آنسوی دریچهها
آنسوی دریچههاست، باغی
با چار بهار خفته در خاک
با چار غروبِ تا همیشه
با چار غمِ نهفته در خاک
آنسوی دریچههاست، نوری
از چار چراغِ تیرگیسوز
از چار شراره، چار شعله
از چار ستارهی شبافروز
آنسوی دریچهها صدایی است
من میشنوم، چقدر زیباست
هرچند که گفتهاند وهم است
هرچند که گفتهاند رؤیاست
آنسوی دریچههای بسته
غوغاست همیشه، آه غوغاست
آرام گذار پای خود را
از بس که دل شکسته آنجاست
آنسوی دریچههاست، زخمی
در حسرتِ صبحِ التیامش
ای شیعه بیار تیغ و هُشباش
برگردن ماست انتقامش
تاچند در این غروبِ غمدار
تاچند در این غبار ماندن؟
اینسوی دریچه زار و افگار
تاچند در انتظار ماندن؟
بردند حرامیان حرم را
آه ای دل بیقرار، برخیز
منشین که مگر سوار آید
تا آمدنِ سوار، برخیز
برخیز مگر به خون بشوییم
این گردِ نشسته بر زمین را
آنسوی دریچه تا گذاریم
بیزحمتِ محتسب جبین را
آنسوی دریچههاست جنگی
ای غیرتِ جنگجو کجایی؟
تا خاکِ بقیع پس بگیریم
ماییم و دوباره کربلایی
*
آنسوی دریچههاست صبحی... .
قبرستان بقیع ، مدینه منوره ، تیر ۱۳۹۸