایشان نمره‎اش بیست است، ما در این کشور نابسامانی‎های بسیار داریم و می‎بینیم ایشان با توجه به همین مشکلات به اندازۀ ده انسان موفق کار می‎کند و خدا دارد به ایشان کمک می‎کند. بعضی توقعات بیجا دارند از ایشان، مثلا چرا آقای احمدی‎نژاد فلانطور گفته، چرا برنج این قیمت شده، اینگونه استدلال کردن‎ها عوامانه است، کسی که از گوشه و کنار دنیا خبر دارد می‎داند ایشان شب و روزش را برای وظیفۀ شرعی‎اش گذاشته. اما ایشان نمی‎تواند به من فتوا بدهد چون من مقلدش نیستم، از خودش هم سوال کنید همین را می‎گوید. البته ایشان نوجوان بودند که با برادرشان به خانۀ ما می‎آمدند و من از همان‎وقت به ایشان علاقه داشتم، به وجودش و به جوهرۀ ذاتی‎اش. کسی که امروز به اندازۀ ده نفر دارد کار می‎کند. من در امور اجتماعی تابع ایشان هستم، اما مثلا در امور خانه دیگر اینطور نیست...»

 

http://bayanbox.ir/view/1203321590148333327/MortezaTehrani-MahdaviKani.png
آیت‎الله مهدوی‎کنی + آیت‎الله حاج آقا مرتضی تهرانی در مراسم ختم حاج آقا مجتبی

چهار
با توجه به آنچه دربارۀ سیاست‎گریزی، رسانه‎گریزی و روحیۀ نقادی و آزادگی و تمرکز ایشان برمسائل اخلاقی و اعتقادی گفته شد، چه شد آیت‎الله حاج‎آقا مرتضی تهرانیِ «خلوت‎گزیده» (که نه به اجبار، بلکه به اختیار خود «خلوت» را «گزیده» است) حاضر به انجام چنان مصاحبه‎ای و بیان چنین سخنان صریحی درمورد آیت‎الله خامنه‎ای شدند؟

بی‎شک این فعل از احساس انجام وظیفه منبعث شده و شاید این احساس هم برگرفته از توجه به غربتِ رهبری انقلاب در میان سیاسیون -حتی سیاسیون همراه انقلاب- است. غربتی که شاید به نحوی در جملۀ اخیر رهبری در قطع امید از سیاست‎مداران و امیدواری به علمای اسلام و روشنفکران راستین ظهور پیدا کرد.[5]

 

پنج
برای آنانکه حاج‎آقا مرتضی را بشناسند، یک سطر تأیید ایشان نسبت به رهبری، در تأثیرگذاری بر صدجلسه کرسیِ تبیین نظریۀ ولایت فقیه برتری دارد. چه اینکه کمال انسان دسترسی به علم نیست، اصالت با عمل است. عمل هم با علم ایجاد نمی‎شود، ایمان می‎خواهد. آن پیامبر گرامی -نقل به مضمون- گفت: می‎دانم، اما می‎خواهم دلم مطمئن شود[6]. این کلام پیامبر بزرگوارمان حضرت ابراهیم (علیه السلام) حرکت از علم به آخرین مرحلۀ ایمان است. ما هم می‎خواهیم دلمان مطمئن شود، برای این اطمینان و ایمان، دانش دانشمند کافی نیست. بلکه کلام و علم عالمی نافذ و نافع است که خود عامل باشد و دل خودش مطمئن باشد. کسی که دستش بلرزد و پایش بلغزد، مشعل‎دار و کاروان‎سالار خوبی نیست. امید هدایت ما با عالمی است که اهل ایمان و اطمینان باشد. که سخنش نه بر ظواهر امر، بلکه بر امور اصلی و باطنی دلالت داشته باشد. این دلیل مهم دیگری است که سخن حاج‎آقا مرتضی اهمیت و فضیلت دارد بر سخن معمول دیگران. و نیز سخن دیگر بزرگان از عرفای وارسته و مشایخ شیعه نیز همینگونه است، از جمله سخنان مرحوم آیت‎الله بهاءالدینی دربارۀ آیت‎الله خامنه‎ای. یا سخنان خود امام (ره)، یا سخنان مرحوم آیت‎الله انصاری شیرازی، یا سخنان آیت‎الله حسن‎زاده‎آملی یا آیت‎الله جوادی‎آملی (حفظهما الله). با این تفاوت که حاج‎آقا مرتضی به اندازۀ این حضرات شناخته‎شده نیست و خلوت‎نشینی ایشان و پرهیزش از عالم رسانه و اجتماعات به گم‎نامی ایشان کمک بسیاری کرده.[7]

در مباحثی مثل نظریۀ ولایت فقیه می‎توان مدت‎ها بحث کرد. بی‎شک در این زمینه مباحث و مطالب علمی و استدلالی فراوانی در قالب مقاله و کتاب و سخنرانی وجود دارد. هرچند این موضوع هم مثل همۀ موضوعاتی که مرتبط با سیاست است جدلی‎الطرفین است، اما نمی‎توان گفت دو طرف در این زمینه به تکافو ادله رسیده‎اند، چه اینکه در عالم اسلامی غلبه با موافقان ولایت فقیه است. اما آیا در میدان عمل و انجام وظیفه، این علم‎ها و بحث‎ها کفایت می‎کنند؟ آیا عموم کسانی که در حادثات اجتماعی به مخالفت با ولی فقیه  و تضعیف جایگاهش همت می‎گمارند به خاطر بی‎اطلاعی از مباحث نظری چنین می‎کنند؟ مگر در سال ۱۳۸۸ خیلی از کسانی که از طرح‎ریزان فتنه بودند و بر آتشش می‎دمیدند یا به نحوی نسبت به سخن ولی فقیه طغیان‎گر یا بی‎اعتناء بودند از کسانی نبودند که دروس ولایت فقیه را به خوبی مطالعه کرده و حتی خودشان در زمان مسئولیت و امارت آن را تدریس یا تبیین می‎کردند؟

(البته که منظور از فهم ولایت فقیه این نیست که وقتی جامعه دچار فتنه شد، ما علیه ولی فقیه نجنگیم! مقصود این است که حتی در شرایط عادی وظائف اجتماعی و دینی خود را در قبال او انجام دهیم. خیلی‎ها هستند که نه تنها با ولی فقیه دشمنی ندارند، خیلی هم دوستش دارند. لکن کاری هم با سخن و فرمایش او ندارند! و خیال می‎کنند اسلام در امر اجتماع انسان‎ها را به خود و به وجدان فردی خود رها کرده! اینجاست که می‎گوییم فهم ولایت فقیه و ولی فقیه با همه ضرورت دینی و اخلاقی‎اش، آسان نیست.)

نظریۀ ولایت فقیه را رها کنیم و به قرآن -کتاب هدایت بشر و نص کلام خداوند- بنگریم. آیا دانستنِ قرآن عزیز و خواندنش لزوماً منتج به عمل به قرآن می‎شود؟ پس چرا نبی ختمی مرتبت (ص) می‎فرمایند: «ربّ تال القرآن و القرآن یلعنه» (چه‎بسیار خوانندۀ قرآنی که قرآن او را نفرین و طرد می‎کند) ؟

بحثی در فضیلت عمل بر علم
علم و نظر ناظر به عالم ظاهر و شهادت است و مختصات عالم باطن و غیب مخصوصِ عمل است. برای رستگاری و انجام وظیفه نزد حضرت حق، رسیدن به نظرِ درست، یا ایراد و اظهار نظرات خوب، کافی نیست، بلکه این علم اگر لاینفع نباشد و آن نظر اگر صائب باشد باید به عمل درست منتهی شود. برای تحقّق ایمان به خدا علم صحیح شرط لازم است و عمل صالح شرط کافی.
گر همه علمِ عالمت باشد
بی‌عمل، مدّعی و کذّابی (سعدی)

به همین خاطر در فقه شیعه، فقیه جامع‎الشرایط برای تقلید تنها نباید «اَعلم» باشد، باید «اعلم» و «اَتقی» باشد. اعلم ناظر به علم است و اتقی ناظر به عمل. چرا؟ فرض کنید کسی تمام کتاب‎های فقه و اصول و حدیث و رجال را نه یک‎بار که صدبار خوانده باشد، از بر باشد. فرض کنید بهترین تقریرها و حاشیه‎ها را بر این کتاب‎ها نوشته باشد. فرض کنید سالیانی بیش از همه از بیشترین اساتید فاضل، این کتاب‎ها را درس گرفته باشد و برای بیشترین شاگردان فاضل، آن‎ها را درس داده باشد. اما همین فرد عالم و دانشمند، کافر باشد. یا نه، مسلمان باشد، ولی اسیر هواهای نفسانی و ذلیل جاه و تکبّر و خودنمایی؛ آیا چنین فردی را با اینهمه مراتب علمی به عنوان مرجع تقلید برمی‎گزینیم؟ مسلم است که چنین اجازه‎ای از ناحیۀ شرع به ما داده نشده است؛ چه اینکه علم آن فرد با همۀ فراوانی‎اش علم نافع نبوده و بر عمل او مؤثر نبوده است. از طرفی در هنگام افتاء و اظهار نظر، ممکن است عمل او بر علمش تأثیر بگذارد؛ یعنی تمایلات نفسانی او حجاب علمش شود، حق را -دانسته- کتمان کند و باطل را -شناخته- تأیید کند.

چنانچه بلعم باعوراء عالم بود به مقام موسی (علیه السلام) و بعضی از علمای یهود هم عالم بودند به مقام عیسی (علیه السلام) اما ایشان به این مقام عامل نبودند و هوای نفسشان علمشان را از مردم پنهان می‎کرد. فلذا در امر ایمان اگر تقدّم با علم است، فضیلت با عمل است.

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است (حافظ)

خاطره یک: نقل است که عارف بزرگ عصر ما، مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در پاسخ به این پرسش که چرا آیت‎الله سید محمد حجت کوه‎کمره‎ای را به عنوان مرجع تقلید انتخاب کرده، گفته است: «به قم رفتم، مراجع تقلید را دیدم، از همه بی‎هواتر آقای حجت بود»

خاطره دو: از مرحوم آقای اشراقی داماد امام خمینی، نقل است که روزی امام از ایشان می‎پرسد: «اگر یک دعای مستجاب برای خودت پیش خدا داشته باشی از خدا چه می‎خواهی؟» مرحوم اشراقی فکر می‎کند و می‎گوید: «از خدا می‎خواهم که علم اولین و آخرین را به من بدهد» امام در واکنش به این دعا، با کم‎ارزش دانستنش می‎فرمایند: «علم اولین و آخرین خواستن به چه درد انسان می‎خورد؟ پس از خدا و معصومان، شیطان کسی است که بیش از همه به داشتن علم اولین و آخرین نزدیک است، اما این علم برای او فایده‎ای ندارد» بعد آقای اشراقی سوال امام را از خود امام می‎پرسند و ایشان پاسخ می‎دهند: «من اگر یک دعای مستجاب داشته باشم، عاقبت به خیری را از خدا می‎خواهم».

عدم توجه به این نکات درباب نسبت علم و عمل باعث می‎شود علم -حتی نورانی‎ترین علم- حجاب عمل شود.

امام خمینی در چند اثر خود به این مسائل علم و نافع بودن یا حجاب بودنش می‎پردازند، که یکی از آن‎ها کتاب «چهل حدیث»، ذیل حدیث بیست و سوم (اصناف جویندگان علم) است. در فصل نخست شرح حدیث بیست و سوم، ایشان بحث نسبت علم و تقوا را مطرح می‎کنند و به حدیث دیگری هم ارجاع می‎دهند: «لیس العلم بکثرة التعلّم بل هو نور یقذفه {الله} فی قلب من یشاء». همچنین مثال امام خمینی در تفاوت علم و ایمان، در ترسیدن و نترسیدن از یک جسم بی‎روح هم بسیار معروف است.[8]

 

http://bayanbox.ir/view/6461915047313970905/MortezaTehrani2.png

 

شش
در حادثات دهر و در فتن روزگار، مشکل از جایی آغاز می‎شود که علم‎ها جریان دارند، ولی بی‎عمل. علمها حاضرند و ایمان‎ها غائب‎اند. کتاب و مقاله در باب ولایت و خواننده و شنونده‎اش در صحنه حاضر است ولی باورکنندهاش نیست. ما دچار فتنه و سردرگمی می‎شویم، چون نه به عمل خودمان اعتماد داریم نه به عمل آنانکه ظاهرا عالمانند و قرار است دست ما را هم بگیرند. سخنرانی که سخنش ناظر به رسانه‎هاست؛ عالمی که علمش مأخوذ از رسانه‎هاست؛ معمّمی که هنگام بستن دستار، به جلوه‎اش در قاب دوربین رسانه‎ها می‎اندیشد؛ آیتاللّهی که اضطرابِ رسیدن یا نرسیدن به کرسی ریاست و صدارت و وکالت را دارد کجا آیتِ الله است؟! این سوار خودش پیاده است، خودش زمین‎گیر و افتاده است، کجا می‎تواند دست دیگری - یعنی دست من و شما- را بگیرد؟!

 به همین خاطر عرض کردم شنیدن یک سخن از عالمی که خود عامل باشد و بیش از ظاهر به باطن نظر داشته باشد، از حضور در صد جلسۀ تبیین نظری و علمی نظریۀ ولایت فقیه در حوزه و دانشگاه، اهمیت و تأثیر و حتی حجّیّت شرعی و ایمانی بیشتری دارد. آن‎هم وقتی این سخنان از هر شایبه‎ای خالی و از هر شکّی خالص باشند. سخن یک مأمور در ستایش امیر، یا سخن یک نامزد مجلس شورا یا مجلس خبرگان در آستانۀ بررسی صلاحیت‎ها دربارۀ رهبری و امام و انقلاب، شاید صادقانه باشد اما بر دل نمی‎نشیند. اما وقتی هم انسان آزاد و هم سخن خالص شد، آن‎هم برای خدا،  این فرد حرفش حق است و شنیدن دارد و بر دل می‎نشیند.

 

هفت
آیت‎الله حاج‎آقا مرتضی تهرانی عارف روشن‎ضمیر و شاگرد قدیمی امام خمینی، به تازگی در گفتگو با مجلّۀ «پاسدار اسلام»[9] و به درخواست یکی دیگر از شاگردان مبرّز و مبارز امام (ره) یعنی حجه‎السلام محمدحسن رحیمیان[10] به بیان قضاوت و نظرات خود دربارۀ منزلت معنوی و  علمی آیت‎الله سیدعلی خامنه‎ای پرداخته است؛ گفتگویی که دارای نگاهی تازه و حاوی نکاتی متفاوت با دیگر سخنان و روایت‎ها درمورد آیت‎الله خامنه‎ای است. مشروح این گفتگو را در آن مجله بخوانید. اینک چند فراز از آن سخنان:
 
 
  •        تصورم بر این است که ایشان اگر از این صحبت مطلع شوند یکی دو نکته را تعجب خواهند کرد که بر حسب ظاهر جز خودشان اطلاع نداشته‌اند و این در حافظه و اطلاعات‌ من هست
     
  •        آن مقداری که شریعت، برای تبعیت از شخص شرط دانسته است، خدا بیش از آن به این بزرگوار عطا کرده است. فقه، اصول و سایر علومی که به آن ارتباط و بستگی دارد. آگاهی‌های جنبی‌ای که خدای متعال به ایشان داده است، بنده گمان ندارم که تا کنون کسی این مقدار آگاهی‌های ریز داشته باشد، به‌خصوص در دشمن‌شناسی
     
  •        عرایض من به بحث سوم منتهی می‌شود که باید برای مردم حل شود. مردمی که دین و شعور و ایمان دارند و تاریخ می‌دانند. در زمان ایشان وقتی کمبودهایی را احساس می‌کنیم، باید بفهمیم آنها را به چه کسانی باید نسبت بدهیم. عین این کمبودها در زمان امیرالمؤمنین (صلوات‌الله علیه) هم بود. آیا می‌توانیم نتیجه بگیریم که حضرت -نعوذ بالله- تقصیر کرده است؟ نمی‌توانیم. حضرت در فاعلیّت، عصمت، علم و قدرت خودش بی‌نظیر بوده و انسان عادی نبوده است، پس چرا تا وقتی که ایشان زنده بود شریح را نتوانست از کوفه بیرون کند؟ این شریح بود که در قضیه کربلا فتوا داد. نبود؟
     
  •        در این جامعیّتی که خدا این بزرگوار را رشد داده است، هیچ در بین علمای شیعه واسلام نداریم.
    کسانی که به نظر بنده خیلی جالب و استثنایی می‌آمدند، مرحوم آقا موسی[صدر] بود، مرحوم آقای بهشتی بود و مرحوم آسید محمدباقر صدر بود. این
    ها را از نزدیک دیده بودم. مرحوم آقای بهشتی با من مأنوس بود، ولی هیچ‌کدام در ذاتیات به این بزرگوار نمی‌رسند و نرسیدند

     
  •        این بزرگوار هم خدای متعال اراده فرموده است که مسئولیت سنگینی را به ایشان عطا کند که عطا کرده است. با ظرفیتِ فوق ادراک اشخاص عادی. این ذاتیات ایشان است. و ایشان کار کرد و من اطلاع داشتم که در فقه و اصول و رجال و لغت و... کار می‌کرد. و در کنار همه اینها کار روحی می‌کرد. حتماً الان هم دارد. من حتی چند شب پیش آثار حرکت در تهذیب نفس و تشدید اخلاص را وقتی ایشان داشت نماز می‌خواند در ایشان دیدم. میپرسید : چگونه دیدی؟ با همین چشم؟ می‌گویم خیر، با آن چشم دیگری که خدا به من عطا کرده است و یقین دارم. لا اله الا الله...
     
  •         من آن وقتی که کسی در این مسیر نمی‌آمد کار خودم را کردم و خودم را به خطر انداختم. حالا که الحمدلله نظام روی روال خودش هست و خدا دارد این نظام را پیش می‌برد. این پیشرفت‌ها الهی هستند و عادی نیستند. آنچه این ملت را پیش برده اعتقاد و ایمانش بوده است به اضافه رهبر شایسته الهی. بدون رهبر نمی‌شود. امکان ندارد. یک کشور ۱۰۰ سال هم دائماً کشته بدهد، بی‌رهبر موفق نمی‌شود. در تاریخ دیده‌ایم. الجزایر ۲۵ سال کشته داد. رئیس‌جمهور روی کار آمد، حداکثر چهار سال توانست رئیس‌جمهور مستقل داشته باشد. بعد از آن تمام شد. چرا؟ چون رهبر نداشت. این باور قطعی‌ من است. و همواره در انتظار قسمت‌های آخر رؤیا هستم که فعلیت یابد.

 

http://bayanbox.ir/view/6028570012487557284/Morteza-MojtabaTehrani-Mostafa-Khomeini.png
حاج آقا مجتبی + آقامصطفی خمینی + حاج آقا مرتضی + ناشناس

 

 
[1]  دلیل اینکه در این یادداشت مدام  پیشوند «حاج‎آقا» برای ایشان به کار می‎رود، عرض احترام نگارنده نیست. این پیشوند برای ایشان و برادر کوچک‎ترشان (مرحوم آیت‎الله حاج‎آقا مجتبی تهرانی) از دیرباز به کار می‎رفته و این دو استاد اخلاق با عنوان «حاج‎آقا مرتضی» و «حاج‎آقا مجتبی» شناخته می‎شدند. برای مثال به نامۀ امام خمینی به حاج‎احمدآقا در سال ۱۳۵۳ برای معرفی نمایندگانشان -که در اسناد ساواک است- توجه کنید: « اگر چه تازه کاغذ نوشته‌‏ام لکن چون از شماها و دیگران اخیراً مکتوبی نمی‌رسد و شایع است که مکاتیب ممنوع است؛ لهذا از طریق دیگر نوشتم شاید برسد. شما اگر می‏خواهید کاغذ به آدرس‏های زیر بنویسید و نیز به وسیله آقای قرهی یا شخص دیگر به اشخاصی که در تهران هستند و می‏خواهند وجه برسانند بگویید که مکتوب از طریق سابق نمی‏رسد به این آدرسها بنویسند: 1ـ آقای غروی 2ـ آقای حق‏شناس 3ـ حاج سید محمد حسین لنگرودی 4 ـ حاج آقا مرتضی تهرانی 5 ـ حاج آقا مجتبی تهرانی 6 ـ آقای روحانی پسر مرحوم حاج سید احمد قمی اخوی مرحوم حاج میرزا محمود ظاهراً مسجدش در خیابان گرگان است. 7 ـ حاج سید محمد علی لواسانی 8 ـ حاج شیخ احمد مجتهدی... »
 
[2]  به جز مسجد و مدرسه و خانه، از معدود جاهایی که پس از این‎همه سال حاج آقامرتضی حضور پیدا کرد و مرتبط با حکومت بود، مراسم ختمی بود که در حسینیۀ امام خمینی توسط رهبری برای برادر مرحومشان حاج‎آقا مجتبی برگزار شد.
 

[3]  پیش از این در یادداشتی دربارۀ برادر ایشان یعنی حاج‎آقا مجتبی نوشته‎ام: «مرحوم آیتالله مجتبی تهرانی از آخرین چهرههای مکتب قدیمی اخلاقی تهران بود. مکتبی که شروعش با چهرههایی چون آیتالله شاهآبادی و سپس آیتالله آقا شیخ مرتضی زاهد، آقا شیخ محمدحسین زاهد، حاج مقدس (آقا شیخ هادی تهرانی)، آیت الله میرزا عبدالعلی تهرانی (پدر حاجآقا مجتبی) و حتی آقا شیخ رجبعلی خیاط بود. و ثمرات آن آغاز درخشان، در عصر ما کسانی بودند و هستند مثل مرحوم آیتالله حقشناس، حاجآقا مرتضی تهرانی (برادر بزرگتر حاجآقا مجتبی) ، مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی و خود حاجآقا مجتبی.

پدر بزرگ حاج آقا مجتبی، آیتالله شهید میرزا غلامحسین کلهری یکی از هشت عالمی بود که زمان مشروطه در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در بست نشینی اعتراضیشان به شهادت رسیدند و همانجا دفن شدند. یکی از ویژگیهای این دو برادر (حاجآقا مرتضی و حاجآقا مجتبی) این بود که تقاطع دو مکتب مختلف بودند. اول در مکتب تهران شاگرد کسانی چون آقا شیخ مرتضی زاهد و پدر خود بودند، و سرانجام به توصیه پدر، شاگرد امام خمینی (ره) شدند. البته خود امام خمینی هم، همینگونه بود ( هم شاگرد آیت الله شاهآبادی سرسلسلۀ مکتب اخلاقی تهران بود، و هم شاگرد مکتب نجف). شاگردانِ شخصیتهایی چون امام خمینی و علامه طباطبایی که صاحب وجوه و اضلاع شخصیتی گوناگونی هستند، هرکدام بنا بر طبع خویش بر یکی از این وجوه متمرکز میشوند.  یکی می رود سراغ تفسیر، یکی فلسفه، یکی عرفان، یکی سیاست، یکی فقه، اما این دو برادر بر مکتب اخلاقی و معرفتی امام متمرکز شدند. با اینکه از نزدیکترینها به امام بودند پس از انقلاب هیچکدام مسئولیتی را در نظام قبول نکردند. اما مهمترین بار را بر دوش کشیدند. بار معلمی و اخلاق: وظیفۀ مهم انسانسازی. و از وقتی که پیش از انقلاب از امام در نجف جدا شدند و به تهران آمدند و جلسۀ تفسیر قرآن با محوریت اخلاق و اعتقادات برگزار کردند، تا همین حالا، آموختهها و مکتب خاص و مهم اخلاقی امام خمینی را ترویج و تدریس میکردند و میکنند».
 

[4]  هنوز نوشته‎های کسانی که با استناد به ظواهر ایشان را ضد انقلاب معرفی می‎کنند در اینترنت هست. و این به جز اقوال و زمزمه‎هاست. مثلا: چرا عکس رهبری بالای سر ایشان نیست؟ چرا ایشان به تلویزیون نمی‎آید؟ و از همه مشهورتر: چرا در دعای پایانیشان که با دعای مرحوم برادرشان مشترک است مثل حاج‎آقا مجتبی این دو فراز را اضافه نکرده‎اند «اللّهم ارحم زعیم المسلمین، اللّهم ایّد قائد المسلمین»؟

[5]  «بنده دیگر چندان امیدی به سیاست‎مدارها ندارم. قبل‎ها تصوّر می‎شد که سیاست‎مداران دنیای اسلام در این راه بتوانند کمک کنند، [امّا] متأسّفانه این امید ضعیف شده است. امروز امید ما به علمای دین در سراسر دنیای اسلام و به روشنفکران راستین [است‌] که غرب را قبلۀ خودشان ندانند؛ امید به آن‎ها است» (بیانات در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى‌ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۸)
 
[6]  اشاره به آیۀ ۲۶۰ سورۀ بقره
 
[7]  تا جاییکه امروز خیلی از جوان‎ترها ایشان را با شخصیتی سیاسی که با ایشان تشابه اسمی دارند (حجه‎الاسلام مرتضی آقا تهرانی، نمایندۀ مجلس) اشتباه می‎گیرند. 
 
[8]  همه می‎دانند از مرده خطری بر نمی‎آید، اما تنها مرده‎شوی است که از رفتن به میان مردگان نمی‎هراسد. اولی فقط علم دارد و دومی ایمان.
 
[9]  شمارۀ ۴۰۷ و ۴۰۸ (دی و بهمن ۹۴) - این مصاحبه در خبرگزاری‎های بسیاری بازنشر شده است.
 

[10]  برای ما که از دوست‎داران عالم هنریم، جناب رحیمیان منزلتی دیگر هم به خاطر هنرمند بودنشان دارند. به جز آن کارت تبریک‎های انقلابی عید قبل از انقلاب، کسانی که به کربلا مشرف شده‎اند احتمالا در ایوان حرم امام حسین (علیه السلام) و صحن حرم حضرت عباس (ع) خط ثلث زیبای آقای رحیمیان را روی کاشی‎ها تماشا کرده‎اند.

 

  • حسن صنوبری
۲۱
مهر

سردار شهید حسین همدانی

 

این عکس را خیلی دوست می‎دارم. تقریبا می‎شود بیست روز قبل از شهادت سردار حسین همدانی. عکس مربوط به دیدار فرماندهان سپاه با رهبر انقلاب است در 25شهریور، شهادت سردار همدانی هم 16 مهر بود. (یک برش دیگر از همان عکس: سردار حسین همدانی)

آن دیدار را هم بسیار دوست داشتم و مرورش کرده بودم. همان وقت که پخش شد. مخصوصاً که ابتدایش حاج محمدصادق آهنگران این مرد باصفا و خوش‎صدا آمد و نوحه‎های قدیم را بازخوانی کرد، با لباس سبز سپاه و با همان حنجرۀ قدیمی و گرم. این جلسه و مخصوصا این شروع خیلی قابل تأویل و تأمل بود. پیرمردهای سبزپوش رزمنده، پیرمردهای قدیمی دور هم جمع‎شده بودند و در چنین مکانی داشتند دوباره با همان نوحه‎های قدیمی سینه می‎زدند. تأثیر این هیأت و همایش برای من و فکر کنم برای خیلی‎ها بیشتر از رزمایش‎های موشکی بود. خیلی معنا داشت و بسیار هم ساختار شگفتی داشت. یک تکه فیلم از این مقدمۀ دیدار در سایت رهبری هست، شاکی‎ام که چرا ناقص است و اینهمه کات خورده و چرا یک دوربینه و چرا دوربین خیلی حرکت نمی‎کند و ... ولی با همین احوال هم این کلیپ کوتاه خیلی‎خیلی برایم عزیز است و دانلودش کرده‎ام و چندوقت یک‎بار می‎بینمش. در فیلم فقط سه شخصیت را می‎بینیم: آیت‎الله خامنه‎ای، جناب آهنگران و سردار حاج قاسم سلیمانی. اولین‎بار که این فیلم را دیدم به خاطر وجود همین سه شخصیت هم برایم خیلی عزیز بود، حالا که دوباره می‎بینم و می‎دانم شهید همدانی هم در همین جمع بوده فیلم برایم عزیزتر می‎شود. کاش این فیلم به طور کامل‎تر و بهتر هم منتشر شود. ولی اگر ندیدید همین را حتما ببینید:

نوحه‎خوانی صادق آهنگران در حضور رهبر انقلاب، سردار سلیمانی و دیگر فرماندهان

 

دوران انقلاب و دوران جنگ قهرمان‎های خودشان را داشتند. هم برای پیروزی و فتح، هم برای اینکه برای دیگران معنا بسازند. قهرمان‎هایی که واقعا اسطوره‎ای بودند و تعدّد و تکثّرشان در یک بازۀ زمانی کوتاه و در یک محدودۀ جغرافیایی واقعاً شگفت‎انگیز بود. هرکدام از این‎ها می‎توانستند ارزش تمدنی فرهنگی طولانی مدتی را در سرزمینی دیگر و با بازۀ زمانی‎ای طولانی‎تر به‎وجود آورند. فرض کنید شخصیتی مثل شهید چمران (من این را قبلاً هم نوشته بودم: آقای حاتمی‎کیا می‎گوید سعی کرده چمران را از فضای افسانه‎ای اسطوره‎ای و عرفانی و دست‎نیافتنی در بیاورد؛ حال آنکه این حرف پرت و پلاست، وقتی واقعیت و عینیتِ شخصیت‎های اینچنینی واقعا اسطوره‎ای و دست‎نیافتنی باشد. چنین حرفی اتفاقا غیرواقع‎گرایانه است). و همینطور بعضی شخصیت‎های دیگر. انگار واقعا ظهور و بروز شخصیتی مثل شهید رجایی (فرمانروایی با لباس کارگران و بی ادا و ادعاهای کمونیستی) فقط در این بخش از عالم و این برهه از تاریخ امکان داشت. یا فرض کنید شهید بهشتی یا فرض کنید شهید مطهری مثلا در یک کشور آفریقایی یا عربی ظهور می‎کرد؛ خب این آدم‎ها به تنهایی می‎توانستند منشأ یک انقلاب سیاسی و فرهنگی و تمدنی عظیم در سرزمین‎های دیگر باشند. از ما یک امام موسی صدر رفت لبنان و لبنان را به هم ریخت. تازه نگذاشتند کارش را کامل کند. البته امام موسی صدر چون دور است از ما و چون در محیطی خالی از دیگر قهرمانان به تنهایی درخشیده کمی اسطوره‎ای شده برایمان، ولی خیلی تفاوتی با افرادی چون شهید بهشتی نداشت. حالا پرانتز را ببندم، خلاصه که: تجمع و تکثر و تعدد اینهمه قهرمان و چهرۀ اسطوره‎ای در یک جغرافیای محدود و یک تاریخ کوتاه واقعاً گواه غیرعادی‎بودن ماجرا و شگفت‎انگیزی است. منظورم هم فقط شهدا نیستند و حتی فقط شخصیت‎های سیاسی ... پی‏‎اش را بگیری می‎بینی طرح‎ریزان برترین طرح‎های هنری هم در خیلی از هنرها (مثل موسیقی) در آن دوره درخشیدند... و البته می‎دانیم داستان داستان عجیب قطبی به نام امام خمینی است و البته که قهرمان‎های اصلی همین رزمنده‎ها و شهدا بودند که قهرمان‎های دیگری را هم در عوالم دیگر می‎پروراندند.

 

اما پس از دوران انقلاب و دفاع مقدس، انگاری درهای آسمان به روی ما بسته شد. دیگر قهرمان نداشتیم. به معنای حقیقی‎اش. هیچکس نبود. اگر قهرمانی بود هم از نسل قدیم بود و تا مدتی توسط جامعه بایکوت شده بود یا حتی کشته (مخصوصاً یکی دو دهۀ بعد از جنگ) آدم‎هایی مثل آیت‎الله جوادی از نسل قدیم بودند و تا مدت زیادی در غبار غفلت. یا شهادت افرادی چون لاجوردی و آوینی بیشتر از قهرمانی، نشانگر غربتشان بود. انگار خود جامعه این‎ها را می‎کشت، نه همۀ جامعه، مریضیِ جامعه. در این دوران جدید اقبال مردم و جامعه و سیاستمداران و ثروت‎مداران عموما به قهرمان‎های کوتوله و نصفه و ناقص و قلابی بود. بعد از دوران چمران و رجایی و مطهری انگار دوران هاشمی رفسنجانی، سروش، خاتمی، حجاریان، احمدی‎نژاد، لاریجانی، روحانی، ظریف، زیباکلام، مطهری، سریع‎القلم و... آغاز شده بود. دورانی که شاید بهترین قهرمان‎هایش یک آدم‎هایی باشند در حدود و اندازۀ آقای الهی قمشه‎ای و چندتا بازیگر ستاره و بازیکن والیبال. نمی‎دانم آیا واقعاً درهای آسمان بسته شد یا اینکه ما چشم از افق‎های دور بستیم و به پست‎ترین مناظر و دم دست‎ترین ظواهر و کوتاه‎ترین هیاکل خیره شدیم. لذا حال و روزمان این شد. از آنجا رانده، از اینجا مانده. کسی که دارد پرواز می‎کند به سمت آسمان می‎تواند وسط راه به زمین برگردد، اما کسی که خود را از آسمان به زمین پرت کرده وسط راه نمی‎تواند منصرف شود و به آسمان برگردد. آن روایت عروج بود و این حکایت سقوط.

 

ما هیچ قهرمانی نداشتیم دیگر. از رهبری هم به تنهایی هیچکاری بر نمی‎آمد، حتی اگر آقای خامنه‎ای صددرصد تبدیل بشود به امام خمینی، به امام خمینیِ تنها تبدیل می‎شود نه امام خمینی‎ای که نگین حلقۀ بهشتی و مطهری و چمران و رجایی و دیگر شهیدان و نیکان است.

اینجا بود که خدا دلش به حال ما سوخت. مخصوصاً که باوجود بارش بی‎امان «قنوط الایاس» آیینۀ دل خیلی‎ها هنوز روشن از ایمان به مبداء و معاد و اول و آخر بود.

ما قهرمان نداشتیم و نداریم، به همین خاطر قهرمان‎های دوران جنگ دوباره برگشتند. بعد از مدت‎ها سکوت، بعد از اینکه جامعه سال‎ها بین پرت و پلاهای روشنفکربازان و سریال‎های کمدی و عاطفی تلویزیونی در نوسان بود، وقتی حتی مذهبی‎ها و طلبه‎ها و حزب‎اللهی‎ها هم از فرط بی‎عملی و بی‎قهرمانی افتاده بودند به نظریه‎بافی  و نظریه‎پردازی و دعواهای جدلی و کلامی و فکری الکی و بیهوده (بازخوانی‎ها و بازتولیدهای وحشیانه و غیر اصولیِ «فردید»، «تفکیک»، «فلسفه اسلامی»، «انقلابی‎گری و ساده‎زیستی»، «سنت‎گرایی»، «فقه پویا» و...) گفت: «نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس | ملالت علما هم ز علم بی عمل است» ... در چنین شرایطی شهدا دوباره برگشتند. رزمنده‎ها دوباره برگشتند. همان‎ها، همان قدیمی‎ها، با همان پیراهن‎های سبز و سپید که پرچم اسلام بودند. اگر لبنان و جهان عرب توانست برای خودش سید حسن نصرالله داشته باشد از قِبَل همان دوران طلایی ما بود؛ امروز هم قهرمان‎های خود ما قاسم سلیمانی و شهید شوشتری و شهید همدانی و دیگر رزمندگان اینچنینی‎اند که یکی یکی دارند از همان دوران باز می‎گردند. و ما بدلوا تبدیلا.

 

چند روز پیش اتفاقا در یکی از این شبکه‎ها نوشتم: خسته‎ام از این‎همه افسر جنگ نرم و با بصیرت جوان و فعال فرهنگی بیکار و تنبل و...
شیر خدا و رستم دستان و افسر جنگ سختم آرزوست!


پیران وفادار در این عرصه غریب‎اند
یارب برسان خیل هژبران جوان را

این سوخته‎جانان همه در خط امان‎اند
یارب برسان یار امین را و امان را

آیینه مگر آورد از محضر قرآن
تفسیر کند مرز یقین را و گمان را

نبض من و یاران همه زیر نظر اوست
کو دست کریمش که بگیرد ضربان را

باشد به اشارات شهید همدانی

راهی بنمایند من هیچ‎مدان را

(قزوه، علیرضا)

 

یاعلی مدد.

 

  • حسن صنوبری
۱۶
مهر

حسین فخری

حسین فخری مداح و حماسه‎خوان دیروز در دیدار نیروی دریایی سپاه پاسداران با رهبر انقلاب حضور داشت و پس از سال‎ها در دیداری رسمی در مقابل آیت‎الله خامنه‎ای نوحه‎خوانی کرد. همچنین پاسداران و خانواده‎های شهدای پاسدار همراه با نوحۀ فخری سینه زدند.

فخری در این دیدار یکی از نوحه‎های قدیمی خود که مربوط به دوران جنگ (سال 66) بود را با اندکی ویرایش در متن اجرا کرد: «هلا اسطوره‎سازان، پاسداران». طبیعتاً از اسامی خاص حذف‎شده، اشارۀ شعر به دشمن «بعثی» بود؛ اما از اسامی خاص اضافه‎شده، اشارۀ فخری به مبارزه با «آمریکا» بود.

ظفرمندانه نردِ عشق بازید
به آمریکا به خصم دون بتازید


نوحۀ هلا اسطوره‎سازان، پاسداران حسین فخری | سال66

نوحۀ هلا اسطوره‎سازان، پاسداران حسین فخری | سال94 (در محضر رهبری)



یادداشت سال گذشته‎ام: در بابِ «ماندگاریِ نوحه‎خوانیِ حسین فخری» و «نوحه‎های ماندگار حسین فخری». در این یادداشت آرزو کرده بودم:
«امیدوارم در سال آینده، حسین فخری و حسین فخری‎ها را هم در مجالس عزاداریِ بیت مقام معظم رهبری ببینیم.»

  • حسن صنوبری